ایمان آقایاری

«عذاب و شکنجه و این‌ها درد بسیار شدیدی دارند اما این دردها همه درد فیزیکی هستند، آن قدر درد می‌کشی تا بمیری. اما [در اعدام] وحشتناک‌ترین بخش مجازات اصلاً این درد فیزیکی نیست، بلکه این است که تو مطمئن هستی تا یک ساعت دیگر، تا ده دقیقه دیگر، تا سی ثانیه دیگر و همین حالا قرار است بمیری، قرار است روح از بدنت جدا شود و دیگر یک انسان نباشی و این قطعی است. منظور همین قطعی بودنش است... اعدام شدن طبق قانون، از مردن به دست یک جنایتکار سخت‌تر و وحشتناک‌تر است.» رمان "ابله" داستایوفسکی


مجازات اعدام، قتلِ نظام‌مند و خونسردانه‌ی یک انسان است؛ از این رو نه شایسته‌ی نام مجازات که بیشتر درخور واژه‌ی جنایت است. حالا وقتی این جنایت در قبال افرادی صورت می‌گیرد که مرتکب هیچ گونه عمل مجرمانه‌ای نشده‌اند چه باید گفت؟

صبح دوشنبه هجدهم اردیبهشت، هم زمان با شنیده شدن صدای «اذان» صبح که سرودِ دعوت مسلمانان به نیایش است، «یوسف مهرداد» و «صدرالله فاضلی زارعی» توسط مدعیانِ نمایندگیِ خدایِ دینِ اسلام، اعدام شدند. مواردی از اصلی‌ترین اتهامات آن‌ها «سب النبی» و «قذف مادر پیامبر» بوده است. یعنی این افراد در قرن بیست و یکم در دستگاهی که همزمان به مقولات «جرم» و «گناه» رسیدگی می‌کند مجرم شناخته شده‌اند آن هم به عناوینی که به جرأت می‌توان مدعی شد برای اکثر قریب به اتفاق فارسی زبانان جهان فاقد معناست.

«سب» معنی دشنام و «قذف» در فقه معنی «تهمت زنا یا لواط زدن» می‌دهد. در شکل امروزی و در مراوداتِ جاریِ انسانی، «فحش» و «تهمت» به لحاظ اخلاقی ناروا دانسته می‌شود که عموما با مقابله به مثل و یا صرف نظر کردن پاسخ می‌یابد و در موارد نادری کار به شکایت و پیگیری حقوقی می‌کشد. طبق قوانین ممالک متمدن در صورت اثبات چنین ادعاهایی جریمه و مواردی از این دست به عنوان تنبیه فردِ خاطی در نظر گرفته می‌شود. اما بحث قوانین فقهی حاکم بر ایران و این اتهامات و مجازات‌هایشان از چند بُعد واجد اهمیت است:

نکته‌ی اول این که در قانون مجازات اسلامی برای فحش و تهمت نسبت به هر فردی در صورت اثبات آن، احکامی چون شلاق در نظر گرفته شده است. چنین احکامی خود دشنام به بشریت‌اند. سوال این است که چرا در قرن بیست و یکم باید چنین دستگاه پوسیده‌ای که تمام احکامش یادآور قرون وسطی است بر کشوری حاکم باشد؟ این سوالی است که ایرانی مسلمان و غیر مسلمان می‌تواند از خود بپرسد. مسلمانِ معتقد نیز ممکن است خواهان نظمی مدرن باشد و لزوما اعتقاداتش را مبنای همه چیزِ جامعه نداند. اما باید در بیان این امر صریح باشد و بداند که او بیش از دیگرانی که متدین نیستند نیاز به موضع گیری و جدا کردن حساب خود از این وضع دارد.

اما مساله‌ی دیگر این است که طبق احکام مجازات اسلامی که بر گرفته از آیات و احادیث و منابع فقهی دین اسلام می‌باشد مجازات دشنام و افترا به یک انسان عادی شلاق است اما همین عمل در قبال پیامبر و سایر شخصیت‌های مقدس، اعدام. این چیزی است که تنها مسلمانان باید از خود بپرسند. چنین تبعیض نهادینه‌ای زمانی که مبنای اعمال هم کیشان در عصر حاضر است باید پاسخی شفاف بیابد. توجیه و محول کردن شرط اجرای این احکام به زمانی دیگر و اظهارات و استدلالهایی از این دست پاسخگوی معضلات اساسیِ نهفته در این آیین نیست. ممکن است این واقعیت کمابیش در مورد ادیان دیگر نیز صدق کند؛ اما چنین فرضی رفع تکلیف نمی‌کند. ضمن اینکه در عصر حاضر بیشترین ضدیت از زاویه‌‌ی دین با قواعد جدید، اصول حقوق بشر و به طور کلی تمدن مدرن، به اسلام تعلق داشته است. در زمانه‌ای که مسیحیت در مقابل گوناگونی و نو شدن و آزادیِ عقیده و بیان آن ایستاده بود، «سباستین کاستلیو» متدین به آیین مسیح و مترجم «کتاب مقدس» با بی‌باکی می‌گفت: «چه کسی در زمانه‌ی ما به مسیح می‌گرود، وقتی به اسم او گلو می‌برند و به آتش می‌کشند و با شمشیر خون می‌ریزند؟»

دیگر اینکه در این مباحث مرزها مبهم‌اند. مثلا چیزی یا فردی به معنای عام کلمه برای همگان در هر دورانی نمی‌تواند مقدس باشد، لذا چیزی به اسم «توهین به مقدسات» فاقد معناست. کتک زدن یک فرد و یا فحش دادن به او امری مشخص و معین است؛ اما توهین به باور، عقیده یا توهین به فردی که در یک دین مقدس شمرده می‌شود و چند صد سال یا چند هزار سال پیش می‌زیسته و یا اصلا از لحاظ تاریخی وجودش در ابهام است همواره در وضعیتی عجیب و نا معین قرار دارد. نگاه از منظر بیرونی و درونی یک دین با هم متمایزند. پر واضح است که وقتی حاکمان، قانون نویس و قاضی باشند و مبنای قوانین نیز احکام یک دین مشخص، هر باور و برداشت مخالفی محکوم به نابودی خواهد بود. اساسا اهمیت تفکیک قلمروها و تدوین حقوق انسان و حقوق شهروندی در دنیای جدید از همین‌جا نشات می‌گیرد. خلق و خوی مداراگر داشتن خوب است اما اگر اخلاقمان هم روادارانه نبود قانون باید ما را مجبور به تحمل کسانی سازد که از نظر ما به مقدساتمان بی احترامی می‌کنند. این در حالیست که ما با دستگاهی مواجهیم که خود منشا نارواداری و خشونت است.

نباید اعدام بی رحمانه‌ی این انسان‌ها فراموش شود، نباید عادی شود، نباید زیر انبوه اخبار ناگوار مدفون گردد. این نام‌ها، این جان‌ها، این زندگی‌ها، حق حیات، آزادی، حتی آزادی در امور ناپسند (نه چیزی که ما نمی‌پسندیم، بلکه چیزی که منطقا و بر حسب نظر همه‌ی انسان‌ها ناپسند است) داشتند. فقط آسیب مشخص و قابل اثبات به فرد دیگر می‌تواند یک دستگاه سالم را مجاز کند که حکم به تنبیهی منصفانه بدهد. این رویداد شوم باید مثل پتک بر سر ما بکوبد و مخالفت با نفس اعدام، دفاع بی حصر و استثنا از آزادی بیان و لزوم برخورداری هر انسان از حقوق اساسی را برایمان تکرار کند. «مقدسات» تنها برای باورمندان مقدس‌اند. اگر قرار باشد با تیغ مقدسات زبان نقد، طنز، هجو و هزل را ببُرّیم جهانی با انسان‌های لال خواهیم داشت. وقتی مقدسات حاکم شوند چیزهای محترم _ در رأسشان حرمت جان انسان‌_ نابود می‌شوند.

*جمله‌ای که از پیلاطس حاکم رومی اورشلیم پیش از به صلیب کشیدن عیسی نقل می‌شود.