جنایت اسیدپاشی زنجیره‌ای که در اصفهان رخ داد از لحاظ انسانی فاجعه بزرگی بود.  ولی این واقعه پیامهای سیاسی چندی نیز به همراه داشت.  پیام مرتکبان این جنایات روشن بود.  ولی واکنش (یا عدم واکنش) دو جریان دیگر دخیل در صحنه سیاسی ایران چه پیامی را به همراه داشت؟

 

جنایت وحشتناک اسیدپاشی زنجیره‌ای که در هفته‌های اخیر در فاصله زمانی کوتاهی در اصفهان (و نمونههای محدود دیگری در سایر نقاط) رخ داد از لحاظ انسانی فاجعه بزرگی بود که چندین زن و دختر جوان بی‌گناه را برای سالیان دراز دچار رنج و عذاب کرد.  این واقعه، همچنین پیامهای سیاسی چندی به همراه داشت. همه قرائن و شواهد حاکی از آن بود که این حملات به صورت سازمانیافته و با هدف ارعاب زنان و در واقع تمامی جامعه دگراندیش صورت گرفته و جنبه خصوصی یا شخصی نداشته است.  این اسیدپاشیها خاطره قتلهای زنجیرهای دهه هفتاد را زنده کرد و برای مردم کمتر شکی باقی گذاشت که عوامل دولتی - مستقیم یا نامستقیم- در آن دست داشتهاند.  از جمله قرائن تأیید کننده این برداشت، اصرار مجلسیان بر تصویب قانونی بود که به مزاحمان خیابانی زنان تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر آزادی عمل بیشتری (تا حد ارتکاب عمل مجرمانه) میداد، اظهارات برخی از امام جمعهها مبنی بر این که برای تحمیل حجاب اجباری به مدل حکومتی باید از حد اظهار زبانی فراتر رفت، و اعلام آمادگی اوباش حکومتی (لباسشخصیها، حزب الله و فرماندهان بسیجی) برای اجرای این خواستهها که از سازماندهیهای چند هزار نفره در این یا آن شهر خبر میداد.  جنایت اسیدپاشی که بر خلاف قتل و اعدام، قربانی را برای عمری آسیبدیده میکند و عواقب وحشتناک آن را همواره زنده نگه میدارد اثر به مراتب شدیدتری بر ارعاب در جامعه میگذارد و با سیاست «النصر بالرُّعب» که بنمایه فلسفه حکومتی جمهوری اسلامی است همآهنگی کامل دارد.

 

این جنایت وحشتناک، به حق، مردم ایران را تحت تأثیر قرار داد و به شکلگیری یکی از بزرگترین تجمعات اعتراضی ضد حکومتی پس از تظاهرات سال 1388 منجر شد.  واکنشهای حکومتی، اما، بهترین و محکمترین سند محکومیت رژیم را در برابر افکار عمومی قرار داد.  عوامل مختلف حکومت، از نیروهای انتظامی گرفته تا سپاه و دولت و مجلسیان و روحانیت و قلمزنان کیهان حسین شریعتمداری هر یک «خبر»ی و سخنی بیربط و متناقض در باره مرتکبان این جنایت بر زبان راندند و یا نشر دادند و ارتکاب آن را به هر کس که به خاطر آوردند، از سلطنتطلبان و مجاهدین تا ضد انقلاب و جاسوسان و عوامل موساد و غیر آن نسبت دادند.  علاوه بر این، کسانی که از قرائن روشن حاکی از رابطه این واقعه با سخنان امام جمعهها یا تلاش مجلسیان برای سرکوب زنان «بدحجاب» سخن گفتند به تعقیب و مجازات تهدید شدند، معترضان به این جنایت به زندان افتادند، و حتی عکاس خبرگذاری نیمه رسمی ایسنا به جرم انجام وظیفه شغلی خویش بازداشت شد.  در عین حال، دستگاههای عریض و طویل امنیتی و انتظامی حکومت که بلاگنویسان و بازخوانان ترانه «هپی» را در چند ساعت شناسایی و دستگیر میکنند کمترین توفیقی در شناسایی و توقیف این اسیدپاشان «یک» یا چند نفره پیدا نمیکنند و تنها به تئوریسازیهای متناقض و رسوای خود ادامه میدهند.

