ایلکای
«کمی مسئلهی فلسطین از منظر جوان ایرانی امروز تا فراتر از دوگانهی رأیدادن و رأیندادن»
توجه جدی و سازمانمند یا حتی واکنش هیجانی جوان ایرانیِ گرفتارِ جمهوری اسلامی (چه در داخل و چه مهاجرتکرده به غرب برای فرار از ایرانِ آخوندی) به مسئلهی فلسطین و اسرائیل (مثلاً همین کشتهشدگان اخیر در رفح) ترجمهای نادقیق از جوانان دانشجوی غربیست که البته آنها هم به دلیل زیست آزادشان و فاصلهی زیادشان با دوران تاریک اروپا و آمریکا، درک درستی از واقعیت ندارند و به جای واقعبینی سیاسی-اجتماعی درگیر اخلاقیات و ایدهآلیسم تاریخی هستند. اما ماجرای جوان ایرانی، ریشهدار است. مربوط به امروز و دیروز نیست. از ترجمههای شتابزدهاش از انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر شوروی شروع میشود. با عوضیگرفتن پهلوی با مفهوم مبهم و موهوم امپریالیسم جهانی ادامه مییابد و به تأسی از حمایتهای امثال سارتر از انقلاب الجزایر یا رهبری گاندی در مسئلهی استقلال هند از استعمار بریتانیا، میخواهد ایرانی را که هرگز مستعمرهی هیچ حاکمیت غربیای نبوده در بهمن ۵۷ از زیر یوغ استکبار جهانی برهاند. نتیجه آنکه این گفتمان سیاسی-اجتماعی در نسل امروز الیت جامعه نیز با رنگ و روهایی متفاوت همچنان همان مسائل و اشتباهات تاریخی را بازتولید میکند. ما همچنان گرفتار ترجمه و تقلیدیم. مدتهاست تولید اندیشه نمیکنیم. متأسفانه تولید اندیشه به جای اینکه از سوی نخبگان جامعه به سوی باقی مردم جامعه سرازیر شود، مسیرش برعکس شدهست. جوانان کمسنوسالتری که برخیشان هنوز دانشجو هم نشدهاند در انقلاب گفتمانی زن، زندگی، آزادی به خوبی نشان دادند در حال تولیدات تازهای هستند و میخواهند از این بازیهای قدیم روشنفکری ایرانی خارج شوند. صدای کف خیابان از چند سال پیش با شعارهایی مثل «نه غزه، نه لبنان؛ جانم فدای ایران» به درستی به ما میفهماند مسئلهی جوان غیر روشنفکرِ ایرانی، فلسطینستیزی یا اباطیل بیانشده از سوی برخی اکانتهای سایبری یا سلطنتطلب نیست که با گفتن «فلسطین و رفح به درک» اتفاقاً به قدرت گرفتن همین گفتمان چپ تاریخی روشنفکری ایران کمک بیشتری میکنند (چرا که مسئلهای شبهاخلاقی و سانتیمانتال را میتوانند به جای واقعیت پنهان به خورد جوان کف خیابان بدهند)؛ بلکه مسئله این است که جوان ایرانی امروز با تولید شعار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» دیگر از دوگانهسازیهای قلابی جمهوری اسلامی گذر کرده است. مسئلهی جوان ایرانی مشخصاً ایران آزاد است و برای رسیدن به این آزادی با مفهوم پرمناقشهی عدالت فریب نخواهد خورد. دههی پیش این دعواها بر سر اهمیت دادن یا ندادن به فلسطین اصلا مطرح نبود. جوان ایرانی روشنفکر گرفتار ایدههای چپ جهانی یا اصلاحطلبی داخلی در ذیل انتقاداتش به جمهوری اسلامی با حمایت معنادارش از فلسطین و نشان دادن انزجارش از اسرائیل با حاکمیت همسو میشد چون قرار نبود یک «نه بزرگ» به حاکمیت بگوید. ورق مدتهاست برگشته و باید اعتراف کرد نسل جدیدی قدم در راه گذاشته و در ادامه در راه خواهد آمد که تشنهی لیبرالیسم است و دیگر فریب نخواهد خورد. این نسل از دوگانهی رأیدادن یا ندادن در انتخابات مبتذل جمهوری اسلامی نیز فراتر میرود تا جایی که دیگر مسئلهاش حتی زُلزدن به هیولای دهشتناک حاکمیت و ذوبشدن در مغاک آن نیست؛ بلکه با مطلقاً نادیده گرفتن ارزشها و بالاتر از آن ماهیت جمهوری اسلامی، اساساً آن را به رسمیت نمیشناسد تا راه را برای تمامکردن این جادهی تباه چهل و چند ساله بازتر کند.
