بسیاراند کسانی که بر آن باوراند در شرایط موجود  بصلاح نیست که وارد نقد دین بشویم و اسلام را مسئول تیره بختی ها و سیه روزها در داخل و آتش افروزی ها در خارج، بویژه در منطقه بدانیم. حمله بر دین ماجرا جویی ست. مردم، دین باورند و نقد باور آنها خصومت و خشم بر انگیز است و بی احترامی و بی اعتنایی به عقاید و ارزشهای مردم. حال هر قدر که آن عقاید خرافی، وا پسگرا و بازدارنده عقل و خرد باشد، چندان مهم نیست، چنانکه گویی باور ها و عقاید مردم تغییر ناپذیراند.  بهمین دلیل، نظر پردازان و تحلیگران و خبرگزاری ها اغلب شرایط کنونی را به گونه ای تجزیه و تحلیل میکنند گویی که دین در شکل بخشیدن به آن نقشی نداشته است و هنوز هم ندارد، گویی فقها و آیت الله ها میتوانند بگونه ای دیگری جز اسلامی به جهان هستی بنگرند، از دیدگاه انتقام ستانی از آنانی که سر اطاعت در برابر وحدانیت الله فرود نمیآورند. همین بس که به نامهای  لشگر و سپاه و قرار گاهی ولایت،  نیروهای امنیتی و ارشادی نظری افکنی همه نام خود  از نامهای مختلف پیامبر و یا امامان اند و جنگهای دوران رسالت، بر گفته اند. با روجوع بوقایعی که در دروان فرمانروایی پیامبر و یا امام علی و یا آنچه بر امامان دیگر رجوع میکنند که شرایط  کنونی را تعبیر و تفسیر نمایند. افزوده بر این احکامی مجازات اسلامی از حد زنیها و قصاص و سنگسار گرفته تا اعدام روزانه "محارب " خواه جرم سیاسی باشد و یا جنایی، حجاب و جدایی جنسیتها از دینی برخاسته است که مظهر آن ولی فقیه، آیت الله ها و سازمانهایی مثل سازمان آمران به معروف و ناهیان منکر، و وزارت "ارشاد " است.  
 
برخی دین را مبرا از خطا و پدیده ای مجزا از قدرت میپندارند. که دین اسلام، خشم و خشونت و بیرحمی، فریب و حیله و ریاکاری را بر نمی تابد. که شریعت را با شمشیر سر و کاری نیست. حساب قدرتمداران را باید از دین جدا ساخت. که شرایط کنونی آماده است برای قدرت ستیزی نه برای دین ستیزی. گویی که میتوان قدرت ستیزی را از دین ستیزی جدا ساخت. حال آنکه، زمانی میتوانی به ستیزه با قدرت بر خیزی  که آماده باشی که با دین رو در ور قرار بگیری. یعنی که در چهره ی واقعی دین و تجلیات آن در واقعیت عینی بنگری، از ولایت فقیه گرفته که دشمنان خود را "منافق " و "کافر " شناسایی میکند و نابودی آنها را بشارت میدهد، تا امام جمعه ای که بر منبر خطابه به رئیس قضات برای اعدام متهمان سیاسی دست مریزاد گفته و خواهان اعدام های بسیاری میشود تا اقتدار نظام اسلامی پایدار بماند. و نیز تا آن بازجویی که شکنجه و ضرب و شتم متهم را در نیم روز متوقف میسازد که به حمد و ستایش خداوند بشتابد.
 
