به تازگی کتابی خواندم به نامِ معشوقهی فروید ـــ که با همکاری کارن ماک و جنیفر کافمَن نوشته شده و در سالِ ۲۰۱۳ میلادی به چاپ رسیده است.
این رمان ما را در سال ۱۸۹۵ میلادی در شهر وین، اتریش قرار می دهد، مینا برنیز، دختری با تحصیلات عالی، پس از اخراج از آخرین شغلِ خود به عنوان یک خانم همراه (رفیقه)، مستاصل است، با این که وین شهری با ویژگی مترقی بود ـــ اما سرنوشت زنان همچنان با سرنوشتِ مردان پیوند خورده بود، یک زن هیچگاه در آن سنِ کم نمیتوانست استقلال داشته و بی آنکه به یک مرد متکی باشد ـــ زندگی مستقلی برای خود بسازد، ازدواج به عنوان تنها وسیله برای دستیابی به یک زندگی اخلاقی بی عیب و نقص بود، مینا که نمی تواند فشارهای اجتماعی اطرافَش را بپذیرد، به آغوش خواهرش؛ مارتا ـــ پناه می برد.
مشکلاتِ شخصی مارتا زیاد است، شِش فرزند و رفتارِ گاه بی علاقهی شوهرَش؛ زیگموند فروید ـــ بنیانگذار دانشِ روانکاوی، باید اشاره کنم که آن زمان زیگموند فروید پروفسوری بود که به دلیل تئوری های خود ـــ دائم مورد حمله قرار می گرفت، تقریباً همهی نظریاتِ وی مربوط به تمایلاتِ جنسی بود، فروید برای نخستین بار میل جنسی در کودکان را مطرح کرد که با مخالفتِ عمومی مواجه شد، او می گفت رابطهی جنسی؛ یک انگیزه و محرک اصلی همگی ماست، فروید تشخیص داد که آمیزش عشق و نفرت در روابط عاطفی، بخشی از ماهیت روابط انسانی است.
زیگموند فروید ۲۶ ساله بود که عاشق مارتا ـــ نوه ایساک برنایز؛ یک خاخام ارشد در هامبورگ شده و آنها دو ماه بعد نامزد شدند، به عنوان یک دانش آموز فقیر که هنوز در کنار والدین خود زندگی می کرد، کار آزمایشگاه علوم فروید به اندازه کافی برای حمایت از خانواده هزینه ای تامین نکرد، فروید برای مارتا نوشت: دختر شیرین من، من فکر می کنم که باید خیلی قدرتمندتر باشم تا عشقم را به تو ثابت کنم، فروید معتقد بود که تمام روابطِ عاشقانه ما آدمیان ـــ حاوی احساسات دوگانه هستند.
امروزه روز میدانیم که کارل یونگ (فیلسوف و روانپزشک) این شایعه را؛ مبنی بر رابطه داشتن زیگموند فروید با خواهر زنش را پخش کرد، مینا برنایز در سال ۱۸۹۶ میلادی بعد از مرگ نامزدش ـــ به خانه فروید نقلِ مکان کرده بود، فروید با یونگ در ابتدا دوست بود، ارتباطِ وی با یونگ که زمانی او را وارث بدون معارض روانکاوی (نظریهای دربارهی عملکرد ذهن، اختلالهای روانی و نام شیوهای رواندرمانی است که بر این فرض اساسی استوار است که بیشتر فعالیتهای ذهنی و پردازش آنها؛ در ناخودآگاه رخ میدهد) میدانست، در سال ۱۹۰۹ میلادی تیره شد، اختلاف نظر این دو بیش از پیش در سخنرانیهای یونگ در دانشگاه فوردهام نیویورک در سال ۱۹۱۲ میلادی آشکار شد، یونگ با فروید موافق بود که هیستری (هیجان و احساسات غیرقابل کنترل) و وسواس فکری نشانگر جابه جاسازی غیرعادی شور جنسی است اما عقیده داشت که حالات روانپریشی چون اسکیزوفرنی ـــ نمیتواند با اختلالاتِ جنسی قابل توضیح باشد، آنها از آن پس دشمنِ یکدیگر شده و این قضیه بیشتر به ضررِ فروید تمام شد.
