با آمدن پزشکیان بحث و مناظره بین اصلاح طلبان و براندازی خواهان شدت بیشتری یافت. گفتمان براندازی تاکید بر اصلاح ناپذیر بودن نظام میکند، حال آنکه اصلاح طلبان بران باورند که در باره بسته و تنگ و تاریک بودن نظام، اغراق شده است. هنوز میتوان تکانهایی خورد و به بیان آوری آنچه که در درون داری، بدون انکه مجازات و تنبیه شوی. گفتمان براندازی میافزاید که تا زمانیکه ولایت فقیه بر راس ساختار قدرت قراردارد و دارای اقتداری فراقانونی و ماورایی ست، هیچگونه اصلاحی امکان پذیر نیست، نه به بیان، آزادی، نه به تجمع و تحزب و یا تشکیل و دسته و گروهی. سرکوب، زندان و شکنجه معترضان برخاسته از اقشار مختلف جامعه از روشنفکر و دانشجو گرفته تا کارگر و کشاورز هنوز ادامه دارد. همین بس که بدرون زندانها نظری افکنی تا دریابی که چه نخبگانی، زن و مرد، جوان و نوجوان بجرم ابراز تمایلات سیاسی در زندان بسر میبرند. اگر خوش شانس بوده باشند و از زیر شکنجه و آویزان شدن بر چوبه دار جان سالم بدر برند. مضاف بر این، براندازی نظام هم لزوما نیازمند قهر و خشونت نیست بدون آنهم میتوان از نظام عبور کرد.
برغم اختلاف و تضاد بین دو گفتمان اصلاح طلب و گفتمان براندازی، هر دو گفتمان، با تمرکز بر بعد سیاسی، بعد دینی نظام را بدست فراموشی سپرده اند. در باره نظام ولایت، چنان سخن میگویند گویی مثل نظامهای استبدادی، نظامی ست اساسا سیاسی، مثل چین و روسیه و یا کره شمالی. حال انکه، واقعیت آنست که حکومت ولایت فقیه، قبل از آنکه یک نظام سیاسی باشد، نظامی ست دینی، برساخته دست دینمداران حرفه ای، آخوند و فقیه و طلبه.
در 45 سال پیش از این، ساختار سیاسی، ساختار حکومت شاهنشاهی فرو ریخت و برای نخستین بار آخوندی که مراتب علوم فقهی را در حوزه های علمیه طی کرده و بمرتبه اجتهاد رسیده بود، نه بر تخت شاهی بلکه بر منبر قدرت جلوس یافت. این تحول بزرگی بود که کمتر کسی به پی آمدهای آن میاندیشید. دین و قدرت با هم یکی و یکتا و یگانه شده بودند. دین، قدرت شده بود و قدرت، دین. یعنی که ساختار قدرت دگرگون گشته بود، اما، نه بسوی رهایی از بندهای استبداد سیاسی بلکه تغییری بود بسوی مضاعف نمودن ساختار استبدادی با افزودن استبداد دینی بر استبداد سیاسی یا افزودن استبداد آخوندی برخاسته از آئین اسلامی بر استبداد شاهنشاهی، نهادین در تاریخ سیاسی ایران زمین.
پس از گذشت 45 سال مکان و یا فضائی را نمیتوانی در جامعه بیابی که دین آخوندی و یا دین اسلام، در آن حضور نداشته باشد. پس از 45 سال حکومت، دین و برگزاری مراسم دینی، دیگر یک امر عبادی و یا یک باور خصوصی و محرمانه نیست، امریست، اجتماعی- سیاسی و اجتناب ناپذیر. هیچکس نمیتواند بشود آنچه که میتواند باشد. فرد باید باشد آنچه نظام میخواهد، باید تسلیم شود و اطاعت کند و فرمان برد، وقتی منبر روضه و موعظه با منبر سیاست و حکمرانی یکی میشوند و یگانه و غیر قابل تشخیص از یکدیگر. یعنی که آزادی زاده نشده در حلقوم مرگ فرو میرود. اما، نه برای دینمدار حرفه ای، نه برای آخوندی که بر منبر قدرت صعود کرده است. دینمدار حرفه ای، بنام الله، از آزادی مطلق بر خوردار است که در دفاع از یکتائی و یگانگی او، از هر مرز و حد و حدودی عبور نموده و هر قاعده و قانونی را زیر پا بگذارد، به بیرحمانه ترین و زشتیرین اعمال و هر جنایت و خیانتی که لازم است، دست بزند تا بتواند ساختار دین و قدرت را از گزند هر مقاومت و اعتراضی مصون نگاه دارد.
