بنده نوازی کرده و مرقومه ای ارسال فرمودید.سواد نامه قلوب همه نوکران و کنیزان و رعایای ممالک محروسه قبله  عالم را روشن ساخت. قوت دل  و شادی همه  آحاد ملت را در این زمستان سرد فراهم آورد. خبر وصول نامه شاهنشاه  بلافاصله در کاخ گلستان پخش  و نقل همه محافل گردید. رعایا به نزول اجلال ملوکانه قبل از حلول سال جدید امیدوار شدند. عیدی واقعی ما دیدار رخسار نیکوی شماست. به فرموده خود اعلیحضرت :

عقرب زلف کج ات با قمر قرینه..... تا قمر در عقربه کار ما همینه

کیه ؟ کیه ؟ در میزنه......  من دلم میلرزه. درو با لنگر میزنه من دلم میلرزه.

صدای در زدن اعلیحضرت را وقتی به کلبه ام نزول اجلال می فرمودید همیشه به یاد خواهم داشت. نبض زندگی است.

دلم برای شیرین زبانی ها شهریاری یک ذره شده. گاهی کابوس می بینم که با زنان فرنگی مغازله کرده و مطایباتی می فرمایید. از زور حسادت کم میماند که قالب تهی کرده و به دیدار سلطان ام نائل نیایم.

 شاهنشاه خورشید کلاه مسدع اوقاتم اما  روزی را که مرقومه مبارک عز وصول بخشید فراموش نخواهم کرد و نسیان  در آن راهی نخواهد یافت.

از سایه خدا بر زمین رخصت میخواهم تا داستان کامل روزی را که نامه ملوکانه همچون همای سعادت بر بادگیر بنای الماسیه نشست قلمی کنم تا اطمینان یابید همه رعایا با چه اشتیاقی در دیدار مجدد رخ آن ماه زیبا لحظه شماری  میکنند.

از همون اول صبح سردرد داشتم.حالم خوش نبود.دلم آشوب و خونم مثل سیر و سرکه میجوشید. به اسماعیل آقا نوکرمخصوص گفتم که برود سراغ دکتر طولوزان که دم غروب در کاخ باشد ؛بیاید اندرونی. امروز تا نزدیک ظهر چراغ های تالار آئینه روشن بود. سرمفتش داشت بر سر عملجات فریاد میزد که چرا صبح و به موقع چراغ ها را خاموش نکرده اند. صدایش کردم و گفتم : این که چراغ ها تا این موقع روز روشن مانده اند نشانه ائی است از یمن مبارک  این  روز و احتمالا حادثه سعدی قراره روی بده.

قربانت شوم ؛ رعایا در غیاب شاه شده اند مثل سگ و شغال و گربه. همه به هم میپرند. مملکت بی صاحب شده. تخت طاووس و تاج کیانی زیبنده شماست. تشریف بیارید. همه سرجای خود خواهند نشست. با حضور شما همه زبان در دهان خواهند گرفت و فضولی موقوف خواهد شد.

 همیشه ته دلم به نفس گرم مبارک تسکین میبابد؛ حتی اگر صدها فرسخ از دارالخلافه تهران دور باشید. در غیاب آن یار سفر کرده هر  روز دو نوبت تمثال مبارک را که نقاشی باشی کمال الملک انصافا خلق کرده اند؛ با حریر مرحتمی گردگیری کرده  و  نغوض بالله عین خدایم راز و نیاز میکنم. رباب باجی ندیمه و کلفت خاصه شایع کرده که دیوانه شده و با عکس شما مصاحبت میکنم. اون روز سر توزیع نهار زنان حرمسرا داد زدم : آره من دیوانه ام...... دیوانه اعلیحضرت.... همه ماست ها را کیسه کردند. جیک کسی در نیومد. چشمانم همیشه به جمال  مبارک روشن بوده و هست. از وقتی در مسکو با سعایت مشیرالدوله مجبور شدم بازگردم تهران آرام و قرار ندارم. اندرونی کسی دل و دماغ ندارد. همه عین کبک های زمستانی سر در جوف بال گذاشته و به بطالت روزگار میگذرانند تا کی دوباره آفتاب گرما بخش وجودت بر تن همه ساکنان کاخ بتابد. هر جا میروم تو را میبینم. چادر خانه ؛ تالار عاج ؛ طنبی آئینه ؛ حوض خانه و خلوت کریم خانی و چای خانه و عمارت کلاه فرنگی و کاخ ابیض. آب مرده پاشیده اند. همه منتظر دریافت خبر مسرت بخش بازگشت شاه هستند. در غیاب آن عزیزتر از جان ؛ سری به کاخ صاحبقرانیه در نیاوران زدم. باور بفرمایید گریه امانم نداد. نتوانستم وارد شوم. نوکرباشی را فرمودم تا همه چیز را تر و تمیز و نظافت کند ؛ انگار همین فردا قصد حضور در کاخ دارید و قرار است ایلچی های اسپانی ؛ آلمان ؛ ایتالی و عثمانی را به حضور پذیرفته و رهنمودشون بفرمایید. همه اجزای کاخ یکصدا سرود  حضور شاه میخوانند.

