در پی گزارش دکتر  علیرضا عسکری چاوردی، سرپرست کاوش های باستان شناسی شهر پارسه در ارتباط با کشف های اخیر دوران هخامنشیان در ایران سایت رادیوی صدای فرانسه ویدیویی از سوی آقای علیرضا مناف‌زاده منتشر کرد که توجه و کنجکاوی بسیاری از ایرانیان را بخود جلب نموده است. در این نوشته، احتمالا بر اساس برداشتی از گزارش دکتر عسگری، گفته شده که «کوروش خدای مردوک را ستایش می کرده است».

از آنجایی که در بیشتر نوشته های تاریخی در مورد کوروش، یا او را ستایش کننده اهورامزدا می دانند، و یا باورمند به همه ی خدایان، ما از پژوهشگر و تاریخ نگار برجسته آقای آرمین لنگرودی تقاضا کردیم که نظرشان را در این مورد برای ما بنویسند. به ويژه که ایشان اخیرا  کتاب تازه ای منتشر کرده اند که «کیستی ما و چیستان دین های ایرانی» نام دارد. و در این کتاب بخش هایی در مورد دین شاهان ایرانی نوشته شده که  کاملا تازگی دارد. 

با سپاس  از ایشان برای مطلب جالب شان، در پاسخ به تقاضای ما


بنیاد میراث پاسارگاد

 

پاسخ آرمین لنگرودی تاریخ نگار و پژوهشگر تاریخ ایران به این پرسش که: آیا کوروش به خدای بابلی باور داشت؟


کوروش و دوران او را چگونه بایستی فهمید؟

شواهد برای چگونگی برآمدن کوروش بزرگ در صحنهٔ تاریخ و تشکیلِ پادشاهیِ جهانیِ ایرانی توسط او بسیار متنوع، پیچیده و در نهایت مملو از تناقضات برداشتی و تفسیری هستند. من در کتاب تازه‌ام، «کیستی ما و چیستان دین های ایرانی»، بگونه‌ای گسترده به این دوران پرداخته‌ و گذشته از ایرانشناس بلژیکی «دوشن گیمن»، که در گزارش آقای مناف‌زاده از او نقل‌قول می‌شود، به نظریات ایرانشناسان معاصر زیادی در این مورد پرداخته و خوانندهٔ کنجکاو را به خواندن آن فرا می‌خوانم[۱]. در اینجا می‌خواهم تنها بطور گذرا پاسخی به توهم ایجاد شده در مقالهٔ «رادیوی خبری فرانسه» داشته باشم.

کوروش، پیش از پیروزی بر ماد و فتح بابل یک “شاه محلی” در شهر “اَنشان” در نواحی ایلام بود. پیش از پایگیری امپراتوری ایرانی در شرق، فرهنگ تمامی سرزمینهای مابین کوههای زاگرس تا دریای مدیترانه، یک فرهنگ سامی بود و کوروش نیز، در نبود یک حکومت بزرگ و با ثبات ایرانیِ پیش از او، و همچنین به پیروی از شیوهٔ پادشاهی نیاکان خود، نمی‌توانست از قبول این فرهنگ، که در آنزمان فرهنگ چیره در این مناطق بود، سر باز زند. بهمین دلیل هم او می‌بایستی، پس از ورود به بابل و با یاری استوانهٔ مشهور خود، بعنوان جانشینِ شایستهٔ سلسله‌ای طولانی از پادشاهان سامی در میانرودان به مردم بابل معرفی می‌شد. متن منشور کوروش نیز بر اساس الگوهای فرهنگی و سیاسی معمول آنزمان و بر اساس شابلونهای پیش از او انتخاب شده بود.

