ایمان آقایاری
به دنبال تقریرِ پارهای توضیحات و توصیفات دربارهی پدیدهی جمهوری اسلامی، که در بخش نخست آمد، اکنون میتوان به محور اصلی بحث وارد شد. برای پرداختن به این مسأله که ماهیت یک جریان انقلابی علیه جمهوری اسلامی چه میتواند باشد و اینکه آیا جنبش «زن، زندگی، آزادی» از چنین ماهیت و محتوای متناسبی برخوردار بود و هست یا نه قدری از دنیای سینما مدد میگیریم.
«لاسه هالستروم» فیلمی دارد با نام «شکلات». در این فیلمِ دیدنی اما نه چندان درخشان، دهکدهای خیالی تصویر شده که اهالی آن به لحاظ مذهبی و پاسداشت آیینها و مناسک تقریبا متعصب هستند. زنی لائیک (با بازی ژولیت بینوش)، وارد دهکده میشود و مغازهی شکلات فروشی باز میکند. ورود این غریبه و حضور شکلات (به عنوان عنصری جادویی که اشاره به لذتهای مادی و جسمانی دارد) سر آغاز تغییرات اساسی در ارکان دهکده است. ابتدا پرده از ظاهر یکدست و منظم امور میافتد. سپس مطرودین اجتماع، بر محورِ مشترکِ تمنای زندگی توام با لذت و پنهان نکردن خود و خواستههایشان به هم مرتبط میشوند و در نهایت همهی اعضای جامعه، واقعیت زندگی تنانه را به رسمیت شناخته و عقاید و آیینهایشان را نسبت به این واقعیت منعطف میسازند.
غرض از بیان این موضوع، آشکار کردنِ گرایشِ نظامهای سلطهجو به از بین بردن فردیت، سرکوب تمایلات و تمنیات انسانی و تلاش برای یکدست نمایش دادن همه چیز ذیل پوششی تحمیلی است. این حجابِ تحمیل شده بر ساحتِ جامعه قرار است که هم واقعیات نامطلوب برای ارباب قدرت را پنهان کند، هم با حفظ اقتدار آنان پوششی برای اعمال شنیعشان فراهم سازد و هم عناصر نامطلوب را انگشتنما کرده و پاسدارانِ وضعِ موجود را قادر کند تا به نامِ حفظِ ارزشهای عمومی آنها را سرکوب و حذف نمایند.
از لحظهای که نخستین درزهای جدی بر این چادر نمایان شده و کسانی از بطن جامعه از تظاهر کردن تن میزنند، عنصرِ سرکشی و مقاومت به طور خیره کنندهای شیوع مییابد و به زودی «بودِ» خود را بر «نمودِ» تحملناپذیر، تحمیل میکند. این آغاز یک «انقلاب» یا دگرگونیِ بازگشتناپذیر است.
در ایرانِ تحت سیطرهی جمهوری اسلامی همه چیز در سایهی مقدساتِ حاکم قرار گرفت. امر و نهیها تاروپود زندگی شهروندان را از هم گسست و به جای آن افراد را در هزارتویی از دروغ و ریا محبوس کرد. با تحولات اجتماعی و ستبر شدن لایهای از جامعه که خواستار هوایی تازه برای تنفس بود، حاکمانِ زیرک که میدانستند دار و ندارشان در گروِ حفظِ انقیاد و راندنِ غریزهی زندگی به سرحدات مرگ است، از هیچ تلاشی برای سرکوب فروگذار نکردند. فضاخواهی برای زندگی و تلاش برای سر بیرون آوردن از زیرِ چادری که بر سرِ جامعه نهاده بودند سیری پر فراز و نشیب طی کرده است. به عبارتی سیر مبارزهی مدنی با جمهوری اسلامی، حرکت از مبارزه ضمن تلاش برای حفظ و مراعات آنچه به عنوان عرف و عفت عمومی به جامعه تحمیل میشد، به سمت مبارزه با همهی آبشخورهای وضعیت موجود بوده است.
در پیِ نبردها، سازشها، شکستها و دستاوردهای اندک، در نهایت احساس خفگی عمومی جامعه را به عصیانی تمام عیار رهنمون شد. سوژهای زاده شد که دیگر رامِ هیچ ترفندی نمیشود. دینِ عبوسِ حاکم بر همهی مناسبات را پس میزند و تن را رها از قید دستورات مذهبی و ایدیولوژیک حکومت میخواهد. اگر قرار است تن را به عرصهی مُدها بکشاند و در معرض قضاوتهای مبتنی بر کلیشههای جنسیتی نیز قرار دهد، حق چنین انتخابی را برای خود محفوظ میداند و اجازه نمیدهد که دستورالعملهای حکومتی یا وعظهای تحمیلی فلان روحانی برایش تصمیمگیری کند. این سوژه بیرون از ساختارِ باید و نبایدهای حاکم زیست میکند. تن را از سلطهای که به نام روح بر آن تحمیل کردهاند میرهاند و نقطهی ثقل همهی ارزشها، هنجارها، آداب و عادات را جابهجا میسازد و در نتیجه همهی مراجع اقتدار، سلسله مراتب و دستگاههای تولید و توزیع آنها را به ورطهی نابودی ماهوی میکشاند.