یکی از دوستان عزیزم که متن بالا رو باهاش به اشتراک گذاشتم و میدونستم که همیشه با من نگاه متفاوتی در اغلب زمینه های سیاسی و اجتماعی داره نکاتی رو در پای یادداشت من، بیان کرد که خوشحال میشم اون رو به اشتراک بزارم همراه با نظر خودم در ادامه.
چند نکته در مخالفت و موافقت همزمان
۱- به واکنش هیجانی کاری ندارم، و به اون کسایی که در دفاع از کودکان غزه بسیار فعال بودن اما جای جاش ساکتِ ساکت. مسألهم اینه که چرا واکنش به جنگ/نسلکشی (که سر تعبیر دومی اختلاف بسیار هست) رو باید ترجمه ببینیم؟ از قضا واکنش ما هر چی که باشه (مثبت یا منفی و چیزهای زیاد بینابینی) بسیار درونیتره از جوان دانشجوی غربی، که نه طعم جنگ و سرکوب و تبعیض سیستماتیک رو چشیده و نه سالها سر صف و توی تلویزیون مرگ بر اسرائیل شنیده. اگه اونها از سر ایدهآلیسم و اصول اخلاقی به چیزی واکنش نشون میدن، ما با گوشت و پوست تاثیرش رو بر زندگیمون لمس کردیم.
۲- چرا فکر میکنیم درک جوون غربی (با آموزش عمومی وسیع، رسانههایی بسیار کمتر سرکوب و کانالیزهشده و تنوع نژادی و زبانی بسیار بیشتر از ما) سطحی و غیرواقعیه؟ اینو ببینیم که رئال پولیتیک و واقعبینی دنیای امروز یعنی سکوت به خاطر مرگ قصاب خاوران در سازمان ملل و پس دادن حمید نوری. فکر نمیکنم مخالفت با این دست اتفاقات آرمانگرایی باشه.
از طرف دیگه آیا یه جوون ایرانی که عاشق هخامنشیانه دربارهشون چیزی خونده؟ یا اگه قاجاریه براش مظهر سیاهیایه که رضا پهلوی ما رو ازش نجات میده تاریخ انقلاب مشروطه رو بلده؟
با این کاملن موافقم که عبور از اصلاحطلب و اصولگرا – کاری که من و خیلی از همنسلای من نکردیم – یک قدم مهم و تاریخیه و یک نشونه بلوغ فکری، اما هیچ دلیلی نمیشه که نسل جدید رو از قضاوتهای بیاساس و واکنشهای اشتباه مبرا بدونیم. واقعیت اینه که ما هم به اندازهی غربیها تحت تاثیر رسانهها هستیم و این ادامهش میرسه به نکتهی بعدی.
۳- مفهوم «موهوم» امپریالیسم جهانی؟ اینو واقعن نیستم. خیلی سخته که بخوای وجود هر گونه امپراتوری سیاسی/اقتصادی/نظامی/رسانهای رو در صد سال گذشته انکار کنی. دقیقن به خاطر همین نظامهای گاه متضاد و گاه همسوئه که ما و جوون آمریکایی سفید در معرض پیامهای مشابهی قرار میگیریم. اما با «مبهم» بودنش موافقم. چپ ایران تو دهههای چهل و پنجاه با یک تفکر عمدتن (اما نه کاملن) ترجمهای و تقلیدی، یک امپریالیسم رو به امپریالیسم دیگه ترجیح داد و دست آخر هم به شکل غمانگیزی (اما بازم نه تمام و کمال) با تحجر پیمان برادری بست.