سه ساعت مانده به غروب دکتر طولوزان با اون کیف سنگین اش آمد. فرانسه من که اصلا تعریفی ندارد اما فارسی دکتر عالی است.از عشق من به اعلیحضرت کاملا مطلع است. سر شوخی را باز کرد و با لهجه پاریسی  گفت : دغدمند عشق را دارو به جز دیدار نیست..... داشتم دنبال جواب دندان شکنی میگشتم که اسماعیل آقا نوکر خاص ام دوان دوان آمد و مرقومه شریفه را که مهر مبارک مزین به تصویرتان بر آن خورده و منقوش به علامت شیرو خورشید و تاج بود به دستم داد. گل از گل ام شکفت ... قبل از اینکه نامه را بخوانم بر چشم هایم فشردم. و بر روی قلبم گذاشتم............ در برابر نگاه سئوال بر انگیز دکتر طولوزان گفتم :... از سر بالین من برخیر ای نادان طبیب.......... بعد ادای دکتر را در آوردم و گفتم : دغدمند عشق را دارو به جز دیدار نیست.

رو به دکتر کرده و گفتم: حال من خوبه. چون دوای دردم که خبری از  عزیز دلم بود رسید. من از روز اول بهترم........... بدون آنکه پالتو و روسری و لباس گرم بپوشم از طنبی گوشواره کاخ بیرون آمده در محوطه شروع  کردم به دویدن........... همه نوکران با تعجب نگاه میکردند. داد میزدم  و میگفتم : زمستون تمام شد و بهار آمد. از یار سفر کرده مژده رسید.

 همه  تصور میکنند مجنون و دیوانه شدم. وسط زمستان خود را روی تلی از برف پرت  میکنم. نوکران با تعجیل بالاپوش پوست خز اهدائی اعلیحضرت را آوردند. امتناع کردم.  فریاد زدم که مرقومه ملوکانه  به اندازه هزاران خورشید گرم ام کرده. نیازی به  هیچ پوششی ندارم. حتی اگر ذات الریه کنم  و بمیرم برایم شهد بهشته. خیالت لحظه ائی از جلوی چشمانم دور نمی شود.  100 اسکناس یک تومانی نذر ضریح شاه عبدالعظم کرده ام. به کوری چشم همه بدخواهان. تو باز میگردی. هر شب در رویا  فقط تو را میبینم.

 تصدقت گردم شاید خاطر مبارک حزین شود اگر عرض کنم که چند شب قبل خواب دیدم  تشریف برده اید زیارت شاه عبدالعظم.... سیلی از ملت گرسنه و نالان طالب تقرب و  تقدیم عریضه شدند. فراشان با چوب دستی در تلاش دور کردن فقرا و گدایان بودند. با دست اشاره کردید که مانع نشوید. بزارید رعیت به شاه نزدیک شود....... از گفتن بقیه خواب سیاهم نفسم ام بند می آید. اژدهائی سیاهی با زبانه های آتشین که از دهانش  بر میخواست بر اعلیحضرت هجوم آورد. یک آن لهیب  آتش زبانم لال همه چیز را خاکستر کرد. کاش خودم  آنجا حضور داشتم. مسلما به جنگ اژدها می رفتم.

 خاطرتان جمع باشد که همه بدخواهان سلطنت دیر  یا زود تقاص سنگینی بر همه نیات خبیث خود خواهند داد. عمر اعلیحضرت چون شب یلدا طولانی باد.

