نگارمن

زندگی جمعی و شلوغ با انسان‌هایی که هر کدام خلق‌وخوی و رفتارهای متفاوت‌شان را داشتند، از کسانی مثل من که هرگز تنهایی و خلوت را تجربه نکرده‌اند، طبعا شخصیتی منعطف‌تر ساخته است. در این بزرگ‌شدن‌ها و در این اختلاط‌های طبقاتی و فرهنگی و در این هم‌راهی‌ها، شنیدن گفت‌‌وگوهای دیگران و قصه‌ی زندگی‌شان، خوشی‌ها، ناخوشی‌ها، موفقیت‌ها و سقوط‌های رنگ‌و‌ارنگ‌شان، به گونه‌ای خارج از اراده، نقشی عمیق در ذهن و یادم به جا گذاشته است. بعدها به واسطه‌ی روحیات و خلقیات شخصی و آداب فامیلی که با آن خو گرفته بودم، دنیای رفاقت‌هایم وسیع و میزان پذیرش‌ام نامحدود گشت.

خیلی زود فهمیدم توانِ گفتن از مصائب و دغدغه‌های عاطفی و گره‌های زندگی‌مان یک پیروزی‌ست. می‌فهمیم تنها نیستیم و دیگری هم به گونه‌ای تجاربی مشابه داشته و مسیر را به انتها رسانیده است.

نوشتن، قصه‌گفتن و آن چه در فرهنگ ایرانی‌بودمان شاخصه‌ای بسیار برجسته‌ دارد، به گمانم نوعی تخلیه‌ی روانی‌ست و برای مخاطب به مثابه دل‌داری!

نقل روی‌دادها، انسان‌ها را به یک‌دیگر متصل و ایجاد هم‌دلی می‌کند. هر روایتی که مرور می‌شود موهبتی‌ست‌ که دیگری کم‌تر احساس تنهایی کند. گونه‌ای اشتراک‌سازی روانی‌ست و آگاهی از اینکه تجربه‌ی دردها، پیش‌آمدها، اندوه‌ها و حتی شادی‌ها و موفقیت‌ها فقط متعلق به ما نبوده، زهرِ مشکلات را کم‌تر و غرورِ سربلندی‌ها را مهار می‌کند.

قصه، تنها سرگرمی نیست. هر قصه، ترنم آوای یک زندگی‌ست. هر قصه، دری‌ست که دق‌الباب می‌شود تا قدم به دنیای دیگری نهیم.