در جهان مشرق‌زمین، هزاران سال بود که پادشاهان، شایستگی خود را از خدایانِ محلی دریافت می‌کردند. کوروش ایرانی، که تا به آنروز تنها بعنوان فرمانروای قانونی ارتفاعات “ایلامیِ” اَنشان شناخته می‌شد[۲]، با فتح بابل، تلاش داشت تا به پیروی از ایدئولوژی یک سنت کهن، شایستگی دریافت عنوان “پادشاه بابل” را بدست آورد و بدینوسیله در “لیگ پادشاهان سنتی میانرودان” پذیرفته گردد. این هستهٔ آن پیامی است که منشور کوروش انتقال‌دهندهٔ آن بود. این پیام تنها در خدمت اعطای بایستگی برای دریافت یک عنوان پادشاهی باستانی است و نه تعریف قومی-فرهنگیِ دارندهٔ عنوان، امری که برای همهٔ معاصران آن دوران بخوبی شناخته شده بود. استوانهٔ کوروش نیز ادامهٔ یک سنت پیش از او بود تا او بتواند، شایستگی خود را در مقابل ادعای مشابه پادشاه ساقط شدهٔ بابل «نبونید» در استوانه «سیپار»، که در آن او خود را اینچنین شناسایی کرده بود، به نمایش گذارد. محتوای این منشور دارای یک چهارچوب برنامه‌مند در جهت جلبِ پذیرشِ طبقاتِ حاکمِ بابل و روپوشانیِ این واقعیت بود، که جنگ با امپراتوری بابل نو، نتیجهٔ برآمدن یک امپراتوری جوان ایرانی با یک سیاست جهانگشایانه بوده است. این متن به شیوه کتیبهٔ ساختمانی بین‌النهرینی طراحی و از نظر سبکی بر اساس سنت آشوری در زمان پادشاهی آشوربانیپال بنا گردیده بود که زمانی آیین مردوک را نیز ترویج می‌کرد. نام آشوربانیپال، که کوروش آشکارا می‌خواست بعنوان میراث‌دار او شناخته شود، به طور خاصی در این استوانه آورده شده است.

بنابر این بایستی “تکیه بر خواست مردوک برای پادشاهی کوروش” در متن استوانه، و همچنین پرستش این خدا از سوی کوروش، تنها بر مبنای یک سیاست تبلیغاتی، که در آنزمان عمومیت داشت فهمیده شود، و نه اینگونه که “کوروش مردوک را خدای خود می‌دانسته است”. در اینکه آیا اصولاً استناد به مردوک خواستهٔ شخصی کوروش بوده، بایستی بگونه‌ای جدی تردید داشت: او در اینجا، بعنوان یک سیاستمدار کارکشته و آشنا به فرهنگ منطقه، تنها به ادامهٔ آدابِ حکمرانیِ آشوری-بابلی گردن می‌نهد. افزون بر این بایستی به ویژگی چندملیتی و چندفرهنگی امپراتوری شرقی توجه داشت، که در اینجا بروز می‌نماید و منجر به درجهٔ خاصی از انعطاف و نرمش در برخورد با سمبلهای نمایش قدرت در یک فرهنگ بیگانه می‌گردد و می‌توان آن را به عنوان یک «تعاملِ ساختاری» نیز توصیف کرد. در این سنت، پادشاهان از آداب بومی پیروی کرده، با آنها سازگار شده و حکومت خود را در مناطق مختلف با توجه به بافتِ محلیِ مربوطه الگوبرداری می‌نمایند. این امر را می‌توان برای نمونه در مصر آشکار مشاهده کرد، جایی که پادشاهان ایرانی خود را با عنوان «فرعون» مزین می‌کردند. همین امر در مورد بابل و یا یهودیه و یا سایر نقاط امپراتوری نیز صدق می‌کرد.

البته این کاملاً درست است، که پیدایش دین زرتشت احتمالا با برآمدن پادشاهی ایرانی (و بویژه در دوران داریوش) همزمان بوده است و همینطور اینکه، ما از کوروش هیچگونه اشاره‌ای به دین زرتشت نمی‌یابیم. اسناد تاریخی چیزی بجز این به ما ارائه نمی‌کنند. اما همزمان بایستی در نظر داشت که دین زرتشت، ادامه یک باور هندی-ایرانی بود، که در آنزمان بنا بر ضروریاتِ جدیدِ زیستیِ قومِ ایرانی در آستانهٔ یک تحول قرار داشت. آیین پیشازرتشتی ایرانیان را بایستی از گونهٔ «هندوایرانی» دانست، که با آیین «ودایی» هندی هم‌خانواده بود و در دوران‌ ساکن شدن اقوام ایرانی در مناطق غرب ایران امروزی، بنابر دگرگونی شرایط زیست‌محیطی و همسایگی آنها با تمدن‌های بزرگ موجود در شرق باستان، نیازمند «نوآوری‌هایی» شده بود، تا با آن بتوان نرمهای اجتماعی جدیدی را برقرار و سامان داد.