۴- عدالت پرمناقشهست اما آزادی نه؟ هر چه از بهم تنیدگی اینها بگیم کمه و دادن برتری ذاتی به یکی نسبت دیگری معمولن راه به خطا میبره. [اینکه «ترجیح میدم در جامعه آزاد باشم و با نبود عدالت مبارزه کنیم تا برعکس» با این که درسته اما بیشتر رتوریکه و نه برتری ذاتی آزادی] زن و زندگی دو نشونه برای مبارزه با بیعدالتیهای نظاممند جنسیتی و قضایی هستن و بال دیگهای در کنار آزادی.
همهی اینها رو گفتم که بگم بنظر من جوون ایرانی تشنهی هیچ ایسمی نیست. چیز خاصی از چپ قبل از ۵۷ به ارث نبرده و اگر از فلسطین حمایت بکنه نه با ج ا همسو میشه و نه لزومن حواسش از اولویتها پرت (مگه اینکه خودش بخواد)، چه بسا این واکنش نشونهای باشه از دیدن بههمپیوستگی اجزا در یک کلیت، و گاهی هم پیروی صرف از یک موج رسانهای. «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» در مقابل «ایران شده فلسطین، مردم چرا نشستین؟»
و بلاخره اینکه جوون ایرانی هم میتونه اشتباه بکنه، کما این که ما کردیم.
اول)
بینهایت از تو دوست عزیزم سپاسگزارم که همیشه با تفکر متفاوت و مخالف با من، من رو به چالش میکشی
دوم)
به ترتیب اشاره میکنم. اگر از من میپرسی حتما نسلکشی نیست، اما جنگ هست. ولی جنگی با مختصات و تعریفهای قرن خودمان که همه میشناسیمش و بیانش توضیح واضحات است. ادامهی بخش ۱ پاسخ سؤالی هست که ابتدایش مطرحش کردی. برای ما مظلومیت فلسطین عمده شده حتی اگر مخالف ج.ا یا حماس باشیم چون از کودکی رسانهی ج.ا به مغز و روحمان تجاوز کرده. واکنش ما به اتفاقات مشابه در لیبی و بسیاری از نقاط دیگر جهان چیست؟ واکنش عمدهی ما منظورم هست؛ «ای وای! چه بد!». احتمالا همین هم واکنش کمی نیست. چون حتی اگر در نعمت غرق باشیم ممکنست گرفتار مسائل و بحرانهای تاریخی یا اگزیستانسیالمان باشیم، چه رسد که ایرانی هستیم و ایرانی ساکن این روزهای تباه ایران. آگاهی به این موضوع تأثیر رسانه، جنس، لحن، اندازه و نوع واکنشمان را به مسئلهی فلسطین تنظیم میکند. کمااینکه برای نسل زِد تنظیمشدهتر و منطقیتر و زمینیترست تا بچههای دهههای پیشین که اکنون بالای ۳۰ سال سن دارند و دنبالکنندهی جدی اخبار و سیاست داخلی و خارجی هستند. در انتها فراموش نکنیم که انسان محصول انتخابش است. روبکردی رادیکالتر هم البته مطرحست که انسان محکومست به انتخاب. پس بنابراین مهم تصمیم و انتخاب بیواسطهی ماست برای اهمیتدادن و چهقدر اهمیتدادن به موضوع. ابتدای متنم واکنش هیجانی و نظاممند را نقد کردهام. یعنی دقیقا بچهها با روحیات تمام و کمال یا نیمبند چپ جهانی یا نئومارکسیست یا باتلرخوان یا به تازگی درگیر بودریار شده و...
سوم)
پاسخ مورد دومت مجددا به نوعی در میانههای همین مورد هست. فقط یک نکته. جوان غربی میتواند با وجود آزادی بیشتر رسانههایش به نسبت ایران، ابلهتر باشد. یک دلیلش سادهست. جوان ایرانی برای اطلاعات آزاد میجنگد و ممکنست سختتر فریب بخورد. منظورم همهی جوانان ایرانیست. منظورم آن جوانیست که به هر حال مثل خودمان به علوم انسانی اهمیت بیشتری میدهد (حتی اگر رشتهی تحصیلی یا شغلش ربطی به آن نداشته باشد) و در مقابل جوان غربی در همین موقعیت مشابه ممکنست سراسر در برهوت سیر کند. اتفاقا مثالش را نوشتهای. برای رفح و فلسطین در آمریکا یا اروپا سر و صدا راه میاندازد اما چون تارگت چپ جهانیست، (مثل دیگر نوه نتیجههایش از جمله محیط زیست، گیاهخواری، جامعهی کوییر و... که البته هر سه مثالی که زدم قابل بحثست که میتواند لیبرالی باشد و مرکز توجه و درجهی اهمیتش چه قدر میتواند بالا هم باشد)، مسئلهی فسطین عمده میشود.
