از نوجوانی در رابطه با خون‌آشام‌ها می‌‌خواندم، در آن زمان؛ به ندرت به فارسی‌ در این زمینه چیزی حسابی‌ برای خواندن پیدا می‌‌کردی، فقط این که صدقه سرِ فیلمِ دراکولا ـــ گاهی‌ مطلبی در این زمینه چاپ شده؛ اما بی‌ سَر و تَه ـــ بچه گانه بود، خیلی‌ طول کشید تا بفهمم که جریانِ خون‌آشام‌ها در واقع چه می خواهد بگوید، قصه‌ی خون‌آشام‌ها به شکل امروزی ـــ در قرن شانزدهم و از بالکان (شبه‌جزیره‌ای است در جنوب شرقی اروپا که از شرق به دریای سیاه و دریای اژه؛ از غرب به دریای یونان و دریای آدریاتیک؛ از جنوب به دریای مدیترانه و از سوی شمال به کوه‌های آلپِ دینار و آلپ تِرانسیلوانی مرزبندی می‌شود) پا گرفت، در قرن هفدهم مسافرانی که از بخش مرکزی اروپا می‌آمدند؛ افسانه‌های هولناکی از موجوداتِ خون‌آشام و خبیث شیطانی نقل می‌کردند، وحشت خون‌آشام‌ها در مجارستانِ قرن هجدهم آنچنان گسترش یافت که هیئتی از طرف دولت مجارستان ـــ مسئول بررسی موضوع شد.

در سال ۱۷۴۶ میلادی، کشیش آگوستین کِلمت کتابی درباره روش کشتنِ خون‌آشام‌ها نوشت و در آن گفته بود که برای نابودی باید آنها را سوزاند یا سرشان را قطع کرد، سپس از خون آنها به بدن خود مالید، حتی نوشته بود دندان‌های آنها را باید کند و خونِ لثه‌های آنها را مکید، بسیاری از نویسندگانِ قرن نوزدهم مانند گوته (یکی از کلیدهای اصلی ادبیات آلمانی)، دکتر پولیدوری (پزشک و نویسنده‌ی قرن نوزدهم انگلیسی) و بودلر (شاعر و نویسنده‌ی فرانسوی) قطعاتی درباره‌ی خون‌آشام‌ها به رشته‌ی تحریر درآوردند، پس می‌‌فهمیم که خون‌آشام‌ها؛ از باورهای فولکوریکِ اروپا به ادبیات کلاسیک و نوینِ جهان وارد شده‌اند، ایده‌ی خون آشامِ رومانتیکِ خوش لباسی که زنانِ جوان را دنبال کرده ـــ با دو دندان تیز و بلندِ خودش ـــ باعثِ خونریزی گردنِ زنان شده و حتی آن مایعِ کثیف را طوری نوشیده که گویی چشمه ای مغذی از جهنم است، با افکارِ لرد بایرون به جهان عرضه شد.

اگر اندکی‌ این سبکِ ادبیات را با دقتِ بیشتری مطالعه کرده باشید ـــ حتما دیدید که خون‌آشام‌ها به‌ عنوان چهره‌های اغواکننده، تقریباً همیشه منحط و اشرافی ـــ در سطحِ اجتماعی بالاتر از اجداد ساده‌شان بوده که آنها بیشتر ریشه‌های فولکلور (معمولاً در میان اقوام قدیمی ـــ به‌ ویژه آنها که شهرنشین نبودند ـــ نمونه‌های بیشتری از فولکلور یافت می‌شود) داشتند (در قرون وسطی، خون‌آشام‌ها اجسادِ خون‌آلود ـــ باد‌کرده‌ای بوده که نفس‌ِ بدبویی داشتند)، لرد بایرون در شعر بلند خود به نامِ گیائور که در سال ۱۸۱۳ میلادی انتشار یافت، ارتباط بین کهن الگوی خود از قهرمان و خون‌آشام‌ را ایجاد کرد، که در آن بیشتر آشنایی عمیقی با نژادهای خون‌آشام‌ افسانه‌ها و داستان‌های یونانی نشان داد، در این شعر؛ به وضوح حدِ وسطی بین خون‌آشام‌ های باستانی، غرغرو و خون‌آشام‌ِ مدرن دیده می شود، شخصیتِ شعر؛ مردی خشن، یک طرد شده‌ی اجتماعی و نفرین شده است، او فقط به خانواده‌ی خود حمله می کند، نه به دوشیزگانِ بی دفاع، در نهایت از زندگی پس از مرگ ـــ محروم می شود.

