نگارمن

گفتم موهای بلند و بافته‌‌ام را قیچی بزنین من بزرگ شده‌ام! بزرگ نبودم چون نمی‌دانستم باد، شعرِ آزادی را لابلای گیسوان دختران می‌بافد. دخترانی که بعضا از کودکی با تبعیض و حرمان هم‌داستان شده‌اند. دخترانی که به وقت بلوغ هزاران نه شنیده‌اند. از پدر، برادر و حتی از مادری که خود با ترس خو گرفته و به حقوق‌اش آگاه نیست و بابت جامعه‌ی مردسالار و حکومتی که ایدئولوژی‌اش سرکو‌ب زنان است، بطور مداوم بغضی از حسرت را در گلوی‌‌اش مخفی می‌کند.

و اما شهرمان کمی زیباتر شده، به کوچه‌هایش کمی رنگ پاشیده‌اند و باد موهای دخترکا‌ن‌مان را در می‌نوردد. هراسی نیست، هر آنچه هست اقتدار است و حقِ سهم‌خواهی. کسی نگاه دزدانه نمی‌اندازد. هرگز ندیدم مردم عادی با هم برخوردی داشته باشند. آمران در واقع عاملانِ حکومت‌اند که از وجنات بدهیبت‌شان، خشم و نفرت سرازیر است و دهان‌های وقاحت‌شان باز و منافع‌شان در گرو فریادهایی‌ست که بر سر زنان می‌زنند. فریادهایی برای ایجاد بن‌بست‌ آزادی‌های فردی و اجتماعی.

نگران نیستم. دیگر نگران حقوق دختران سرزمین‌ام‌ نیستم. آگاهی و هم‌بستگی تنها راه نجات‌شان بود که قدم‌های اول را در این مسیر گذاشته‌اند. هیچ چیز به گذشته برنخواهد گشت! همه نقاب‌های اجباری‌مان را برداشته‌ایم و هر کسی آنچه که هست در طبق نمایش گذاشته است و همه به نوعی می‌جنگند.

اوریانا فالاچی در جایی می‌گوید:

زن‌بودن زیباست و یک شجاعت تمام‌نشدنی می‌خواهد، جنگی که پایانی ندارد. خیلی باید جنگید تا بفهمانی گناه از آن‌روز پدید نیامد که حوا سیب ممنوعه را چید، بلکه آن‌روز فضیلت باشکوهی متولد شد که نافرمانی مدنی نام دارد.