 داشت خاطرم میرفت. تشکر و  امتنان  مخصوص از آن وجود ذیجود  به خاطر فرستادن کارت پستالی  مخصوص که در فرنگ از قدیم رسمه که عشاق  در این روز همدیگر را یاد میکنند.بانو شیل همسر ایلچی انگلیس توضیح داد که این روز را در بریطانی و ممالک فرنگ والنتاین و روز عشاق میدانند و دلداده ها هدایائی رد و بدل میکنند. خوشحالم کردید که فرمودید شما هم  به یاد من افتادید. من این نعمت سلطانی را با همه دنیا تعویض نخواهم کرد. نامه و کارت پستال  اهدائی را عزیزتر از جان میدانم.گرمی بخش بستر سردم همین کلمات محبت آمیز شماست. کلام الملوک..... ملوک الکلام..... سخنان شاهانه... شاهان دنیای سخن اند.

به امید دیدار در تهران؛  تاج سرم

به رسم دختران ایلاتی عرض میکنم که تا سرم بر سنگ لحد آید ؛ عاشق ات خواهم ماند و عزیز تر از جان دوست ات خواهم داشت.

انیس الدوله

بعد التحریر

 این مرقومه را توسط همسر ایلچی نمسه ( اطریش) که عازم فرنگ است میفرستم.چهار هفته تا وینا در راه خواهد بود.

تصدقت گردم ؛ به محض آنکه وارد انزلی شوید بنده نوازی فرموده پیکی روانه و نزول اجلال ملوکانه را به این عاشق  اطلاع دهید. اگر با من بود حداقل تا قزوین پیشواز میامدم اما طبق منویات اعلیحضرت کاروانسرای ینگه امام در هشتگرد آماده شده تا اطراق فرموده و  استخوانی سبک فرمایید. مطمئن باشید  نفوس پایتخت  استقبال شایانی خواهند کرد.

هنوز سال به پایان نرسیده در دل شادم که 25 سرطان ( قورا پیشیرن) زاد روز مبارک ملوکانه طبق سنوات گذشته در شهرستانک برگزار خواهیم کرد. همه چیز را به  من بسپارید و شاد باشید. همه ایلچی های مقیم تهران و همسرانشان را دعوت خواهم کرد. اغذیه و اشربه مطابق سلیقه برین شما چیده خواهد شد؛ حتی تصور برگزاری میلاد مبارک قبله عالم گل از گلم شکفته میسازد. به فرموده انواع کباب و صد البته شراب بردو چون چشمه کوثر در جشن میلاد شما روان خواهد  شد؛ تا کور شود هر آنکه نتواند دید.

بعد از پایان رسمی جشن اراده فرموده به منزل این کمترین عاشق ات در تهران  تشریف بیاورید. اندکی بالاتر از حصار محمد شاهی و نزدیک به منزل امیر بهادر چاکر درگاهتون. شما که بارها معشوق نوازی فرموده و نورباران فرموده اید. جشنی دو نفره خواهیم گرفت.به یحیی و یعقوب تارزنان کلیمی گفتم همون آهنگ هایی را که تبریز دوست داشتی بشنوی تا صبح بزنند......

از سلسله کلام دور افتادم. داشتم برنامه ورود موکب ملوکانه را عرض میکردم از  قزوین تا تهران.

عملجات طرب در کاخ سلیمانی کرج آماده سرگرم ساختن قبله عالم و همراهان هستند. قربانت شوم رخصت خواسته و مرقومه را ختم به دعای سلامت سفر میکنم. حرف هایم تمام نشدنی  است. اگر با من باشد مثنوی ها در تقریر عشق ام خواهم سرود.همیشه میفرمودید : از هر زبان که بشنوی نامکرر است. بحری است بحر عشق کو را کرانه نیست....

به یاد همه ایام خوشی که داشتیم بیتی را که سالها قبل سروده  بودید ابولحسن خان خطاط به نستعلیق نوشته و قاب کرده و هموار مقابل چشمانم است :

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

 

https://iroon.com/irtn/album/1354/%D8%AA%D8%A7%D8%AC-%D8%B3%D8%B1%D9%85-%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86%D9%85/