 

این واکنشهای مغشوش و متناقض بیشتر از سوی مقامات جمهوری اسلامی متعلق به جناح موسوم به اصولگرا و یا سپاه و بسیج و نیروهای افراطی حزب الله و امامان جمعه و  نمایندگان رنگارنگ ولی فقیه  در نهادهای رسانهای و اطلاعاتی و امنیتی مطرح شده و بیش از هر چیز یادآور واکنشهای گربه دزده در برابر بلند شدن چوب است.  و به راستی اگر اینان دستی در این فاجعه نداشتهاند چه نیازی به تئوریبافی و خبرهای جعلی و متناقض و اخطارهای از قبیل «آن را کش ندهید» ولینعمت آنان، و سر انجام رسوا شدن به مصداق این مثال که دروغگو کمحافظه است و لاجرم تناقض میگوید؟  از اینان که بگذریم، واکنش (یا عدم واکنش) دو جریان دیگر دخیل در صحنه سیاسی ایران قابل توجه است.

 

1 - دولت «تدبیر و امید» روحانی.  رییس جمهور اسلامی یک سال و اندی پیش با وعدههای شیرین زیادی بر سر کار آمد، ولی هنوز عزم قاطعی از سوی او برای تحقق غالب این وعدهها به چشم نمیخورد. آقای روحانی در تبلیغات انتخاباتیش شعارهایی سر داد و اظهاراتی را بیان داشت که هنوز صدای آن در گوشها طنین انداز است.  او به خصوص تأکید کرده بود که کسی حق ندارد در خیابانها مزاحم دختران و زنان جوان بشود و زنان و دختران ما باید در خیابانها احساس امنیت کنند.  اکنون که یکی از بزرگترین حملات سازمان یافته و خشونتبار علیه زنان صورت گرفته و خیابانها را نه فقط برای  آنان امن نکرده  و بلکه وضع مخوفتری نسبت به گذشته  برای آنان ایجاد کرده است کمترین انتظاری که از آقای روحانی میرفت این بود که در اولین فرصت (و پیش از اظهارات مسخره و رسوای رقیبان سیاسیاش) با صدور اطلاعیهای ضمن محکوم کردن این جنایت و همدردی با قربانیان و دستور همزمان برای مداوای آنان و بسیج همه امکانات برای شناسایی و دستگیری مجرمان، به مردم اطمینان دهد که با تمام نیرو با این پدیده مبارزه خواهد کرد و به وعده خود در امن کردن خیابان ها وفادار خواهد بود.  ولی بر خلاف این، تنها پس از این که مردم برای اعتراض به خیابانها ریختند (و سرکوب شدند) و انواع تهدیدها نثار کسانی شد که به اعتراض برخاسته بودند و یا رسانهها از درج خبر و تصویر از این فجایع و یا سخن گفتن از فضای ایجاد شده زنستیزی زمینهساز آن منع شدند، رییس جمهور نظام به این صرافت افتاد که فاجعهای رخ داده و باید کاری بکند.  این اقدام نمادین، اما، کمتر کسی را به مصمم بودن رییس جمهور نظام به پیگیری امر مطمئن کرد و بیاثری آن نیز روزهای بعد به تدریج آشکار شد.