در کتاب به وضوح میتوانیم متوجه شویم که معشوقهی فروید یک مثلث عشقی (با نظریه مثلثی عشق اشتباه گرفته نشود) واقعی را به ما ارائه می دهد، جایی که مینا هر چیزی را که مارتا قادر به نشان دادن آن نیست، نشان می دهد، او از نظرِ فکری کنجکاو و پرشور است، چیزی که بدون شک؛ علاقه و شاید میل زیگموند فروید (عشقی و یا جنسی، چندان مشخص نیست، شاید هم آمیخته به هر دو) را برانگیخت، هر دو شروع به یک رابطه معاشقه فکری می کنند، در ابتدا معصومانه اما کم کم شروع به جذب همدیگر میکنند (شاید داستانِ فیلم سینمایی پروفسور مارستون و زن شگفتانگیز ـــ اقتباسی دیگر از زندگی فروید باشد، البته فقط منظور در اینجا رابطهای انسانی واقعی است و نه داستانِ فیلم).
به نوعی، آن مثلث عشقی بین زیگموند فروید، همسر و خواهرشوهرش؛ نمایانگر مبارزه زن و مرد بر خلافِ میلِ (این میل همان نکتهای است که در بالا بدان اشاره کردم: عشقی و یا جنسی، شاید هم آمیخته به هر دو، بستگی زیادی به به برداشتِ شخصی خوانندهی کتاب دارد) آنها است، بقیه داستان تنها جنبهی ادبیاتی داشته و شاملِ شایعاتی است که گاهی اعتراف و گاهی رد می شود، و یا در مورد رابطه زیگموند فروید با خواهر شوهرش، مینا است.
در واقعیت میبینیم که ؛ در سالِ ۲۰۰۶ میلادی اسنادی منتشر شد دالِ بر این که در هتلی واقع در کشور سوئیس ـــ فروید در ۱۳ آگوستِ ۱۸۹۸ میلادی؛ در آنجا با یک خانمی که زنش نبوده ـــ اقامت داشته است، حتی گفته میشود که در طی رابطه این دو؛مینا یک سقط جنین داشته است، بعدها توسط تعدادی از محققان درباره زیگموند فروید؛ درستی شایعات تا حدودی موردِ تایید واقع شد.
نتیجهی شخصی من این است که تنها چیزی که در حالِ حاضر ما با اطمینان در مورد این رابطه می دانیم این را نشان می دهد که زیگموند فروید در مینا ـــ یکی از بهترین همراهانِ فکری خود را یافت، اگر آن وابستگی ـــ به پیوندی نزدیکتر و اتفاقاً مخفیانه تبدیل شد، چیزی است که بسیاری از زندگینامه نویسانِ زیگموند فروید، بدون یافتن چیزی جز حدس و گمان را تأیید میکنند، زندگی فروید آسان نبود، بخشِ احساسی آن نیز نمی توانست روندِ عادی داشته باشد، فروید بر اثر کاویدنِ حوزههای ناشناختهی ذهنِ انسان ـــ به مفاهیمی نو رسید، او به لایه های ناخودآگاه روانِ انسان نقب زده و یک مجموعه رشته اطلاعات پراکنده را تبدیل به یک نظریه کرد.
فروید حتی دربارهی امکان دستیابی انسان به خوشبختی ـــ تردید داشت، او خوشبختی را هدفی غیر واقعبینانه دیده ـــ اما روانکاوی را وسیله ای برای کاهشِ اضطراب و روانِ رنجورِ بشر می دانست، البته روش درمانی او ایدهآل نیست، یعنی مطمئن؛ سریع و خوشایند؛ نتیجه نمی دهد، چه صحیح و چه اشتباه؛ او به تنهایی نمیتوانسته به این نتایج برسد، برین باور هستم که مینا به یک نحوی دستیار و هم فکرِ وی بوده و آنچه که به عنوانِ نظریاتِ فروید میشناسیم ـــ میتوانسته بهره گرفته شده از همکاری با مینا ساخته و پرداخته شده باشد، فراموش نکنیم که بر علاوهی جسم ـــ روانِ مینا نیز در اختیارِ زیگموند فروید بود.
پاریس، بهارِ بی رنگِ ۲۰۲۳ میلادی.
بسیار قابل توجه و خواندنی است موفق باشید.
سپاس از توجه و لطفِ شما.
بسیار جالب بود، مرسی
اغلب انسانها گمشدهای دارند که الزاما در شرایط مناسبی با او مواجه نمیشوند و بخش غمانگیز روابط عاطفی همینجاست