مرتضی سلطانی

وارد خانه خاله مینا که شدم ابری از دود کیپ تا کیپ اتاق را پر کرده بود: آنقدر فشرده بود که میشد آنرا با چاقو بُرید. و تا به مشامم خورد فهمیدم: ترکیبی ست از بوی وانیل و گچ خیسانده شده که نشان میداد حاجی صبح ناشتا یک "سُت"[سانت] هروئین روی زرورق سُرانده است. ته نشینی هم از بوی تلخ و تیز تریاک بود و دود سیگار.

از لای همین ابر ضخیم دود خاله مینا مثل شبحی پیش آمد و محکم من را در آغوش کشید و گونه ها و تقریبا لب ام را بوسید. بوی خوشایند پنکیک و رژ گونه و عطرش، سنگینیِ نامطبوعِ دود اتاق را لحظه ای زائل کرد. و داشت با انگشت رژ لب اش را از روی صورتم پاک میکرد که از مامان مهناز پرسید و با تحسین و تعجب گفت چقدر بزرگ شده ام و انگشت کشید لای موهام تا بگوید: "چقدرم موهات نرم و لَخته. ماشالا."

گفتمش: "اتفاقا مامان قفلی زد که داری میری تهران مدیونی اگه نری سر به رفیقم بزنی." چون او خاله ام نیست، بلکه دوست سالهای کودکی و جوانی مادر است.

از درِ نیمه باز آشپزخانه و دود تریاک فهمیدم حاجی پایِ اجاق گاز دارد خودش را میسازد. گردن کشید تا من را ببیند و دیدم پیرمردی شده حالا، و با همان دهان پر از دود سلامی داد و لبخندی زد. بعد توی درگاه ایستاد به حال و احوال و استکان شراب را که آمد سر بکشد به من هم تعارف کرد که گفتم: "بره جایی که غم نباشه."

و برای آنکه گذشته را یادش بیاورم تکه ای از یک فیلمِ فسیلِ هرکولی و ایتالیایی را یادش آوردم: "می نوشیم به سلامتی ویسیکوی شجاع که دره ی گالیان را از خون رومیان پر خواهد کرد." 

گفت: "خوب یادت مونده ها."

خاله چای آورد. از در نیمه باز اتاقِ پسرش صدای آخ و اوخ یک فیلم سکسی می آمد: احتمالا در ژانرِ "زندان زنان" و حکایت: رئیس حشری و زندانیان طغیان گر.

دیدم درست آن روبرو به دیوار یک قاب بزرگ زده اند که کولاژی ست از هنرپیشه ها. چای را که خوردم رفتم جلوی کولاژ. خاله آمد کنارم و از نگاه ذوق زده و شایق او فهمیدم که چقدر خوشحال است که کسی علایق مشترکی با او دارد. من هم یک به یک عکسها را به اسم برایش گفتم: " خب، اینکه راج کاپوره تو فیلم "سنگام"  که میخوند: «مِری مانتی کانتا، مری مانتی جاماناکا بوره جاکا پوره سنگا مری مانتی کا». اینم ممتاز ایرانی و دیلیپ کوماره. اینم آمیتاست. و اینم که شاه شمشاد قدان خسروی شیرین دهنان و خوشگل خوشگلا: آنوشکا شِرمائه. این کیه خاله؟"

گفت: "خاله، این ممتاز ایرانیه. اینم وحیده رحمان."

حسابی ذوق زده شد و انگشت گذاشت تا ببیند مهوش را هم بجا می آورم. و تا گفتم: "مهوش."

گفت: "با مامانت تئاتر نصر می رفتیم مهوش برنامه میذاشت میگفت: این کون کجه// کی میگه کجه! جاش بهشته: کلی ذغال و لباس و اینا کمک میکرد به بدبخت بیچاره ها."

اینرا که گفت پسرش از اتاق داد زد: "تو هم کُشتی مارو مامان با فرشته ی کون کج ات!" همیشه سر به سر مادرش میگذاشت.

خاله هم درآمد: "نه، فرشته لابد اون خاله آلکسیس توئه(منظورش آلکسیس تگزاس بود همان پورنو استار معروف): زنِ مَشتی عالم. زیرخوابِ همه هست."

بعد سرش را به من نزدیک کرد و آهسته گفت: "بخدا پریروز رفته از جاسازم دو گرم جنس بردوشته: گناشو الکی نمیشورم، میدونم من که دستش کجه. همین دو زار جنسو رد نکنم می افتیم به گدایی. بیا، اینم یعنی مردِ خونه مون، صبح تا الان پا سیخ و سنگه، فکر کرده تهش به دریا وصله! نمیگن از کجا میاد! خسته شدم خاله. بار همش رو منه."

گفتم: "خاله راستی این زن جَلَب،حسن قشقرقِ مادرقحبه دیگه بند نکرده بهتون که؟"

و این بابا هم یک ساقی بود و رقیبِ کاریِ خاله. خاله سیگاری گیراند و جواب داد: "خاله ات رو کم دیدی؟ حسن پسرِ سد خانم که تو کوچه درختی میشستن رو میگی دیگه! .. سگِ کی باشه! شرت ننه شو میکشم سرش. خاله بشین تا زنگ بزنم نهار بیارن... همبرگر دوست داری؟ ذغالی."

تا تعارف تکه پاره کردم درآمد که: "بشین بینیم. تازه میخام برات از قدیما با این مامان مهنازت بگم ببین این مادرت، دخترِ ننه مَلَک چه فتنه ای بوده."

و بجز بخوری شدن با دود مواد، بقیه چیزها خیلی خوشایند گذشت و خاله با آن سیمای گوشت آلود و سینه های بزرگ و چشمان زیبایش، برایم با ذوق و حسرت از روزهای کودکی و جوانی اش و از مادر گفت. میشد فهمید که انگار مدتهاست میسرش نبوده راحت و صمیمی با کسی اختلاط کند. در کلام او انگار من تکه ای نادیده از جوانی مادر را یافتم و آنچه از او ندیده بودم.

از خانه خاله که زدم بیرون، شب شده بود و تا پا گذاشتم بیرون، نمیدانم چرا بی اختیار، نگاهم را به آن سمتی از آسمان دوختم که حدس میزدم ستاره ی "شبان شانه" یا "اِبط الجوزا" یا "بیتل جویس" هست و گفتم: "منفجر شو دیگه لامصب." چون این هیولای عظیم و باشکوه یعنی این ستاره ی اَبَرغول چندسالی هست که در شرف انفجار است. و انفجارش میتواند زیباترین و غول آساترین آتش بازی کیهان باشد و تریلیون ها مایل از پهنه کیهان را با مواد غنایافته در هسته ی خود بذرافشانی کند.