ژینوس صارمیان
در خانه مادربزرگم دو اتاق تو در تو نزدیک اشپزخانه بود که سماور مادربزرگ در اون قرار داشت و صبحانهها رو اونجا میخوردیم. روی طاقچهاش یک ساعت شماطهدار فلزی و چراغگردسوز کوچکی بود که مادربزرگ همیشه روشن نگهش میداشت. دیوارهای این اتاق اما حکایت دیگری داشت. دخترخاله خردسالم که عشق وسواسگونهای به «سعید راد» داشت. تمام در و دیوار اون رو با عکسهای سعید راد پر کرده بود. بجز اینها چندین آلبوم عکس سعید راد هم داشت.
امروزیها یادشون نمیاد که در قدیم یکی از تفریحات بچهها و نوجوانانها جمع کردن عکس سلبریتی مورد علاقه و چسباندن آن در یک دفترچه بود تا به دوستانشون نشون بدن. دلیل این علاقه هم شباهت قریب پدر مرحومش که در یک تصادف رانندگی کشته شده بود، با سعید راد بود. برای سر به سر گذاشتنش هم فقط کافی بود بگی مثلا فردین یا بهروز وثوقی از سعید راد خوشتیپتره که داد و فریاد میکرد و اشکهاش سرازیر میشد. هر فیلم سعید راد رو ده بار میدید و خودش میگفت فیلمهایی رو دوست داره که سعید راد در آخر بمیره تا بشینه و حسابی گریه کنه مثل تنگنا، صادق کرده ….
سالها گذشت، مادربزرگ رفت، آن چراغ گردسوزی که تا مدتها سعی در روشن نگهداشتنش داشتیم، بالاخره خاموش شد، اتاق مادربزرگ هم کمکم به انباری متروکهای تبدیل شد ولی عکسهای سعید راد همچنان بر دیوار ماندند، تا خود سعید راد هم رفت و هر رفتنی بخشی از وجود و خاطرات من رو هم با خودش میبره…
اون زمان دخترهای دبیرستانی تصاویر هنرپیشگان محبوب خود را که اغلب از روی جلد مجلات کنده بودند بر جلد کلاسورهای خود می چسباندند.موقع رفتن به دبیرستان طوری کلاسور. را برمیداشتند که تصویر ستاره خوش تیپ را عابران از روبرو میدیدند...... روزگار غریبی بود ممنون بابت انتشار خاطره.