هر گونه سبکِ ادبی اسرارِ خودش را داشته ـــ تار و پودَش با دیگر سبکها متفاوت است، داستانهای عاشقانه؛ از رومئو و ژولیت (تراژدی نوشتهشده توسط ویلیام شکسپیر ) گرفته تا بهرام و گلندام (منظومهای عاشقانه؛ اثر امینالدین محمد صافی سبزواری) ـــ تکرارِ مکررات هستند، آنچنان که گاهی فقط انگاری اسامی تغییر یافته و قهرمانانِ کتاب به جای شراب ـــ شربت نوشِ جان کردند.
با گذشتِ زمان متوجه میشویم که بسیاری از داستانهای عاشقانهای که سالهای سال آنها را خواندیم ـــ بد نگاشته شده و درون نویسی یک نویسندهی معمولی بوده است، با این حال داستان های عاشقانه در میان مردم موفقیت آمیز بوده و به راحتی برای همگان قابلِ درک است، چرا که ارتباط برقرار کردنِ ما با چیزی که خودمان تجربهی آن را داریم ـــ ساده و تصورش جذاب است.
دقت کردم که از زمان یونان باستان و حتی دورتر، انسان دریافته که ۷ عنصر اساسی وجود داشته که در یک داستان عشقی خوب (و همچنین بد) شرکت می کنند، گاهی به طور همزمان و برخی دیگر به تنهایی، در طول قرنها، این عناصر به ترفندهای داستان سرایی بازاری و نخ نما تبدیل شده که اتفاقاً بسیار مؤثر بوده اما وقتی زیر ذره بین قرار میگیرند، تشخیصِ آنها بسیار آسان است.
هیچ داستانِ عشقی بدون رقیبی که پایان خوشِ خوش را به خطر انداخته ـــ کامل نیست، رقیب می تواند یک شرایط، یا یک فرد واقعی در داستان باشد. نکته مهم در هر صورت این است که حداقل یکی از دو شخصیتی که در داستان عاشقانه شرکت می کنند، حتی به صورت سطحی، متعهد به محبت شخص دیگری باشد.
در داستانهای عشقی؛ عشق های با فضیلت که هرگز به وسوسه نمی افتند ـــ معمولاً یک شکستِ بزرگ هستند. یک چیزِ ممنوع باید عمل کند تا لحظه ای ـــ توجه یک یا هر دو قهرمانِ داستان را منحرف کند. گاهی اوقات وسوسه دقیقاً همان رقیبی بوده که در بالا آن را ذکر کردم. اما گاهی این خواستهی نهفته ــ مثمر ثمر بوده که عاشقان را مجبور می کند از سرنوشت خود به عنوان یک زوج ـــ منحرف شوند.
عدم قطعیت در رابطهی متقابلِ عشق، شاید عنصری باشد که در همه داستانهایی از این دست ـــ دیده میشود. به طور کلی؛ این با پنهان کردنِ افکار یا اعمال یکی از شخصیتها ـــ مطرح می شود. خواننده واقعاً نمی داند که در مورد این رابطه چه فکر می کند و بنابراین این احتمالِ وخیم بوجود میآید که این عشق ـــ به نتیجه نمی رسد. البته این جریان به ندرت اتفاق می افتد.
عشق بیهوده در اکثرِ این دسته داستانها دیده و حس میشود، به احتمال زیاد در نقطه ای از داستان یکی از قهرمانان احساس کرده که بیهوده عشق می ورزد، یعنی عشقش متقابل نیست. اساساً ما در مورد دختری صحبت می کنیم که همیشه عاشق پسری است که مشغول کارهای دیگر بوده یا پسری که بسیار فراتر از امکانات واقعی خود ـــ عاشقِ زنی می شود. با وجود این عشق بیهوده، بعداً در می یابیم که این شخصیت بی تفاوت ـــ مخفیانه همان مِیل را در دل داشت، اینجور سردرگمیهای عجیب در داستانهای عشقی ایرانی به وفور دیده میشود.
نکتهای دیگر که همیشه و همیشه آن را در این داستانها مییابیم ـــ وجودِ موانعِ خاص است، این چیزهای بازدارنده می توانند جغرافیایی، اقتصادی، اجتماعی باشند؛ به طور خلاصه، امکانات ایجاد موانع به گونه ای بوده که دو قهرمانِ کتاب ـــ نتوانند عشق خود را به واقعیت تبدیل کنند، حداقل تا پایانِ داستان شاهدِ این بازدارندهها و ممانعت ها ـــ هستیم.
مشاهده کردم که در تمامی داستانهای عشق ـــ یک جور تنش و یا فشارِ روانی ـــ روحی وجود داشته تا حکایتِ آن دو عاشق؛ دستخوشِ حوادثِ دیگر شود، اغلب یک نوع تنش بینِ عشق دو قهرمان داستان اعمال شده که برعکس عمل می کند، یعنی سعی می کند آنها را از هم جدا کند. مثلِ پدرِ مستبدی که رابطه را تایید نمی کند، محیطِ اجتماعی که آنها را تهدید می کند، دروغ (بیشتر شیطانی و زشت، ماکیاولیستی ساخته شده توسط رقیب)، یا یک سوء تفاهمِ ساده، نمونههایی از آن تنش هستند که تایید رابطهی عاشقانه دو عاشق را به تاخیر می اندازد، یا حداقل یک مدتی آن را می شکند.
البته در پس تمامِ این گفتههای بنده، پیامِ داستان های عاشقانه همیشه حاکی از این بوده که قدرت یا نیروی عشق؛ فراتر از قدرتِ شیطانی است. چرا که واقعاً مهم نیست که رابطهی عاشقانه دو عاشق در نهایت به نتیجه برسد، عشق ـــ این نیروی تقریباً همیشه پیچیده در آغاز ظاهر می شود، جایی که یک یا هر دو قهرمان احساس می کنند که تحت تأثیر قدرت آن قرار گرفته و گاهی اوقات از محیط طبیعی یا محل آسایش خود بیرون کشیده می شوند. او در پایان باز می گردد، بارها و بارها عشق در داستانهای عاشقانه پیروز می شود، شاید لوس و بچه گانه، شاید غیرِ واقعی و غیرِ قابل تصور، به هر طریقی که شده ـــ برنده عشق است و بس.
این ترفندهای کهن در داستان های عاشقانه ـــ همچنان باعثِ لذت همهی ما است، این که چرا به اینگونه نوشتارهای عجیب همچنان عشق ورزیده و مجدد آنها را میخوانیم ـــ پرسشی عجیب است که این حقیر همچنان از پاسخ بدان عاجز هستم.
پاریس، مه ۲۰۲۲ میلادی.
نظرات