در آستانه‌ی کوری

مجید نفیسی

 

از جهانم ویرانه‌هایی مانده است
پوشیده در مِه سنگینِ بامدادی.
پاكِشان از میان آوار می‌گذرم
در برابر تلواره‌ای  می‌ایستم
و از خود می‌پرسم که این كوت
نشان از كدام خانه دارد.

ناگهان گشوده‌گاهی به دروازه‌ای بدل می‌شود
و پاره‌های دیواری به بارویی با‌شكوه.
درختانِ خاك‌آلود رخ می‌شویند
و اسبی از درون مِه شیهه می‌كشد.
كوراوغلو* از راه رسیده است
تا مرا از زمین برگیرد
و با خود به دشتهای باز برسانَد.

آه! جهان دوباره رنگ بر‌می‌گیرد
اشباح به كالبدهای خود باز‌می‌گردند
و با چشمانِ رخشانشان سخن می‌گویند.

تا جهان مرا ویران نسازد
من جهان را به چشم خود باز‌می‌سازم.

بیست‌و‌هفتم فوریه دوهزار‌و‌دو

*- "کوراوغلو", قهرمان افسانه‌ی ترکی, را به این دلیل "پسر کور" خواندند که پدرش به دستور سلطان کور شده بود.

 

On the Threshold of Blindness

Majid Naficy

There are ruins left of my world
Covered in heavy morning fog.
Dragging my feet, I pass through rubble,
Stop in front of a rising ground
And ask myself that this pile
Has the mark of which house.

Suddenly, an opening turns into a gate
And the fragments of a wall into a majestic castle.
The dusty trees wash their faces
And a horse neighs from the fog.
Koroghlu* has arrived
To lift me from the ground
And take me to open meadows.

Ah! The world is getting color again,
Ghosts return to their bodies
And speak with their shining eyes.

So that the world does not ruin me
I rebuild it through my own eyes.  

        February 27, 2002

*- Koroghlu in Turkish means “son of the blind”. In Turkic folktales, he is a Robin-Hood-like hero whose father was blinded by the Sultan.