 اگر آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه ها، رئیس جمهور و کارگزاران و فرماندهان نظامی و امنیتی ولی فقیه، گشت های ارشادی و سازمانهای نهی از منکر و اماکن، تجلی دین نیستند، تجلی باور و ایمان به شریعت اسلام، نیستند، تجلی چه چیزی هستند؟  این پرسش از زندانیان سیاسی سالهای 66 و 67 مبنی بر آیا مسلمانی یا مارکسیست، تجلی چیست اگر تجلی شریعت اسلامی نیست؟  آیا این دین بود که به قدرت فرمان میداد که مارکسیست و مجاهد را به جوخه ها ی اعدام  بسپاری و بطور دسته جمعی در گودال های گمنام مدفون سازی؟ اگر آیت الله و حجت الاسلام و پاسدار دین به حق و حقوق و آزادی بشر در تفکر و اندیشه، باور و ایمان داشتند، آیا وجدان آنها را مجاز میساخت که دگر اندیشان و یا هر انسان دیگری را به مجازات و شکنجه بکشند و بجرم محاربه با الله به دار مجازات بیاویزند؟
 
در هیچ کجای کتاب آسمانی، قرآن مقدس، هرگز آیه ای مبنی بر بخشایش و گذشت منافق و مشرک و کافر، نخواهی یافت. شریعت اسلامی خون آنها را مباح نموده و جنگ با کفار را تکلیف و وظیفه مسلمانان ساخته است. جهاد و شهادت فرمان الله ست. او جهادگران و شهادت طلبان را در بهشت هم آغوش حوریان میسازد و زندگی ابدی می بخشد. ولی فقیه مکرر معترضین را "منافق " و  "کافر " معرفی میکند. و قاضی، معترض را بجرم محاربه و یا جنگ علیه الله و یا نظام الهی، محکوم به اعدام میکند. آیا امروز میتوان دین را از قدرت جدا ساخت؟ یکی را بشکنی بدون آنکه به دیگری لطمه ای وارد آوری؟ آیا میشود ولی فقیه را بجرم جنایاتی که علیه بشر مرتکب شده است به محاکمه بکشانی بدون آنکه شریعت اسلام را نیز محاکمه کنی؟ آیا میتوانی او را بجرم چیز دیگری جز عمل به تکلیف شرعی، یعنی جهاد و شهادت محکوم نمایی؟
 
آتشی که هم اکنون در سراسر منطقه شعله ور گشته است اگر از دین بر نمیخیزد از چه چیزی بر میخیزد. داعشی ها و النصره ها و القاعده ها و بوکو حرام ها، همان پرچمی را بر افراشته اند که حکومت اسلامی در سال 1375 در ایران بر افراشت، پرچم لا الله الا الله. آیا تا کنون کسی پیدا شده است که جرعه ای از انسان دوستی از آنانیکه پرچم لا الله الا الله را بر افراشته اند، دریافت کرده باشد. شمشیر کشان اسلام از آیت الله ها گرفته تا داعشی نشان داده اند که اسلام دینی ست که پشیزی برای انسان قائل نیست و چیزی نیست مگر دین کین خواهی و انتقام ستانی.
 
در کشور ما انتقام ستانی، پس از گذشت نزدیک به چهار دهه به یک امر عادی تبدیل شده است و به انواع مختلف در رفتار و گفتار مردم بشکل روز مره بازتاب می یابد. در برابر کوچکترین نا روایی انگیزه انتقامجویی فعال میشود و گاه چه نتایج اسف باری که ببار نمیآورد. گزارشهای رسمی، از جمله گزارشهای پزشک قانونی از افزایش سرسام آور نزاع در سراسر کشور خبر میدهند که بعضا بضرب و جرح و قتل و جنایت خاتمه می یابد. جامعه شناسان و روان پزشکان بعنوان پدیده خشم شناسایی نموده اند و آنرا معلول بیکاری و گرانی و فقر و واماندگی و مسدود بودن تمامی منافذ برای بر آوردن نفسی به آزادی و از همه مهمترسرکوب و محدود ساختن شادی و طرب،  میخوانند، نه ناشی از سلطه انتقام ستانی، ارزش بینانی آئین اسلامی. آنچه بشکل نمادین و واقعی روزانه مردم شاهد آن هستند. سیاست انتقام ستانی، اساس سیاستهای داخلی و خارجی حکومت اسلامی برهبری آیت الله هاست و هر کجا که اسلامیست ها بقدرت رسیده اند. اگر انتقام ستانی از شیطان بزرگ محور بازی هسته ای از غنی سازی تا مذاکرات، نیست چه چیزی تحمل این همه ضرر و زیان را میتواند توجیه کند؟
 