 

2 - اصلاحطلبان رانده شده از نظام و در عین حال دلبسته و وابسته به آن.  سکوت مرگبار این نیروها در برابر این بزرگترین جنایت سازمانیافته هدفدار پس از قتلهای زنجیرهای (و به مراتب رعبانگیزتر از آنها) بسیار گویا بود.  معلوم نیست که آیا اینان به عمق فاجعه پی نبردهاند و یا به «مصالحی» از هرگونه اظهار نظر در باره آن اجتناب کردهاند.  نگارنده این سطور تنها از واکنش ساده مصطفی تاج زاده و مهدی کروبی (آن هم به روایت همسرانشان پس از ملاقات در زندان) آگاه شده است.  و الا چرا مثلا در سایت اینترنتی آقای خاتمی کمترین اشاره و یا واکنشی  یه این وقایع نمیبینیم؟  و یا چرا حتی رهبران در حصر جنبش سبز که هر چندگاه از طریق دیدار با فرزندانشان اظهاراتی را به خارج منتقل میکنند نقل قولی متناسب با وخامت این عملیات سازمانیافته ابراز نشده است؟  آیا این فاجعه آن قدر اهمیت نداشته که واکنشی و نظری در باره آن بدهند؟  علت آن هرچه که بود، نتیجه اجتنابناپذیر آن را میتوان مشاهده کرد: اصلاحطلبان نه فقط از صحنه سیاسی جمهوری  اسلامی به صورت فیزیکی حذف شدهاند و بلکه خود نیز آن را پذیرفته و «داخلی» کردهاند.  آنان دیگر نه توانی برای ارتباط با مردم عادی کوچه و بازار و به خصوص ناراضیان از حکومت دارند و نه ارادهای برای آن از خود نشان میدهند.

 

جنایت اسیدپاشی، به معنای کاربرد شیوه جدیدی از حربه ارعاب از سوی عمال و وابستگان به حکومت بود که به صورت وحشیانهای علیه چند زن جوان به کار گرفته شد.  به وضوح، این زنان و دختران جوان به شخصه هدف این حملات نبودهاند و تنها به خاطر ظاهرشان و لباس و آرایشی که در عین رعایت قوانین ظالمانه زنستیز حکومتی از دید عمال و وابستگان به حکومت کاملا با مدل تحقیرآمیز و خفتبار تحمیل شده بر زنان همسانی نداشته مورد این حملات قرار گرفتهاند.  قربانیان این جنایت به صورت تصادفی انتخاب شدهاند، و این کار به معنای آن است که مرتکبان و آمران و عاملان به این جنایات پیامی عام خطاب به همه افراد جامعه و از جمله تمامی دگراندیشان و کسانی دارند که از آزادیهای مدنی دفاع میکنند و به خصوص زنانی که انتخاب پوشش را حق خود میدانند.  پیامی که نه از راههای معمول ارتباطی و بلکه با قربانی کردن چند زن و دختر جوانی که مرتکب هیچ عمل خلافی نشدهاند به مخاطبان آن ابلاغ میشود.  اگر مخاطب قتلهای زنجیرهای قشر روشنفکر و سیاستمداران دگراندیش بود، مخاطب اسیدپاشیهای زنجیرهای تمامی زنان و عموما همه شهروندان عادی و ناراضی از حکومت است - یعنی اکثریت قاطع مردم ایران.

 

اسیدپاشان و حامیان و آمران آنان پیام خود را ابلاغ کردهاند.  دولت حسن روحانی نیز با کوتاهی در پیگیری این واقعه و این که حتی با دادن مأموریت به سه وزیر کابینه (اطلاعات، کشور و ارشاد اسلامی)، با گذشت چندین هفته از این حملات زنجیرهای نتوانسته مرتکبان این جنایت را شناسایی و به مردم معرفی کند، نیز به هواداران خود پیام داده است - پیامی حاکی از ضعف و تسلیم در برابر ولی فقیه و عمله و اکره او که برای انجام هر جنایتی جواز دارند و چک سفید گرفتهاند.  او که در تبلیغات انتخاباتی خود گفته بود «کاری میکنم که دختران ما در خیابانها احساس امنیت کنند» اکنون نه فقط نتوانسته کمترین امنیتی برای زنان و دختران در محیطهای عمومی فراهم کند، بلکه اینان همان خرده امنیت پیشین خود را نیز از دست داده اند.  به راستی زنان و دختران کشور ما اکنون و پس از واقعه اسیدپاشیهای زنجیرهای اخیر بیشتر احساس امنیت میکنند یا کمتر؟  حسن روحانی پیام داده است که نمیتواند در برابر این «عناصر خودسر» که یک پای در بیت علی خامنهای دارند آن گونه که قول داده است از حقوق اولیه شهروندان حمایت کند - و کسانی که با رأی خود او را به قدرت رساندهاند نباید همچنان به تحقق وعدههای او امید ببندند.

