در یکی‌ از رستورانهای ایرانی‌ "شمال شهر" تورنتو، مهمانی تولد مفصلی بود، که بنده هم به اقتضای کبر سن و قیافه غلط انداز، دعوت شدم.

از ما بهترون، ایرانیان مقیم "منطقه تورنتو بزرگ" را به دو دسته تقسیم میکنند: ساکنین زیر خط فقر (شاهراه ۷) … و آدم حسابی‌ ها! آن شب، منهم بهترین کت و شلوار و جلیقه و کروات را از خشکشویی تحویل گرفتم، تا "همه خلق نداند که زناری هست".

با توجه به اینکه تقریبا جمیع مهمانان و میزبانان، مثل این حقیر سراپا تقصیر، شیعه دوازده امامی بودند ... مشروب الکلی مثل آب روان جریان داشت. تنها یک دوجین از بهأییان نیز بودند، که سر میزی چایی مینوشیدند … و البته مورد اخم و سوظن بقیه که: "لابد حزب‌اللهی هستند!"

کارکنان رستوران جملگی پیرهن‌های زرشکی پوشیده بودند، و بر روی آن به خط نستعلیق نوشته بود؛ "چو ایران نباشد تن من مباد". منکه بدلایل پزشکی‌ و عقلانی از خوردن عرق و گوشت قرمز معذورم، نشسته بودم و فکر می‌‌کردم که، "ایران" یعنی‌ چه؟

در آن خیال غرق بودم که خانمی آشنا (از نوادگان آیت‌الله سید حسن …) با لباس دکلته و موی بلوند شده و سینه بیرون انداخته … خرامان از راه رسید و پرسید: "ببخشید، من امروز خیلی‌ درد عضله‌ داشتم و دو تا از این قرص‌های مسکن خوردم. می‌تونم امشب مشروب بخورم؟"

با احترام عرض کردم: "خیر، خطرناکه، چون ممکنه معده تون سوراخ بشه و خونریزی بده." ولی‌ با سماجت دوباره پرسید؛ "شراب چی‌؟ می‌تونم فقط شراب سفید بخورم؟"

ایران کشور عجیب و غریبی است. حکومتی مذهبی‌ دارد، ولی‌ روزانه ۱۲۰ هزار فقره "اس ‌ام اس" دریافت می‌‌کنی‌، که می‌‌شاشد به سر تا پای ولایت و امامت و جهالت.

شیعیان اثنی عشری ایران از هر چه آمریکائی و کانادائی حشری، در عرق خوردن و جنده بازی جلو زده اند … اما اقلیت بیچاره و مورد ستم بهائی اش، لب به مشروب و دست به فساد نمی‌‌زنند!

توی کودکستان، مدرسه، دبیرستان و دانشگاه: ذهن بچه‌ها و نو جوانان را از فجیع‌ترین و ترسناک‌ترین اعتقادات ضد عقلی و غیر منطقی‌ و "شهادت طلبانه" پر میکنند. اما نسل تولیدی "جمهوری اسلامی"، در بی‌ بند و باری جنسی‌ و مصرف مواد مخدر، سر آمد مسلمین و کفار است!

در این افکار صد تا یه غاز بودم، که دیس دیس چلو زعفرانی و ته دیگ طلایی، ته چین ماستی و زرشک پلو آتشین، نون تنوری و مرصع پلو هفت رنگ، سیر ترشی و لیته، زیتون پروده و بورانی، کشک بادمجون و ماست موسیر … از راه رسید.

حضار که با حدت و حرارت سرگرم بحث سیاسی و حل و فصل معضلات ملی‌ و جهانی‌ بودند، ناگهان آرام شدند و مثل جن زدگان، بی‌ اراده بسمت میزهای گرد رفتند.

پشت سرش هم، رژه خاندان سلطنتی کبابیان آغاز شد … کوبیده و برگ، جوجه با و بی‌ استخون، سلطانی و وزیری، کباب برّه و کباب ترش، دل‌ و جیگر، قلوه و دنبلان، ماهی‌ و ازون برون، کبک و تیهو … همه و همه با شکوه و جبروت از دروازه‌های تمدن بزرگ داخل شد.

ناگهان سکوت عمیقی بر تمام سالن مزین به سر ستون‌های هخامنشی و نقش برجسته‌های ساسانی و خطوط نستعلیق اشعار ادبی‌ و عرفانی، مستولی گردید. هر کس با ادب و احترام دستمال سفره را بر زانو گذاشت و سرش را به حرمت و تقدیس در مقابل عطر برنج باسماتی و رایحه کباب تازه، فرود آورد.

چقدر خنگ بوده‌ام که معنی‌ "ایران" را در مذهب، سیاست، فرهنگ و یا تاریخ می‌‌جستم. شکم پروری‌ و خوش گذرانی، تنها ایمان مشترک و وجه تسمیه جاویدان و غیر قابل انکار ماست!

کهن‌ترین تصاویر تخت جمشید نمایش جنگ یا عبادت نیستند … بلکه نگاره مهمانی شاهانه است و سور و سات با خوراکی‌های چهار گوشه امپراطوری پارسی‌. تنها چیزی که ۹۹ درصد ایرانیان بر آن توافق دارند، عشق به کباب است.

ایران یعنی‌ سرزمین شکموها! بنابرین، بجاست که "بهشت ایرانیان" در شمال شهر تورنتو هم، یک چلو کبابی ممتاز باشد.