ولی فقیه، برغم قدرت نامحدودی که در دست خود متمرکز کرده است، یاران قدیمی خود را که با وی "زاویه " پیدا کرده اند مورد کین خواهی قرار میدهد و  محکوم به "حصر " میکند تا بپوسند و پوک شوند مگر بر روی چار دست و پا با پوزش و عذر خواهی اظهار ندامت نمایند. اخیرا حضرت ولایت با بریدن سر با پنبه دست بانتقام ستانی میزند. رئیس جمهور سابق محمد خاتمی را  که در دو نوبت انتخابات ریاست جمهوری بیش از 75% رای مردم را کسب کرده است بجرم حمایت از جنبش اعتراضی "رای من کجاست " در سال 88، جنبشی که نظام آنرا "فتنه " خوانده است، ممنوع التصویر نموده است، حکمی که هنوز بدرستی روشن نیست کدام یک از نهاد های امنیتی و کیفری حکومت اسلامی صادر نموده است، فتنه ای که آبرو و حیثیت نظام ولایت را در برابر جهانیان بزمین ریخت و نشان داد که بر خلاف ادعای ولایت که ریشه در رضایت مردم و خشنودی مردم مسلمان دارد، با تکیه بر ابزار خشونت و انتقام ستانی ست که حکومت اسلامی دوام و بقا یافته است.      
 
اکنون نمیتوانی قدرت را به چالش بکشی و در برابر آن به مقاومت بر خیزی،  اگر به درون خود عاری از تعصب باز ننگری و دین را از بافتها و سلولهای خود فرا نخوانی. و گرنه هرگز بر آلودگی آنچه مقدس پنداشته ای بینا نشوی. اگر هم اکنون در چنگال استبداد ولایت فقیه گرفتار    آمده ایم به آن دلیل بوده است که به ظهور دین بر مسند قدرت، خوشآمد گفته ایم به آن امید که دامن امام پاک ترین دامن ها ست. وقتی که مردم ایران پذیرفتند که اسلام نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، نمیدانستند که در چنگال خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام ستانی باید در برابر الله تسلیم شده و از اراده و شریعت الهی  در زیر برق شمشیر در  تمام امور زندگی اطاعت کنند. این مهر دین، نهفته در دل مردمی است که خود را مسلمان میدانند نه در کشور ما بلکه در کشورهای اسلامی که در آتش انتقام میشوزند، آنها را به انفعال و تحمل و پذیرش حکومت جبار دین کشانده است. 
 
اگرچه هم اکنون شرایط برای رویت چهره ی ناب و اصیل اسلام فراهم آمده است، با این وجود، دین را، یعنی آن چیزی را که مقدس میدانیم و می پرستیم، مسئول وضع موجود نمیدانیم، مسئول آنچه بر ملت و کشور ایران و کشورهای منطقه در طول تاریخ رفته است، مسئول تمام نگون بختی ها و سیه روزی هایی که ملتها دچار آن شده است، مسئول تحکیم و تداوم فرهنگ انتقام ستانی مستتر در ذات آئین اسلامی، نمیدانیم. روشن است که هرگز نمیتوانیم ساختار قدرتی را که بر دین بنیان گذارده شده است از جای خود تکان دهیم و خود زا از غل و زنجیر شریعت رها سازیم اگر مهر دین از دل خارج نسازیم،  و بار مسئولیت را از شانه دین بر گیریم. فهمیدید چه میگویم؟
 
فیروز نجومی
Firoa Nodjomi