 

پیام اصلاحطلبان نیز روشن است: بیرون از حکومت، فاقد قدرت، و گمگشته در وادی سیاست.  آنان که از جنبش تحولخواهی مردم ایران و به خصوص نسل جوان در سالهای اخیر (پس از سرکوب خونین جنبش سبز) عقب افتادهاند بین خود و مردمی که قبلا چشم امید به آنان بسته بودند فاصله زیادی میبینند تا آنجا که دردهای روزمره مردم را کمتر احساس میکنند و در برابر آنها واکنش کمتری نشان میدهند.  اگر مردم از خشک شدن دریاچه ارومیه و زاینده رود مینالند و به اعتراض بر میخیزند کمتر چهره اصلاحطلبی بین آنان پیدا میشود؛ و اگر اجرای دیوانه‌وار اعدامها به اضعاف میرسد و به قتلعامهای زنجیرهای تبدیل میشود گویی از نظر آنان مسئله حادی رخ نداده است؛ و امروز هم اگر شیوه ای جدید و وحشتناک، یعنی اسیدپاشی به افراد بیگناه با گزینش تصادفی، از سوی عوامل وابسته به رژیم به کار گرفته میشود، آنان احساس نمیکنند که فاجعه بزرگی نه فقط از لحاظ انسانی و بلکه از نظر سیاسی (ارعاب مردم به وسیلهای شدیدتر و مؤثرتر از اعدام) نیز رخ داده است و یا این که نیازی به صدور واکنش از سوی خود احساس نمیکنند.  در واقع، اصلاحطلبان با سکوت خود میخواهند این پیام را برسانند که با توجه به رشد جنبش تحولخواهی در جامعه، امیدی به بازگشت به قدرت ندارند و دیگر در مقام یک رهبر (که برای برقراری ارتباط با پیروان و حامیان خود باید اهمیت زیادی قایل باشد) نیز عمل نمیکنند.  یعنی که اصلاحطلبان پذیرفتهاند که اصلاحطلبی به آخر خط خود رسیده است...

 

در شرایط تشدید خفقان و کاربرد شیوههای جدید سرکوب و تضییقات علیه شهروندانی که از اطاعت دقیق هنجارهای تحمیلی حکومت سر باز میزنند و هر روز ندای آزادیخواهی و تحولطلبی خود را با رفتار و کردار و گفتار خویش بلندتر سر میدهند، دو جریان اصلاح-طلبی و دولت «تدبیر و امید»، هر یک به صورتی ضعف و سترونی خود را در تحقق آرمانهای اصلاحی و رسیدن به آرمانشهر «مردمسالاری دینی» و یا تأمین «حقوق شهروندی» به نمایش گذاشتهاند و دیگر حتی برای برقراری رابطه با بدنه اجتماعی هواداران (پیشین) خود و ابراز همدردی با آنان نیز تلاشی به عمل نمیآورند.  فضای سیاسی ایران اکنون تا حد زیادی از رهبری جریانهای اصلاحطلب و «اعتدال» خالی شده است، و نسل تحولخواه ایران با درک ضرورت تغییرات بنیادین در ساختار نظام سیاسی، توهمات آرمانی این جریانها را به کنار زده است.  خلأ فضای سیاسی را باید نیروهای دیگری پر کنند، و میتوان گفت که ایران هیچگاه به مانند امروز تشنه گذار به یک نظام سکولار دموکراتیک نبوده است.

سایت انتخاب آزاد

https://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh