نگارمن
گفتم موهای بلند و بافتهام را قیچی بزنین من بزرگ شدهام! بزرگ نبودم چون نمیدانستم باد، شعرِ آزادی را لابلای گیسوان دختران میبافد. دخترانی که بعضا از کودکی با تبعیض و حرمان همداستان شدهاند. دخترانی که به وقت بلوغ هزاران نه شنیدهاند. از پدر، برادر و حتی از مادری که خود با ترس خو گرفته و به حقوقاش آگاه نیست و بابت جامعهی مردسالار و حکومتی که ایدئولوژیاش سرکوب زنان است، بطور مداوم بغضی از حسرت را در گلویاش مخفی میکند.
و اما شهرمان کمی زیباتر شده، به کوچههایش کمی رنگ پاشیدهاند و باد موهای دخترکانمان را در مینوردد. هراسی نیست، هر آنچه هست اقتدار است و حقِ سهمخواهی. کسی نگاه دزدانه نمیاندازد. هرگز ندیدم مردم عادی با هم برخوردی داشته باشند. آمران در واقع عاملانِ حکومتاند که از وجنات بدهیبتشان، خشم و نفرت سرازیر است و دهانهای وقاحتشان باز و منافعشان در گرو فریادهاییست که بر سر زنان میزنند. فریادهایی برای ایجاد بنبست آزادیهای فردی و اجتماعی.
نگران نیستم. دیگر نگران حقوق دختران سرزمینام نیستم. آگاهی و همبستگی تنها راه نجاتشان بود که قدمهای اول را در این مسیر گذاشتهاند. هیچ چیز به گذشته برنخواهد گشت! همه نقابهای اجباریمان را برداشتهایم و هر کسی آنچه که هست در طبق نمایش گذاشته است و همه به نوعی میجنگند.
اوریانا فالاچی در جایی میگوید:
زنبودن زیباست و یک شجاعت تمامنشدنی میخواهد، جنگی که پایانی ندارد. خیلی باید جنگید تا بفهمانی گناه از آنروز پدید نیامد که حوا سیب ممنوعه را چید، بلکه آنروز فضیلت باشکوهی متولد شد که نافرمانی مدنی نام دارد.
ممنون نگارمن عزیز
راستش زلف بانوان همیشه مظهر زیبائی بوده. احتمالا حضرت آدم محو موهای پریشان حوا شده که خیلی زود درخواستشو قبول و میوه ممنوعه را چیده. به قول شاعر دل های زیادی در بین تار موهای زیبارویان گیر افتاده.
شاطر عباس صبوحی متولد سال 1275 در قم ودرگذشته 1315 هجری قمری در تهران با غزل زیر حق مطلبو ادا کرده. رطب و زلف و شب و بوسه و .... نافرمانی های مدنی را یک جا جمع کرده است
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن میترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
بسیار زیبا ، دلچسب و دلنشین نوشته شده. ممنون از به اشتراک گذاشتن آن، نگار من .
مرسی آقای مرادی از لطفتون به مطلب وانتخاب غزل
مرسی خانم شاهق عزیز باعث افتخار من