حسن خادم
وقتی از چگونگی یک حادثه اطلاع دقیقی در دست نداشته باشیم، ذهن به یاری حدس و گمان سعی میکند به گونهی دیگری به حقیقت دست یابد. یکی از جراید حکایتی را نقل کرده که به نظر میرسد نقاط رمزآلودی در خود دارد. شاید اگر بگوییم رمز و ابهام به معنای واقعی آن نزدیکتر باشد. ماجرای آلوا کمپبل خیلی مختصر بیان شده است. اما آنچه که من از خواندن دوبارهی این حکایت دریافتم این است که آلوا تنها قصد سرقت اتومبیلی را داشته و آن زمان پنجاه ساله بود و در جریان این سرقت مرتکب قتلی ناخواسته می شود که به دستگیری او منجر و سرانجام به دنبال چند جلسه دادگاه، آلوا محکوم به اعدام با تزریق سم میگردد. این سرنوشتی است که این قتل غیرعمد برای او رقم زد.
آنچه که در این میان با اطمینان میتوان گفت این است که آلوا تنها میخواسته مانع را از سر راهش بردارد و به همین دلیل هرگز انگیزهی قتل در کار نبوده، هر چند حادثه به مرگ منتهی میگردد. اگر فرض کنیم مقتول آدم ناجوری بوده و با زنش اغلب برخورد خشنی داشته، پس او نیز شاید آرزوی مرگش را میکرده، آن وقت برای ما اندکی از ابهام ماجرا کاسته میگردد! دیوید برکلی یعنی مقتول در کار خرید و فروش مواد مخدر بوده و در کل زندگی سالمی نداشت تا این که در این حادثه کشته میشود.
بدون شک دادگاه به دلایل پنهان این مرگ نمیتوانست ورود کند و تنها به مستندات و شواهد و اسناد منتهی به این قتل تکیه کرده بود و حکم صادره نیز به همین دلایل شاید منطقی و واقعی جلوه میکند. اما اینجا ما دو دلیل فرا واقعی و رمزگونه دراختیار داریم و شاید به همین دلایل و چیزهای پنهان شبیه به اینهاست که آلوا سالهاست در صف اعدامیها همچنان انتظار ورود به اطاق اعدام را میکشد. آیا ممکن است شلوغی صف اعدامیها او را در انتظاری خواسته یا ناخواسته باقی گذاشته یا دلایل دیگری در میان است که حدود بیست سال حکم اعدام او به تأخیر افتاده است!؟
به گمان من دیوید برکلی بایستی در آن حادثه کشته میشد و اعمال او مرگش را حتمی ساخته بود اما عامل قتل مستحق مرگ نبوده است زیرا در ذهن آلوا کمپبل تنها نقشه سرقت اتومبیل شکل گرفته بود، غافل از آن که تمایل به سرقت اتومبیل دیوید شاید تلقین نیرو یا موجود دیگری بوده تا منتهی به مرگ او گردد و اگر غیر از این بود، آلوای سارق به سمت اتومبیل دیگری کشانده میشد که در آن سرقت مرگ از پیش تعیین شده کسی طراحی نشده باشد. شاید به همین دلیل باشد که آلوا با آن که به اعدام محکوم شده، هنوز برای ورود به اطاق اعدام انتظار میکشد! او در طول این بیست سال زجرآور و دردناک دچار بیماری سرطان و مشکلات تنفسی شدید میگردد و افسردگی نیز به شدت رنجش میدهد.
و سرانجام زمان اجرای حکم اعدام فرا میرسد و در یک سپیدهدم در اطاق اعدام واقع در زندان اوهایو گشوده میگردد تا مراسم اعدام آلوا برگزار و به انتظار کشندهی او برای همیشه خاتمه دهند. مقدمات اعدام طبق معمول برگزار و آنگاه در سکوت وهمانگیز اطاق اعدام، کشیش از او میخواهد آخرین خواسته و آرزویش را بیان کند و او آرزوی مرگ میکند و آنگاه نفسهای لحظات آخر فرا میرسند و پزشکِ مرگ آمپول محتوی سم کشنده را به دست میگیرد و آن را به آلوا نزدیک میسازد. او روی یک صندلی بسته شده و در حالی که چشم بر آمپول مرگبار دوخته، به ندای پنهان قلبش گوش میسپارد. آنگاه در آن سکوت وهمانگیز و هراسآور نوک سوزن زهرآلود با پوست زرد و چروکیده آلوا بازی میکند تا روزنهای برای ورود به خون او بیابد اما انگار رگها ناپدید شدهاند! پزشکِ مرگ آمپول را به دست دیگر محکوم نزدیک میکند و بار دیگر با پدیدهی بیرگی مواجه میشود. بعد با تبسم و تعجب نگاهی به آلوا میاندازد و گویی او را به صبر بیشتر فرا میخواند! در این لحظات زمزمه خفیفی در گوش آلوای محکوم به مرگ میپیچد و دوباره جستوجوی پزشک برای یافتن رگ تیره ی دیگری آغاز میگردد.
دقایق در اضطراب و حیرت سپری میشوند و آنگاه به خواست پزشک آلوا پنجهاش را مشت میکند و زور میزند تا شاید رگی پرده ی پنهانی را کنار زند و آشکار گردد. پزشک از وضع پیش آمده متحیر میماند و بلافاصله دو پزشک دیگر برای یکسره کردن کار او به کمکش میشتابند. آن طور که نوشتهاند پزشکان هشتاد دقیقه تمام تلاش میکنند اما موفق به رگگیری نمیشوند و آنگاه یکی از پزشکان خطاب به او میگوید:
ـ آلوا کمپبل خیلی خوش شانس هستی!
همه متعجب میشوند و درحالی که اشک در چشمان آلوا حلقه زده او را به سلولش باز میگردانند. هر چند اجرای حکم اعدام به دلایلی سالها به تعویق افتاده بود اما این اجرای ناکام نشان داد چیزی هست که در سرنوشت آلوا همچنان مقاومت میکند و حاضر نیست تن به مرگ دهد. آیا خانواده مقتول تحتتأثیر این حادثه واقع خواهند شد؟
به راستی چه عاملی باعث گم شدن رگها در اطاق اعدام گردید؟ آیا این حادثه برای این بود که اینگونه مُردن در تقدیر او رقم نخورده یا فقط به دلیل آن است که آلوا هیچ انگیزهای برای قتل دیوید نداشته بود؟ هر چند پیداست مرگ بیاعتنا به این حادثه ی شگفتانگیز از راههای دیگری همچون گسترده شدن بیماری سرطان در بدن او عمل خواهد کرد اما آنچه که اهمیت دارد پیچیدگی و رمز و رازهای این ماجراست.
و سرانجام شب یا سپیدهدم دیگری در زندگی غمانگیز آلوا فرا خواهد رسید و آن زمان مرگ باید به کالبد بیجان او بیاندیشد اما هماکنون آلوا بر حسب تقدیر به مرگی میاندیشد که نتوانسته بود هیچ روزنهای به درون خون شگفتانگیز او بیابد.
12/9/1996
Instagram: hasankhadem3
نظرات