شقایق رضایی

یك: بلوك ذهنی برای نه ماه. دستم به نوشتن نمی رفت. فراوان اتفاق ها افتاد. دائم به نوشتن فكر می كردم. ملاحظه مخاطب، دستم را از نوشتن باز می داشت…

تصمیم گرفتم از این شهر بروم. شروع به بررسی كردم. اول كار و قیمت خانه ها، هوا و بیمه برای سالمندان. مدتی به این گذشت. به جای نوشتن، مطالعه و به جای حرف زدن سكوت.

مهارتی كه در طی سالها یاد گرفتم و همیشه به دادم رسید این بود كه: فكر و فضای ذهنم را عوض كنم.

١. حالا مدتی است (در خیالم) از این شهر كوچ كرده ام.

٢. هر روز تركش های اخبار و دردهای دوستان بر ذهنم می نشیند. ولی دردی نیست كه تنهایی علاجش باشد. درد هم وقتی تقسیم شود تحملش آسانتر می شود.

٣. ادامه دارد…