*آقای خامنه ای 

تا کنون با نوکرانت و مزدورانت حرف زده ام . و شاید خیال کرده ای که شهامت حرف زدن مستقیم با تو را ندارم . کور خوانده ای . شهروند نمیترسد . تازه به آن خدایی که خدای من است قسم میخوررم که حتی به فکر عاقبت تو هم هستم. نمیتوانی و نباید آمال هفتاد میلیون نفر را به پای غرور و کین توزی شخصی ات قربانی کنی . من از خارج از کشور نمینویسم . من همینجایم . در محضر مزدورانت . اما با همه ی اعتدالم و دندان به جگر فشردنم دیگر نمیتوانم شاهد بدبختی مردم به خاطر هوا و هوس تو باشم . من برانداز نیستم . تو براندازی . تو نوکری . من آزاده ام . مزدورانت را بفرست . زیر شکنجه میمیرم . اگر قانون سرت میشود من تو را به محکمه میخوانم . تا از محکمه کی سر بلند آید بیرون . نمیتوانم دیگر اینهمه خفت و دروغ را تحمل کنم . مرد میدانی اگر بیا . وگرنه همان مزدورانت را بفرست سراغ من هم . فرزندان پاک اندیشم در بندند . چه باک . . یکی به آنها اضافه  کن . گرچه پیرم و دوام نمیاورم اما سخنم باید با عملم یکی باشد . جز خیر و صلاح مردم نخواستم و فرای قانون سخنی نگفتم .. به خلاف تو . نام و نشانم معلوم و منتظر مزدورانت . .. والسلام

 

 

* پرسه‌گرد فضای مجازی فارسی هستم. هرگاه چیز خوبی ببینم که خواندن آن را توصیه میکنم، آن را برای شما اینجا میگذارم. متن پیش رو از صفحۀ فیس بوک خشایار دیهیمی، مترجم و ویراستار آثار فلسفی‌ست.