نگارمن
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست،
به هوای سر و کویاش پر و بالی بزنم
تمام عمر باور داشتم بودن با کسانی که دوستشان دارم برای تمام زندگیام کافیست. اما بعدها فهمیدم بودن با کسانی که دوستشان دارم فقط برای نیمی از زندگیام کافیست، نیمهی دیگر را حضور کسانی پر میکند که من را نیز به همان اندازه دوست میدارند.
فهمیدم معنای دوستی عین جمعِ پرندههاییست که بر روی شاخسارهای یک تکدرخت نشستهاند بعضی در افقهای بالاتر، بعضی دیگر پائینتر، بعضی سرشارتر و شادتر و بعضیها گرفتارتر. اما هست و بودشان قرارِ دلِ بیقرارمان است و رفتنشان لغزشِ امنیتمان.
از شاخسار درخت زندگیِ آدمها ناگهان پرواز نکنید. آشیانهی دلشان با پروازتان دستخوشِ طوفانی ویرانکننده میشود. کسانتان را دوست بدارید، مهربانی کنید، مراقبتشان کنید. زندگی فرصتِ جبرانِ زمانهای از دسترفته را به هیچکس نداده است، فرصت حرفهای نگفته، دیدارهای نکرده و مهربانیهای جامانده را.
لحظههای عمر ما گم نمیشوند بلکه لابلای عکسهایی که در هم تنیدهایم و خیره به عدسی عکاس منجمد شدهایم به خواب میرود، خوابی که با تابشِ اشعهی نوری از لابلای چینِ پرده، یا شمیمِ رایحهای از دور، یا کلامی و طنینی آشنا ناگهان برمیخیزد.
اگر زندهاید مهربانی کنید!
این دو گروهی را که شمردید ملاقاتشون خیلی مغتنم و لذت بخشه اما دیدار با کسانی هم که متفاوتند و دیدگاه های متفاوت و یا حتی متضاد با ما دارند خیلی عالیه. این گروه سوم را هم داشته باشید.
اینکه برخی چه نگاه متفاوتی به امور دارند باعث میشه در نگاه کلی و یا همون که فرنگی ها world outlook میگند ؛ ما خیلی تاثیر داشته باشه. مشکل اینه که پیدا کردن و اغلب راضی کردنشون به دیدار خیلی سخته.
ما عادت کردیم همیشه با افراد مشابه خود معاشرت کنیم. من مخالف اون مثل : کند همجنس با همجنس پرواز .... کبوتر با کبوتر ... باز با باز
فکرش بکنید کبوتری با باز پرواز کند؛ چه اتفاقاتی بیفتد حتی تصورش هم هیجان انگیزه. کبوتر ممکنه در پایان ملاقات خورده شود !!!!!
آقای مرادی عزیز، اگر به جوانی برمیگشتم هرگز برای داشتن خیلی از فرصتها نمیجنگیدم، ولی برای از دستندادن خیلی فرصتهای دیگر قطعا سختتر میجنگیدم!
" زندگی فرصتِ جبرانِ زمانهای از دسترفته را به هیچکس نداده است، فرصت حرفهای نگفته، دیدارهای نکرده و مهربانیهای جامانده را."
و ای کاش هیچوقت این مطلب را در نمیافتم که جبران فرصت های از دست رفته بخصوص مهربانی های جا مانده را نخواهم داشت.... خیلی دردناکه این حس.
جالبه شراب جان، منم کلاغ و خروس رو خیلی دوست دارم و بالاخره یک روزی نقاشیشان میکنم:)
آدمهای همیشهگی تا زمانی که ماهیت درونشان تغییر نکند، برای من هرگز جذابیتشان تمام نمیشود. من آدمِ انتخابهای دائم هستم، آدمِ محبتهای تهنشینشده و در صورت لزوم، آدمِ کنارکشیدن و بدونِ جنجال حذفشدن
مرسی که مثل همیشه خوندین و نوشتین