اما، وضع پس از قتل مهسا و ظهور جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، نظم اسلامی بر اساس تسلیم و اطاعت و فرمانبریرا متزلزل نمود، زلزله ای که پس لرزه هایش را میتوان در تمامی عرصه های اجتماعی احساس نمود، واقعیتی که در کشف حجاب و مبارزه بی امان زنان بر علیه گشت های گوناگون ارشادی و حجاب بانان، نیز، در مبارزه برای خروج از فقر و گرسنگی اقشار مختلف جامعه بازتاب می یابد. اگر تا چندی پیش نظام استبداد مضاعف دین و قدرت بلحاظ بیرحمی و قساوت، ماورای کوچکترین چالش قرار داشت، امروز زنان در عزای عاشورای حسینی دسته زنجیر زنی خود را راه اندازی میکنند و در عزای امام حسین بخود زنی میپردازند، چالشی که نظام برای آن پاسخی ندارد، چالشی که حتی در سال گذشته هم امکان پذیر نبود. بعبارت دیگر، تحولی که امروز شاهد آن هستیم، ناشی از تناقضاتی است که در ذات نظام نهفته است. چگونه میتوانی از مبارزه با ظلم و ستم بخود ببالی و مفتخر از خویش باشی، وقتیکه، در همانحال، زنان جامعه را به بند و اسارت میکشی و مورد تبعیض قرار میدهی.
ممکن است که نظام چند صباحی هم پس از مرگ ولی فقیه ادامه یابد، اما، اگر نه از بیرون، مطمئنا دیر یا زود بدلیل تناقضات ساختاری، از درون دچار فروپاشی میگردد. اما، واقعیت انست که پس از گذشت نیم قرن، نهادهای شریعت اسلامی اند که در حال فرو ریزی اند. جنبش زن زندگی آزادی، بخودی خود در نفی شریعتی که زن را حتی کمتر از یک رعیت و یا بنده مرد می پندارد، بعرصه وجود گام نهاده است. جنبش زن زندگی آزادی، نشان داده است که شریعتی که شان و منزلت انسان را بسطح حیوانی نافهم تقلیل میدهد، آن شریعت را باید بدور ریخت. آن شریعتی که بشر را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری عادت میدهد، باید از درون بیرون راند. مگر 5 نوبت برگزاری مراسم عبادت روزانه، بجز تسلیم و اطاعت و فرمانبری چیز دیگری هم بما میآموزد؟ اعتراف مکرر به خواری و حقارت خویش ما را نه به انسان بلکه بیک حیوان زبان بسته ی و ابسته تبدیل میکند.
تحت چنین شرایطی، آیا میتوان به براندازی حکومت آخوندی بعنوان یک نهاد سیاسی اقدام نمایی، اما، از نفی و نقد دین اجتناب ورزی؟ بر این پرسش، میتوان صدها پرسش دیگر نیز افزود. اما پاسخ را باید در جنبش زن زندگی آزادی بیابی، جنبشی که در سوی نفی دین فرمانفرما پا بعرصه وجود نهاده است، در سوی نفی دینی که شمشیر بر کف بر سراسر زندگی سلطه افکنده است. اگر خط قرمزی برای قدرت وجود داشته باشد، دین برای خشنودی الله هر مرزی را در هم میشکند، بنام الله هر دروع و فریب و ریاکاری را مشروع میسازد و هر تجاوز و جنایتی را با وجدانی راحت مرتکب و حقایق را وارونه مینماید. دروغهای بزرگ و تهدیدهای میان تهی را تکرار و در مبالغه و گزافه گویی گوی سبقت را از بزرگترین جنایت کاران تاریخ میرباید.
نکته ای که باید بدان توجه داشت این است که جنبش زن زندگی آزادی، از رشد و قوام جامعه و فرهنگی خبر میدهد در ستیز با جامعه و فرهنگی که در تبعیت از احکام شریعت بگردش در میآید. نظام با سرکوب زنان، حجاب اجباری ، محدودیت ها و ممنوعیتها و موانعی که بر سر راه پیشرفت آنان بوجود آورده است، بجای آنکه آنان را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری وا دارد، به سوی تغییر شیوه ها، راه و روشهای گذشته زندگی در هماهنگی با زمان رانده است. همچنین، جوانان و نوجوانانی که محکوم بزندگی در جامعه شریعتی هستند، با برقراری ارتباط با جهان، بخودآگاهی بیشتری دست مییابند. اگثر جوانان با دست یابی باطلاعات و آگاهی بآنچه که در درون و بیرون میگذرد، بسوی تغییراتی در راه و روش زندگی و یا تولید فرهنگی سوق میدهد، رها از بندها ورها از ارزشهای کهنه و فرسوده، فرهنگی که با کیفیت و ماهیت ان نظام بیگانه است. نظام هنوز باور ندارد که زن زندگی آزادی یعنی پایان حکومت آخوندی.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com
نظرات