علاوه بر این عناصرِ فولکلورِ گیائور، برخی از ویژگی‌های قهرمان بایرونیک را نیز نشان داده که ما بارها و بارها در خون‌آشامِ مدرن خواهیم یافت: او پیچیدگی یک شخصیتِ رمانتیک، درد، رنج و پتانسیل‌هایش را به همراه دارد، برای نیکان (علیرغم منفور بودن)، کرامت انسانی او و بالاتر از همه، سلطه‌ی بی نیاز بر رنجَش ـــ که نوعی عظمت الهی بوده را برای او به ـــ ارمغان می آورد، این ویژگیها با لرد بایرون متولد شده و اسطوره‌ی خون‌آشام‌ِ مدرن را به وجود آورد.

اما جالب اینجا است که لرد بایرون خود الگوی خون‌آشام‌های بعدی شد، اما نه به خاطرِ گیائور، در تابستان ۱۸۱۶ میلادی، مری و پرسی شلی دیدار مشهوری با لرد بایرون و پولیدوری (وی پزشک مخصوص لرد بایرون انگلیسی بود، داستان بلند او به نام خون‌آشام درباره خون‌آشام؛ اشراف‌زاده‌ی رنگ‌پریده ـــ وسوسه‌انگیز و جذابی به نام لرد روت‌ون است که از شخصیتِ لرد بایرون الهام گرفته شده است) در نزدیکی شهر ژنو داشته و اینجا بود که ایده رمان فرانکشتاین به ذهنِ مری شلی خطور کرد، در آن زمان لرد بایرون داستانی ناتمام نوشت با عنوانِ دفن، بعداً، پولیدوری ـــ با گستاخی داستان را بازنویسی کرده و آن را کامل کرد، شخصیت اصلی را با تصویری تحقیرآمیز از خودِ لرد بایرون؛ به عنوان یک خون‌آشام خوش تیپ، اغواگر، اما شرور ـــ جایگزین کرد، داستان جان پولیدوری: خون‌آشام ـــ در سال ۱۸۱۹ میلادی در ماهنامه‌ی ادبی جدید منتشر شد.

اگرچه قهرمانِ این نوشته ـــ دارول، هرگز به عنوان یک خون‌آشام شناخته نمی شود، برخی کنایه‌ها نشان می دهد که این هدفِ داستان بوده است، دارول ـــ دارای بسیاری از ویژگی های گیائور و سایر قهرمانانِ بایرونیک، مانند مانفرد، و خون‌آشام های مدرن است، او را مردی مسن‌تر، از خانواده‌ای قدیمی، با خُلق و خوی بیمارگونه توصیف می‌کنند که توسط هاله‌ای از رمز و راز ـــ هدایت می‌شود، حتی بد نیست که اشاره کنم که در این جا؛ هر شباهتی به شخصیتِ دراکولای برام استوکر ـــ تصادفی نیست، در این مرحله؛ واضح است که لرد بایرون ارتباط بینِ افسانه‌ی خون‌آشام و خدایانِ باستانی گیاهی و باروری را کاملاً درک کرده است، چیزی که به طور جبران ناپذیری در تکامل اسطوره ادبی ـــ از دست رفته است.

در داستانِ لرد بایرون ـــ دفن می‌‌خوانیم که: دارول و راوی جوان؛ به یک گورستان متروکِ عثمانی، نزدیک خرابه های معبدِ آرتمیس در اِفِسوس (یکی از شهرهای ایونیا در آناتولی ـــ آسیای صغیر) می رسند، جایی که او به عنوان الهه‌ی باروری پرستش می شد، دارول فاش می‌کند که به آنجا آمده تا بمیرد و در واقع وقتی لَک‌لکی را می‌بیند که مار را در منقار خود حمل می‌کند، می‌میرد، دارول به راوی دستور می دهد که او را در جایی که لک لک است ـــ دفن کند، به یاد داشته باشیم که هم لک لک و هم مار ـــ به طور سنتی با چرخه‌ی زندگی و مرگ مرتبط هستند، لک لکها نه تنها هر تابستان به یک لانه باز می گردند، بلکه قرنها است که با اعلام آمدنِ نوزاد ـــ همراه بوده‌اند، زندگی و مرگ.