از این باور پیشازرتشتی ایرانی، که ما از آن آگاهی زیادی نداریم، نام “مزدا” و یا ترکیبی از مزدا (همچون مزدکا) در کتیبه‌های آشوری ثبت شده است. هندشناس برجستهٔ نروژی، «استن کونووْ» (Sten Konow) نام مزدا را با نام انتزاعیِ وداییِ «مِدها» (medha) بمعنی «شناخت» و یا «خرد» برابر دانسته و گمان را بر این نهاد، که زرتشت بر اساس مفاهیم انتزاعی خود همچون «پندار نیک»، این «شناخت» را بعنوان بالاترین اصل آیین خود بمعنی «خداوند خرد»، که پایهٔ مفهوم «اهورا‌مزدا» در اوستا است قرار داده است. به گمان «کونوو» واژهٔ «مزدا» همان واژهٔ «مِدها» بمعنی «شناخت/بینش» در کتاب «ریگ‌ودا» است، که بعنوان یک «ویژگیِ» برجسته نمایش داده می‌شد.

علاوه بر این، واژهٔ «مزدا» برای ما از یک گویش نسبتاً قدیمی‌تر ایرانی هم شناخته شده است، که به روشی متفاوت گسترش و مقبولیت یافته بود: در میان «سکاها» نام «اورمَیزدا» (Urmaysda) یا «آئورامزداه» (Auramzdah) به معنای «خورشید» استفاده می‌شد[۳]. بنا بر این ما باید فرض را بر این بگذاریم، که “مزدا”ی ایرانی با “مِدها”ی هندی همسان بوده است و بایستی در آغاز یک اسم مونث به معنای “شناخت” بوده باشد. برداشت لازم در این مورد این است که؛ «مِدها» و یا «مزدا» یک اصطلاح آریایی باستانی است و به یک “حالت روحی” اشاره دارد، که به عنوان یک “عامل” مهم در زندگی آریایی‌ها بسیار ارزشمند بوده است. اینگونه که برمی‌آید، باور همگانی بر این بوده که اگر روان یک آریایی از “مِدها” انباشته می‌شد، او می‌توانست امیدوار باشد که در کار دامداری و کشاورزی موفق باشد. همانگونه که این عامل بعنوان “توانایی” نیز فاکتوری کارساز در پیروزی او در جنگ‌ها و مبارزات بود.

در این ارتباط و بر همین مبنا، بایستی تصور کنیم که محیط شبانی و کشاورزی‌ای که بستر پیدایش آیین زرتشت بوده است، با دوران پیش از مهاجرت به فلات ایران متفاوت بوده باشد. در این دوره “نیرو” و “توانایی” فیزیکی اگرچه مهم بودند، اما برای مردم سازندهٔ یک جامعهٔ نوین، که هدف اصلی آنها کشاورزی مسالمت آمیز بود، بیشتر هولناک بنظر می‌آمدند تا سودمند. آرمان‌های برتر این مردمان ظاهراً با مفاهیمی مانند «اندیشهٔ شایسته»، «خوش‌اندیشی»، «تندرستی» و غیره پوشش داده می‌شد و احتمالاً «مزدا»، بمعنی «شناخت/خرد» و در تقابل با «نیرو/توانایی» فیزیکی نیز جای خود را در این ارتباط پیدا می‌کرد و در همین ارتباط نیز بایستی سقوط جایگاه «خدایان پیشین» در برابر «اهورا‌مزدا» تفسیر گردد، که به نیروهای نیمه‌الهی و یا اهریمنی تبدیل گشتند. در ریگ‌ودا نیز گاهی از نیروهای مشابه به عنوان نیروهای نیمه الهی یاد می شود: آراماتی (رضایت)، آدیتی (بی‌نهایت)، سرادها (ایمان)، روت‌بالا (قدرت).

