حال و هوای خاصّی برای ایرانیان در هر کجای عالم که باشند در دقایق پایانی  سال بوجود می آید. آمدن بهار و نو شدن روز ، فقط به معنی پایان  یک سال و شروع سالی دیگر نیست. احساس دیگری وجود ایرانیان را در آغاز سال نو تسخیر می‌کند.

زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری که من افتخار شاگردی ایشان را در دانشکده ادبّیات ایران و سپس ترافتخار همکاری با ایشان را در " بنیاد فرهنگ ایران" بعهده داشتم، مطلبی در باره ی نوروز نگاشته اند که به نظر من یکی از زیباترین مطالبی است که در باره ی نوروز نوشته شده و در زیر تمام آن آورده میشود

نوروز اگرچه روز نو سال است، روز کهنه قرن‌هاست. پیری فرتوت است که سالی یک بار جامه جوانی می‌پوشاند تا به شکرانه آن که روزگاری چنین دراز به سر برده، و با این همه دمسردی زمانه تاب آورده است، چند روزی شادی کند. از اینجاست که شکوه پیران و نشاط جوانان در اوست.

پیر نوروز یادها در سر دارد. از آن کرانه زمان می‌آید. از آنجا که نشانش پیدا نیست. در این راه دراز رنج‌ها دیده و تلخی‌ها چشیده است، اما هنوز شاد و امیدوار است. جامه‌های رنگ رنگ پوشیده است اما از آن همه، یک رنگ بیشتر آشکار نیست و آن رنگ ایران است

درباره خلق و خوی ایرانی بسیار سخن گفته اند. هر ملتی عیب‌هایی دارد. در حق ایرانیان می‌گویند که قومی خوپذیرند. هر روز به مقتضای زمانه به رنگی در می‌آیند، با زمانه نمی‌ستیزند بلکه می‌سازند. رسم و آیین هر بیگانه‌ای را می‌پذیرند و شیوه دیرین خود را زود فراموش می‌کنند. بعضی از نویسندگان این صفت را هنری دانسته و راز بقای ایران را در آن جسته‌اند. من نمی‌دانم که این صفت عیب است یا هنر است، اما در قبول این نسبت تردید و تاملی دارم

از روزی که پدران ما به این سرزمین آمده اند و نام خانواده و نژاد خود را به آن داده‌اند، گویی سرنوشتی تلخ و دشوار برای ایشان مقرر شده بود. تقدیر چنان بود که این قوم، نگهبان فروغ ایزدی، یعنی دانش و فرهنگ باشد، میان جهان روشنی که فرهنگ و تمدن در آن پرورش می‌یافت و عالم تیرگی که در آن، کین و ستیز می‌رویید، سدی شود و نیروی یزدان را از گزند اهریمن نگه دارد.

پدران ما از همان آغاز کار، وظیفه سترگ خود را دریافتند. زرتشت از میان گروه برخاست و مأموریت قوم ایرانی را درست و روشن معین کرد. فرمود که باید به یاری یزدان با اهریمن بجنگند، تا آنگاه که آن دشمن بدکنش از پا درآید. ایرانی، بار گران این امانت را به دوش کشید، پیکاری بزرگ بود. فر کیان، فر مزدا آفرید، آن فر نیرومند ناگرفتنی را به او سپرده بودند، فری که اهریمن می‌کوشید تا بر آن دست یابد.

گاهی فرستاده اهریمن دلیری می‌کرد و پیش می‌تاخت تا فر را برباید اما خود را با پهلوان روبرو می‌یافت و غریو دلیرانه او به گوشش می‌رسید. اهریمن گامی واپس می‌نهاد. پهلوان دلیر و سهمگین بود. گاهی پهلوان پیش می‌خرامید و می‌اندیشید که دیگر فر از آن اوست. آنگاه اهریمن شبیخون می آورد و نعره او در دشت می پیچید. پهلوان درنگ می کرد و اهریمن سهمگین بود

در این پیکار روزگارها گذشت و داستان این زد و خورد افسانه شد و بر زبان‌ها روان گشت. اما هنوز نبرد دوام داشت. پهلوان سالخورده شد، فرتوت شد، نیروی تنش سستی گرفت، اما دل و جانش جوان ماند. هنوز اهریمن از نهیب او بیمناک است. هنور پهلوان، دلیر و سهمگین است. این همان پهلوان است که هر سال جامه رنگ رنگ نوروز می‌پوشد و به یاد روزگار جوانی شادی می‌کند

اگر بر ما ایرانیان این روزگار عیبی باید گرفت، این است که تاریخ خود را درست نمی‌شناسیم و درباره آنچه را که بر ما گذشته است، هرچه را که دیگران گفته‌اند و می‌گویند، طوطی‌وار تکرار می‌کنیم. کمتر ملتی را در جهان می‌توان یافت که عمری چنین دراز به سر آورده و با حوادثی چنین بزرگ روبه‌رو شده و تغییراتی چنین عظیم در زندگی‌اش روی داده باشد و پیوسته در همه حال خود را به یاد داشته باشد و دمی از گذشته و حال و آینده خویش غافل نشود

این جشن نوروز که دو سه هزار سال است با همه آداب و رسوم، در این سرزمین باقی و برپاست، مگر نشانی از ثبات و پایداری ایرانیان در نگهداشتن آیین ملی خود نیست؟ نوروز یکی از نشانه‌های ملیت ماست. نوروز یکی از روزهای تجلی روح ایرانی است. نوروز برهان این دعوی است که ایران با همه سالخوردگی، هنوز جوان و نیرومند است.

در این روز باید دعا کنیم. همان دعا که سه هزار سال پیش از این زرتشت کرد: منش بد شکست یابد، منش نیک پیروز شود. دروغ شکست یابد، راستی بر آن پیروز شود. اهریمن بدکنش ناتوان شود و رو به گریز نهد.
و نوروز بر همه ایرانیان فرخنده و خرم باشد.”

شاید فرصتی شد که یادی هم از آن استاد یگانه - دکتر پرویز ناتل خانلری - کرده باشم. هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق!

مهوش 

نوروز ۱۴۰۲