ایمان آقایاری
نزدیک به هفت ماه از آغاز اعتراضات سراسری مردم ایران، موسوم به خیزش زن، زندگی، آزادی میگذرد. اعتراضاتی که با سرکوبهای شدید و پیچیده مواجه شد و امروز از نمود خیابانی آن کاسته شده است. طبیعی است که به موازات کاهش بروز اعتراضات و تظاهر حکومت به آسیب ندیدن و استحکام، یأس عمومی نیز قوت گیرد. از سویی خلأ یک اپوزیسیون منسجم و فراگیر، عدم ریزش جدی در بدنهی نیروهای سرکوب، فقدان منظومهای مدون از استراتژی و تاکتیکها، نکات غیر قابل انکاری است که در تحلیل ناظران نیز شاهدیم. اما نوشتهی حاضر حاوی مطالبی است که عموماً در تحلیلها نادیده انگاشته میشوند.
علاوه بر تلاشهای آغاز شده در جهت وفاقِ نیروهای اپوزیسیون و اخبار نشر یافتهی حاکی از تفرق و تشتت در درون نظام، جوانب امیدبخشی هست که در زیر پوست جامعه در کارند. فراز و فرود و دورههای آشکارگی و نهفتگی، جز لاینفک جنبشهای اجتماعیاند. ممکن است گاهی حجم سرکوب، عرصهی خیابان را از حضور جمعیت معترض خالی کند، اما جامعه سیال است و میدان نبرد را تغییر میدهد. فراموش نکنیم که طرف منازعه حکومتی است ایدیولوژیک و نامتعارف، لذا نبرد با آن نیز از همین خصیصه پیروی میکند.
زمانی که جمهوری اسلامی با ایجاد رعب و یأس، موجب گریز بسیاری از مخالفین و منتقدینش از ایران شد و حتی در دورانی تعمدا به هر بهانهای به شهروندان راه خروج را نشان میداد، هرگز گمان نداشت که دیاسپورای ایرانی تبدیل به یکی از کابوسهایش خواهد شد. وقتی که حجاب اسلامی را به عنوان ابزاری در جهت کنترل اجتماعی برگزید، تخیل هم نمیکرد که زمانی گستردهترین اعتراضات تاریخی علیه نظام حول چنین موضوعی بر پا خواهد شد. آنگاه که سر تا پای مملکت را از شعایر مذهبی آکندند تصورشان چیرگی مذهب حکومتی بر هر عنصر دیگر اجتماعی بود، از قضای روزگار در تقابل با این جو مسلط، جامعه به نمادهای ملی و از سوی دیگر به خلق نمادهای جدید در ضدیت با حکومت روی آورد.
از هر چیزی که حکومت اراده کرد خلاف آن زاده شد، تا آنکه امروز به واقع شاهد دو ایرانیم، یکی ایرانی که حکومت میخواهد و یکی ایران واقعی که ذهن و ضمیر و بطن زندگیِ مردم آن را میسازد. حکومت همهی وجوه زندگی مردم را عرصهی سیاستهایش قرار داد و امروز مردم در همان عرصه با سیاستهای حکومت میستیزند، یعنی در زندگی روزمره. وقتی میدان منازعه شد زندگی، پیروزی در آن برای قدرتمندترین حکومتها نیز محال است. مردم، رنجور و زخم خورده اما صبورانه این مبارزه را زیست میکنند، در حالیکه حکومت باید برای هر لحظهی آن برنامهی سرکوب بریزد.
در مدت اعتراضات اخیر دیدیم و پس از این به کرّات خواهیم دید که میدان نبرد چه فراخ است. حکومت خوردن و نوشیدن را در ماهی برای همگان حرام میداند، مردم این را انتخابی شخصی میشمارند. حکومت حجاب اسلامی را اجباری میخوانَد، مردم اختیاری میدانند. حکومت با رقص و ساز و آواز دشمن است و مردم در اوج غمهایشان هم با آن شادند. حکومت تلویزیون رسمی را تبلیغ میکند، مردم به ماهوارهها روی میآورند. حکومت شبکهی اجتماعی خودی میسازد، مردم از شبکههای مرسوم جهانی استفاده میکنند. این رشته را میتوان تا بی نهایت کشید. تنها وجه تفاهم اکثریت مردم ایران با جمهوری اسلامی این است که هیچ دلمشغولی مشترکی با هم ندارند.
آیا عِدّه و عُدّهی حکومت تکافوی سرکوب اینهمه اجزا و عناصر را میکند؟ آیا جمهوری اسلامی یارای کنار نهادن این مولفهها و در عین حال تداوم بقا را خواهد داشت؟ باید دید؛ اما پاسخ نگارنده همانطور که پیشتر و در متنهایی دیگر قید کرده یک کلمه است: خیر. درست است که در «نبرد سرنوشت» به چیزی بیش از آنچه در این شرح بیان شد نیاز است. زمان این نبرد کِی و حوادث متداول و نامترقبهی احتمالی تا آن هنگام چه خواهد بود، بر ما پوشیده است. ولی اگر فرایندی و در گذر زمان به مسائل بنگریم میبینیم آنچه رو به رشد بوده تمایز مردم با حکومت و معیارهایش، رسوب این تمایزات در زیست روزانهیشان و جسارت در بیان آن است. اگر آینده را از مجرای این تحول ببینیم میتوان با ضریبِ اعتماد بالایی بر سرِ بُردِ مردم، شرط بست.
در نهفت پردهی شب
دختر خورشید
نرم میبافد
دامن رقاصهی صبح طلایی را
* گمان مبر که به پایان رسید کار مغان / هزار بادهی ناخورده در رگ تاک است
ممنون از تحلیل دقیق شما. کاملا درست می گویید. راه های حکومت برای اجتناب از سرنگونی کمتر و کمتر شده و محاصرهاش توسط مردم و جامعه جهانی تنگتر و تنگتر. زور آخر را می زند.