منظومهٔ زرتشت با شرایطی که ما برای محیط اجتماعی و سیاسی پیرامونش فرض کرده‌ایم کاملاً مطابقت دارد. بیشترِ تصورات اخلاقی و مذهبی زرتشت بعنوان یک پیامبر، بدون شک برگرفته از تصورات رایج مردم دورانی است، که ما برایش تصور نموده و به شخصیت او نسبت می‌دهیم. دین او پرستش دیوها، یعنی “نیروهای” فیزیکی خدایی شده در زندگی و جهان را رد کرد و به یک مفهوم دیگر از الوهیت برتری داد، که آن نیز متعلق به دورهٔ آریایی باستان است، مفهومی که با اصطلاح “اَسوره” (اهورا) پوشش داده می‌شود. که “حقیقت و نظم مستقر” ابدی، بخش برجسته‌ای از آن را تشکیل می دهد.

احتمالاً حتا در دورهٔ آریایی‌های پیش از مهاجرت به فلات ایران نیز، مردم به یک “آسورا”ی یگانه و عالی اعتقاد پیدا کرده بودند. این را می‌توان از مقایسه« آسورا وارونا» و یا «سمراج بزرگ» ، با «اهورا‌مزدا»، بعنوان خدای یگانه استنتاج کرد، هرچند ما کوچکترین نشانه‌ای مبنی بر این که این خدای بزرگ به عنوان «مِدها» و یا «مزدا» تعیین شده باشد، در دست نداریم:

«یکی از شما لقب پادشاه والا (سمراج بزرگ) را خواهد داشت […] تو توانا و پرشکوه هستی، ایندرا و همه خدایان در آسمان اعلا، (بیاری) باران (رحمت)، توانایی تو را در هم آمیخته‌اند» (ریگ‌ودا ۷:۸۲:۲).

بیشتر بنظر می‌رسد که این ترکیب آخر، یعنی اهورامزدا مدیون آیین زرتشتی است. در این آیین است که مزدا، بعنوان «شناخت/بینش» از میان «نیروهای» روحی و اخلاقی که مطمئن‌ترین دارایی‌های زندگی روزمره به شمار می‌رفتند انتخاب، و بعنوانِ خداوند اعلام و بدینگونه با گرفتنِ یک مصدر اسمی مذکر، به خدای «اهورا‌مزدای یگانه» تبدیل می‌گردد. حال از این دیدگاه، به نظر می‌رسد که ما از آورده شدن نام پیشازرتشتی «مزدکا» در کتیبه‌ٔ آشوری قرن هشتم پ.م می‌توانیم به این نتیجه برسیم که آغاز آیین زرتشت می‌تواند متعلق به زمانی در حوالی سدهٔ ششم پ.م یعنی زمان پایگیری امپراتوری ایرانی باشد. دوره‌ای که زمان برخاستن این آیین را مشخص می‌کند و نه شکل‌گیری پایانی آن را. در اینزمینه گفتهٔ مغ‌ها در برابر «آستیاگ»، پدر ماندانا (مادر کوروش) جلب نظر می‌کند، که هرودت در کتاب اول خود (بند ۱۲۰) از آن یاد کرده است. در آنجا مغ‌ها ابراز می‌دارند،

«که اگر کوروش، که یک ایرانی است پادشاه شود، اوضاع بر مغ‌ها نیز سخت خواهد شد، چرا که مغ‌ها از مادها بودند».

این اختلاف میان “خاندان هخامنشی” و مغ‌های کهن برای اولین بار با بقدرت رسیدن داریوش نمایان می‌گردد که «گئومات» یا «بردیای دروغین» سمبل برجستهٔ این مغ‌ها است.