اما در مورد خطاها و بادشدن نسل زد بسیار درست میگویی. مدتیست اتفاقا میخواهم چیزکی درین باره بنویسم و یادداشتت مصرترم کرد و جسارتم را هم بیشتر. نکتههای بسیاری در این یکی دو سال در رودربایستی و تعارف با بچههای نسل زد که کنشگران اصلی انقلاب گفتمانی زن، زندگی، آزادی بودند، نادیده گرفته شده که حتما باید مطرح شود. اولین و مهمترینش را گذرا میگویم تا بعدتر به تفصیل دربارهاش بنویسم؛ متهمکردن بچههای جنبش سبز و دوم خرداد و تمام مردمی که سالهای سال با وجود تمامی جنایتهای ج.ا در دهه شصت، هفتاد و هشتاد، باز هم به فکر حضور و مخالفتهای متمدنانهی کمخطری مثل شرکت در انتخابات و امثالهم بودند.
چهارم)
دربارهی نکتهی سومت بحث بنیادینست. امپریالیسم واژهای دروغینست. برساختهی چپهاست. من معتقدم تمامی دستآوردهای تاریخی چپها را از پیشتر از مارکس تا خودش و بعدیها باید خواند و بعد بلافاصله ریختشان در چاه مستراح و سیفون را رویشان کشید تا راهی فاضلاب تاریخ شوند. بنیان امپریالیسم و بدمن خطابکردن تاریخی تمدن بریتانیا یا بعدتر آمریکا، یک سوءتفاهم تاریخیست. به این اعتبار هم موهوم هست و مبهم و البته به بیانی دیگر جعلی. شاید نگاهم کمی رادیکال به نظر برسد ولی مایلم در بستر دیگری این بحث را ادامه دهیم چون نیاز به پیشنیازهای بیشتری دارد تا با زبان هم و تعاریف همدیگر از پدیدهها آشناتر شویم.
پنجم)
آلتوسر که اتفاقا او هم درگیر مسئلهی چپ بوده جملهای تاریخی و طلایی دارد؛ واژه، تاریخ واژهست. این مفهوم بنیان زبانشناسی ایستای سوسوری را بهم میزند. به این تعبیر عدالت همین مفهومی که ما از آن مستفاد میکنیم نیست؛ بلکه باید تاریخ بهکارگرفتنش را در کنشگریها و موقعیتهای متفاوت تاریخی در نظر بگیریم. به همین اعتبار خود آزادی هم پرمناقشهست و تمامی کلمات و مفاهیم. آن جمله «ترجیح میدم...» که اگر اشتباه نکنم متعلق به کارل پوپر است گفتهی بامزه و جالبیست اما من هم با تو موافقم که بیشتر رتوریکست و خیلی کار راهانداز نیست.
باید اول ببینیم منظورمان از عدالت و آزادی کدام عدالت و آزادیست و نقطهنظرمان کجاست. یعنی قرارست این عدالت و آزادی ما را به کجا برساند؟ به کدام تعالی؟ اصلا باید به تعالی رسید؟ برای رسیدن به هدفی؟ چه هدفی؟ در نهایت اگر بخواهم کمی ملموستر و شفافتر حرف زده باشم عدالت و آزادی در نگاه من و جریان تاریخی لیبرالیسم (به طور کلی) حداکثر یک ابزارند برای زیست با کیفیتتر و همزیستی مسالمتآمیزتر گونهی گاه وحشی و گاه رام بشری. نه به خودی خود مقدساند و نه ارزشی دارند. اصلا نمیتوان برایشان ذاتی را قائل شد. چپ و ادیان در یک نقطه به هم میرسند که برای مفاهیمی چون عدالت و آزادی ارزشی فراتر از ابزاربودنشان قائل میشوند. مفهومی ورای خودشان.