برای من کاملا واضح و روشن است که لرد بایرون؛ فرهنگِ رومی و یونانی را خوب می‌شناخت، حتماً می‌دانست که مارها ـــ به دلیلِ توانایی ظاهری خود برای باززایی (همان آفرینشِ مجدد)، نه تنها نمادی از باروری، بلکه نمادِ شفا و جاودانگی نیز محسوب می‌شوند، این تصویر ـــ از بازگشتِ چرخه ای در حلقه ای که دارول به راوی می دهد ـــ نشان داده شده است، به زیبایی در کتاب آمده که: در روزِ نهم ماه؛ باید این حلقه را در چشمه‌های نمکی که به خلیج الوسیس (در یونان) می‌ریزند ـــ بیندازید، روز بعد باید در خرابه های (معبدِ) سرس (الهه کشاورزی، رستنی‌ها و همینطور الهه زراعت غلات و نباتات) منتظر بمانید.

پولیدوری در اقتباس خود از قطعه لرد بایرون ـــ پیوند بین خون آشام و قهرمان بایرونیک را با تغییر نام شخصیت اصلی خود، دارول؛ به لرد روت‌ون تکمیل می کند، زیرا این نامی بود که لیدی کارولین لمب (رمان‌نویس و اشراف زاده‌ی بریتانیایی ایرلندی که به خاطر روابط عاشقانه‌اش با لرد بایرون بسیار زبان‌زد است) در رمان گلناروون ـــ به لرد بایرون داده بود، جایی که نویسنده او را به عنوان اغواگر سرد و بی رحمِ دوشیزگان ـــ نشان می دهد، از یک طرف و به نوعی مقدارِ ناشناخته های خون‌آشام مدرن ـــ از نظر شکارچی جنسی و از سوی دیگر کمک به تصویر عمومی لرد بایرون، که قبلاً یک اغواگر بی پروا در آن دوره به حساب می آمد.

پولیدوری تمام کنایه‌های اسطوره‌ای ـــ که خون‌آشام را با الهه‌های گیاهی و باروری مرتبط می‌کرد، حذف می‌کند، به استثنای یکی از جزئیات،  لرد روت‌ون در نورِ ماه ـــ دوباره متولد شده است، تصویرِ مار در نسخه پولیدوری ـــ تکرار شده است، اما فقط به عنوان استعاره ای از حیله گری و حیله لرد روت‌ون، نه در اصطلاحات اساطیری، راوی داستان که در آن وجود دارد، ما می توانیم خود پولیدوری را پیدا کنیم، در ظاهر، خون‌آشامِ پولیدوری به عنوان هشداری در مورد خطرات دوستی با مردان جذاب اما شرور، مانند لرد بایرون عمل می کند، اما، با خودداری از ارائه ارتباط بین خون‌آشام و اسطوره، لرد روت‌ون ـــ از هویتِ واقعی خود محروم می شود، با این حال، آنچه در این نسخه از او باقی مانده ـــ جذابیتِ شخصی او، قدرت او بر ذهن دیگران و رفتار اشرافی او، برای ترسیمِ ویژگی های خون‌آشامِ مدرن کافی است، به این ترتیب، داستانِ پولیدوری ـــ خون‌آشام را به عنوان نوعی ضدِ قهرمان تثبیت کرده که نیاتِ شیطانی او ـــ در پشتِ پوششی جذاب پنهان شده است.

باید اعتراف کنم که بدون آگاهی عمومی که لرد روت‌ون در واقع خود و یا نمادی از لرد بایرون بود (همه آن را می دانستند)، اسطوره‌ی خون‌آشام های متعددِ ادبی (و بازاری) ـــ هرگز آنطور که ما الان می شناسیم ـــ توسعه نمی یافت، این الگوی کلاسیکِ خون‌آشامِ مدرن سرکِش، پیچیده و اغوا کننده را مدیونِ لرد بایرون هستیم.