نگارمن

این روزها در قشرِ اجتماعی آشنای فرهیخته و شناخته‌شده که غالبا وام‌دار نامِ پدرانِ خود هستند، موجی از بی‌احترامی و گردن‌کشی به راه افتاده که با توهین، مخالفانِ خود و یا مخالفانِ تک‌صدایی را «چپول»، «فاسد» و «بی‌مغز» می‌دانند! همان ادبیاتی که در نماز جمعه از زبان «احمد خاتمی‌» و «علم‌الهدی‌های تاریخ» می‌شنویم. به نظر می‌رسد تفاوتی میان‌شان نیست، همه منتظر تریبون هستند تا خشم و خشونت نهادینه‌شده‌ی خود را بر سر دیگران آوار کنند و عریانی افکارشان را در صورت‌ افراد مقابل‌شان بدون حفظ کرامت بکوبند.

ابتدا یاد بگیریم به مخاطب احترام بگذاریم و بعد دست به قلم شویم. یاد بگیریم برای منطقِ زور کف نرنیم، یاد بگیریم یکدیگر را به سمت ادبیات قلدرمآبانه سوق ندهیم. یاد بگیریم یکدیگر را آن‌قدری بزرگ نکنیم که راه نقد را کور کرده باشیم. چهل‌وچهارسال گذشت، کافی نبود برای تجربه‌کردن؟! برای آموختن؟!

باور کردم که ادعای به ظاهر روشن‌فکری امثال خانم مریم سیحون و خانم لیلی گلستان، لعابِ نازک و بی‌هویتی‌‌شان را با کوچک‌ترین تلنگری شکست. یکی تمام‌قد از آقای رضا پهلوی حمایت می‌کند و مخالفانش را «چپ‌های چپول» می‌خواند و دیگری با بی‌رحمی طرف‌دارِ او را به سکوت و اختناق دعوت می‌کند.

ما از کی انقدر خودخواه و تک‌بعدی شدیم؟ تا کجا می‌رویم؟ ترس‌ناک است واقعا ترس‌ناک است.

خمیره‌ی وجودی‌مان را صیقل بدهیم. خشت خامِ منسجم، هرگز در کوره‌ی داغ ترک برنمی‌دارد. قدرتِ پذیرش‌مان را وسعت دهیم، فرصتِ گفت‌وگو بدهیم. بشنویم! نشنیدن ابتدای مسیر سلطه‌جویی‌ست.

تازیانه را به دست گرفته‌ایم و بی‌رحمانه می‌تازیم، تاتار وار…

امروز با خواندنِ خانم سیحون، بی‌اختیار به یاد پشتوانه‌ی فکری پدرشان، مهندس هوشنگ سیحون عزیزم افتادم که مقبره‌ی خیام را با روی‌کرد سه اندیشه‌ی متفکر ایرانی بنا کرد: ریاضیات، ستاره و شعر و سازه‌های پیرامون آرام‌گاه را از پیشه‌ی پدری شاعر برگرفت که خیمه‌دوزی بوده بی‌ادعا در شهر. معماری که حرف‌ها برای گفتن داشت با فروتنی، پیامِ رسالت علم و هنرش را از خیمه‌دوز شهر الهام گرفت. ساخت، بالید و ماندگار شد.