مسلما این اتفاق یک شبه رخ نداده و طبق سیری که از آن سخن رفت پخته و پرداخته شد. اما اهمیت جنبش اخیر در این است که بغض فروخفتهی سالیان را فریاد کرد، جنبشها و جوششهای پیشین را به سطحی وسیع و عمیق کشاند. خصیصهی اصلیاش این است که در آن دقایق تاریخی تمام مسائل اساسی را به صحنهی خیابان آورد. در نمایشی بی پرده و با لهجهای رک و صریح عقدههای فروخورده را گشود.
در برابر حکومتی که به رغم واقعیت وجودی خشناش، همهی عناصر حاکمیتاش را بیرون از خود و در درازنای تاریخ اجتماعی _ اگرچه با قلب مفاهیم و دروغها _ نهاده است، «انقلاب» در وهلهی نخست و در معنای اصیل به کنشهای جمعی در برکندن آن ریشهها تعلق میگیرد. بنابراین آن دسته از نظریاتی که دگرگونی سامان هنجارها، ارزشها و باورهای عمومی را در حکم انقلاب میدانند، بر سپهر سیاسی_اجتماعی نمایان میشوند. در چنین چشماندازی انقلابی آغاز شده و در مسیر تحول و تکامل است. رویدادی که به واسطهی تقابل با نوع حکومتی که با آن میستیزد و اهدافی که دنبال میکند صرفا سیاسی نیست و در صورت پیروزی یکی از سنگینترین صفحات تاریخ را ورق زده است.
به این معنا عناصر انقلابیِ از پیش لانه کرده در تار و پود جامعهی ایران _ که از قضا انقلابی در معنای کلاسیک کلمه نیستند، چرا که مطالبهی «یک زندگی معمولیِ» دریغ شده توسط حکومت هستند _ به یک مرتبه جلوهای تاریخی مییابند. دامنههای زمانی و مکانی بسیار گستردهی اعتراضات و استمرار آن در جامههای نو و گوناگون، گواهی بر بقای آن در نهاد جامعه تا روز «نبرد سرنوشت» است.
جمع بندی
اکنون تنها یک وجه اشتراک عمیق و معنادار میان حکومت و عموم مردم ایران باقی مانده است: هراس توأم با نفرت نسبت به یکدیگر. احساسی که مردم بر زبان و در کردار جاری میسازند، اما حکومت به ناگزیر از بیان آن به طور صریح امتناع دارد، ولی در لشکرکشیهای خیابانی، لغزشهای زبانی، بگیر و ببندها و تمامی رفتارهایش آن را بازنمایی میکند. این پنهان کاری نه ناشی از شرم که ناشی از نامی است که یدک میکشد؛ حکومت.
تصور گروهی از مردم بدون حکومت برای هیچ انسانی محال نیست؛ اما حکومت بدون مردم (حکومت شوندگان) حتی در قالب خیال هم نمیگنجد. حکومتی که دیگر همان اندک کارویژههای حکمرانی را نیز ندارد و تنها بر عنصرِ زور در محتوایش تاکید دارد و نام رسوا شدهی امنیت بر آن گذاشته از مشاهدهی چهرهی خود در آینهای که مردم مقابلش گرفتهاند اکراه دارد، چرا که نگاه کردن به آن در حکم پذیرش سقوط است.
فقط پیشگویان میتوانند از قطعیت آینده سخن بگویند و آنان یقینا پیامبرانی دروغیناند. به واقع اما آینده در هالهای از ابهام است و محصول مجموعهی درهمتنیدهای از علل و عوامل شناخته و ناشناخته. لذا ما تنها میتوانیم واقعیات موجود را در حد شناخت و توانمان کنار هم بچینیم و سناریوهای محتمل را پیشبینی کنیم سپس بر حسب نظریه یا نظریاتی که آگاهانه یا ناخودآگاه بر نگاه ما تاثیر گذاشتهاند و متاثر از احساس امید یا یأس و خصلتهای فردی چون عجول یا صبور بودن موارد پیشبینی شده را رتبهبندی کنیم و انتظار بکشیم.
بر مبنای تجربیات تاریخی میدانیم که جوامع خودساماناند. به این معنی که در نتیجهی تعاملات میان اعضای اجتماع با هدف بقا و گسترش، شکلی از ساختار و مجموعهای از واقعیات نهادی برساخته میشوند و راه خود را مییابند. جامعهی ایران دیر یا زود مَفصَلهای لازم برای پیکربندی نوین خود را ایجاد خواهد کرد. نا_حکومتی که بیرون و بر فراز جامعه چنین پوچ، وحشی و وحشتزده ایستاده، نمیتواند نسبت خود را با این تحولات، خواستهای مردم، رویدادهای جدید و طوفانهای بنیانکن مشخص سازد. از این روی نه در تصور که بر بنیادِ واقعیات، شرایط ناپایدار مینماید. در نهایت میتوان گفت آدرس تحول نهایی در ایران پارادوکسیکال است: خیلی دور، خیلی نزدیک.
نظرات