اگر هم من جایی در متنم به ایران آزاد اشارهای کردهام، مرادم ایرانیست که مردمانش میتوانند به درستی با استفاده از ابزار آزادی با استانداردها و تعاریف بیسیک و اولیه که همهمان هم خوب میشناسیمشان، زندگی و اموراتشان را بگذرانند.
ششم و آخر)
با تو در در جمعبندیات کاملا موافقم. نسل زد ایرانی امروز مشخصا به دنبال هیچ ایسمی نیست. ایسم شاید برای ماست که در حوزهی تئوریک مسائل را دستهبندی کنیم. او در مجموع دارد کار درست را میکند چون پایش سفت روی زمینست. اینکه پای یک نسلی از پس جد ایدئولوژیکش پس از قرنها محکم بر روی زمین باشد منِ علاقهمند و کنجکاو به علوم انسانی را به یاد بدیل تمام جریانهای تاریخی و مدرن ایدئولوژیک میاندازد که حتما لیبرالیسم است. این سرگرمی من و امثال منست. وگرنه هرکس بگوید جوان امروز ایرانی به معنای دقیق کلمه لیبرالیست است پربیراه گفته مگر آنکه خود آن جوان مطالعاتی کرده و خودش دلش بخواهد ایسمی را به خودش بچسباند.
پ.ن: دوستی یک ماه بعد جریانات اینترنتی رفح، چند روز پیش استوری گذاشت در تقبیح و تمسخر دوستانی که در آن زمان به دلایلی گفته بودند چشمشان به رفح نیست و چشمشان به ایران است با عنوان زنوفوب یاد کردن از آنها و اینکه هیچکدام اسمی از کارگران ایرانی معدن که بالای هفتاد سال سن دارن ( نصرالله یارمحمدی و محمد بوالحسنی) نبرده و اینکه در اون مدت که تصاویر ایران و توماج و بچه های ایرانی کشته شده در دوسال اخیر رو پیرهن عثمان کرده بودن، در اصل به عبارتی « من آماسیده خودشون» بوده!
فکر میکنم اون دوست و دوستانی که این طوری فکر میکنند جوابشون رو در کل این یادداشت گرفته باشند،نظر شخص خودم این هست که انسان بهتره درگیر و در قبول به اصطلاح من آماسیده خودش باشه ولی با خودش رو راست تر باشه.
ممنون از این تحلیل عالی و بجا. با همه استدلالهای های شما موافقم بخصوص که نسل جوان کلا دنبال ایسم خاصی نیستند. مهمتر اینکه هر اتفاقی در دنیا بیافتد، هر جنگی، هر جنایتی، توجه مرا از آنچه در جمهوری اسلامی اتفاق افتاده و میافتد، منحرف نخواهد کرد. جمهوری اسلامی در تمام شاخص های حقوق انسانی در میان کشورهای جهان در رده آخر یا نزدیک به آخر قرار دارد. جنایاتی که در ایران بعد از ۱۳۵۷ رخ داده بیشمارند. این شعار نیست، واقعیت است. اما این واقعیت را هم میپذیرم که کشتار نزدیک به ۴۰ هزار غیرنظامی فلسطینی و بیش از هزار غیرنظامی اسرائیلی جنایت است و دادگاه بین المللی لاهه باید رهبران دو طرف را محاکمه و به مجازات برساند.
اضافه بر بالا، جمهوری اسلامی در همه منطقه نقشی جنایتکارانه و خرابکارانه دارد. هر جا که نفوذ کرده، فقط آشوب و خرابی آورده. بنابراین اگر در مورد فاجعه غزه حرفی بزنم، اول از همه سیاست جمهوری اسلامی را به نقد میکشم و محکوم میکنم. فلسطین به جمهوری اسلامی چه؟ حکومتی که ممکت خودش را نابود و میلیون ها نفر از شهروندان را به نام اسلام دربند کرده، کشته، نفله و آواره کرده حق ندارد برای ظلمی که بر دیگران روا میشود اشک بریزد و بودجه خرج کند و سلاح بفرستد.