وقتی جنگ شد
ساعت دیگر هرگز هشت صبح را نشان نداد
بعضی از خواب دیگر بیدار نشدند
بعضی با سندانهای فولادی و کیسه های سنگ
به ته دریاچه ها گریختند.
بعضی دیگر
در دامنه ها گوسفند شدند
و با چوپانهای شهری جوان و گوشی های همراهشان
از میان سیمهای خاردار عبور کردند
بعضی دیگر
در گردنه های زمستانی مسافران بی هویتی شدند
زیر بهمن ها و مدفون در عمق دره ها
بعضی دیگر آنقدر کوچک بودند
که چاره ای جز مکیدن پستانکها و آغوش عروسکهایشان نداشتند
بعضی دیگر از تکلم باز ماندند
گرچه گاهی ناله هایشان از لابلای آوراها و موشکها
می توانست به گوش چند سرباز گمنام برسد.
بعضی دیگر از تیمارستان ها فرار کردند
و عاشق شدند
شقایقهای بیجانی از دشتهای بی آب چیدند
و برای آخرین بار دست در دست
از پلهای مین گذاری شده عبور کردند.

ما هم رفتیم
و در کامیونهای حمل گوشت
به آینده با آهنها و میخها و صلابه ها و لاشه هایش
سلام کردیم
قرار بود آسمانهای بی دود و زمینهای بی جسدی پیدا کنیم
می گویند وقتی کشف شدیم
انگشتهامان در هم قفل گشته بود
یخزده در خون بنفش شقه ها
با گذرنامه های جعلی و بسته های کوچک صرافی
و لبهای آبی مان
نشان از زبانی داشت
که هیچ کسی دیگر
نمی فهمید.

 

-لیلا فرجامی