دقیقاً با همین نگاه تاریخی می‌توان دین زرتشت و جنبهٔ نوآورانهٔ آنرا توضیح داد، که موجب اختلاف مغ‌های دین کهن ایرانی (که همچنان در بین مادها رواج داشت) با سیاست هخامنشیان گردیده بود و ما اینجا و آنجا در نوشته‌های تاریخ‌نویسان یونانی و یا کتیبه‌های هخامنشی با آن روبرو می‌گردیم. در این باره ایرانشناس سوئدی «نیبرگ» می‌نویسد:

«مغ‌ها اگرچه به روحانیون هخامنشیان تبدیل شدند، اما نتوانستند از ایده‌های قدیمی مادها، که آنها با آن ارتباط بسیار نزدیکی داشتند ببُرند. لشگرکشی کمبوجیه به مصر و پیدایش گئومات بادی بود در بادبان هواداران رژیم قدیم تا به یک قیام دست زنند، که با سرکوب آن داریوش پادشاهی خود را آغاز کرد».

بنابر این کاملاً ساده‌لوحانه می‌نماید، که ما تمامی دستاوردهای دینشناسی مدرن در بارهٔ باور باستانی ایرانیان پیش از زرتشت را، حتا اگر برپایی دین زرتشت را به دوران داریوش نسبت دهیم، ندیده گرفته و با برگرفتن تنها یک فاکت تاریخی مبنی بر “نبودن شواهد برای دین زرتشتی در کتیبه‌های کوروش” و همچنین “بزرگداشت مردوک از سوی کوروش در استوانهٔ او”، ادعا کنیم که “کوروش مردوک را می‌پرستیده است”! این ادعا نشاندهندهٔ ناآگاهی مدعی از تاریخ باورهای ایرانی است و مرا به یاد کتاب «سیاست‌نامهٔ» خواجه‌ نظام‌الملک، وزیر سلجوقیان می‌اندازد، که در شرح تاریخ جنبش “مزدکی”، اراجیف تاریخ اسلامی را بخورد اربابان مسلمان خود می‌داد. بر همین مبنا، اینگونه تاریخشناسی تنها می‌تواند خوشایند کسانی همچون “احمدی‌نژاد” باشد و آقای مناف‌زاده، دانسته یا ندانسته آب به آسیاب ایران‌ستیزی اسلامی می‌ریزد.


پانویسها:

[۱] از جملهٔ این پژوهشگران معاصری که من از کارهایشان در کتاب خود استفاده کرده‌ام می‌توان از برونو جاکوبز (Bruno Jacobs)، روبرت رولینگر (Robert Rollinger)، ولفگانگ بلازر (Wolfgang Blazer)، والتر هینتز (Walther Hinz)، دانیل پُتس (Daniel. T. Potts)، ووتر هنکلمن (Wouter Franklin Merijn Henkelman)، سابینه مولر (Sabine Müller)، املی کورت (Amélie Kurth)، ویلم فوگل‌سانگ (Willem Vogelsang) و ژان کلنز (Jean Kellens) یاد کرد.

[۲] این ایلامی بودن، لزوماً دلیلی بر ایلامی‌تبار بودن شخص کوروش و یا خاندان او نیست، چرا که کتیبه بایگانی «آکروپل» شوش (اوایل قرن ششم پ. م)، بخوبی نمایانگر فرمانروایی کوروش بر مردمی بود که «پارسی» خوانده می‌شدند، در حالی که در این زمان دیگر اثری از «اَنشان» به چشم نمی‌خورد.

[۳] احتمالاً باور به «خورشیدپرستی» ایرانیان در میان پیروان ادیان دیگر (و ازجمله نوشتهٔ هرودت در بارهٔ خشایارشا) و همچنین ادغام خدایان ایرانی همچون «میترا» در “خدای خورشید» یونانی (هلیوس: Helius) در آسیای مرکزی و اروپا، با همین مفهوم از «مزدا» ارتباط داشته است، که از “روشنایی” با مفهوم “شناخت” و “دانش” (و بوارونه: نادانی = تاریکی) استفاده می‌نموده است.