ایمان آقایاری

آیزیا برلین در کتاب «چهار مقاله درباره‌ی آزادی» از دو مفهومِ آزادی سخن می‌گوید؛ یکی آزادیِ منفی یا (آزادی از) و دیگری آزادیِ مثبت یا (آزادی در). مراد از آزادی منفی، آزادیِ فرد است از مداخله‌ی ديگران، مثل آزادی از دخالت نهاد دین و دولت و منظور از آزادی مثبت، خودمختاری در تعیین اهداف و غایات است. بر اساس این دیدگاه هر دو آزادی ارزش‌هایی راستین‌اند و انحراف از آن‌ها یا حذف هر کدام به فرو ریختن بنیاد آزادی می‌انجامد.

بی اعتنایی نسبت به آزادی منفی و حتی در مواردی خوار شمردنِ آن، فضایِ ذهنیِ غالب در جریان انقلاب ۵۷ بود. آزادی را برای دست یازیدن به آرمان‌های کلی دانستن و غایاتی از پیش معین را سعادت جامعه پنداشتن، چهره‌ی مسخ شده‌ی آزادیِ مثبت بود که رخ نمود. شکستِ مفهوم آزادی منفی، مرگ تمدن مدرن است و این فاجعه با تحقق جمهوری اسلامی روی داد. جامعه‌‌ای که هنوز در چنبر باورهای مذهبی بود و کم کم داشت تمدنِ مدرن را لمس می‌کرد، می‌توانست با اصلاحات و یا حتی انقلابی سیاسی، صرفا شیوه‌های مدیریتیِ متفاوتی به خود بگیرد، اما ساختن انگاره‌هایِ کلیِ موهوم، نه تنها چیزی به داشته‌هایش نیفزود، بلکه آزادی‌های فردی و دستاوردهایش را نیز تباه کرد.

در مقابل، افرادِ جامعه‌یِ امروزِ ایران، بالاخص نسل جدید، به واسطه‌ی تجربه‌ی تراژیکِ این چهار دهه، تحولِ ترکیبِ جمعیتی از روستایی به شهری و غلبه‌ی فرهنگ شهریِ مدرن، گسترش ابزار ارتباطی و به همین علل تغییر الگوهای هنجارین، فردیتِ نسبتا تحکیم یافته‌ای دارند. بر خلافِ پیشینیان که آزادی‌های فردی‌شان را به مسلخ بردند، به دنبالِ گسترش و صیانت از آزادیِ منفیِ‌شان هستند. این امر لزوما با مطالعه و خود‌آگاهانه روی نداده، بلکه به واسطه‌ی رسوب در رویه و سیاقِ زندگی‌، به بخشی از شخصیتشان بدل شده است.

رویداد ۵۷، با نظریات و روحیه‌ای کلکتیویستی (جمع گرایانه) و یوتوپیایی، "انقلاب" در معنای تقدیس شده‌اش بود. در تقابل با این معنا از انقلاب، خیزشِ امروزِ مردمِ ایران "ضدِ انقلاب" است. به همین خاطر نقدهایی که به ماهیتِ جنبش‌های انقلابی و ایدئولوژی‌های انقلابی وارد می‌آورند، در اینجا محلی از اِعراب ندارند. البته از تخته بندِ واژگان می‌پرهیزم. مساله لفظِ انقلاب یا هر واژه‌ی دیگری نیست، مساله تمایزِ نفس و تفاوتِ مفهومِ حرکتی ایدئولوژیک است که می‌خواست عالَم و آدمی دیگر بسازد، با جنبشی که هدفش باز پس گیریِ زندگی است. مغایرتِ حرکتی در شکل و محتوا انقلابی است، که غایتش بر هم زدن تمامی مناسبات عالم بود، با جنبشی که خواستارِ آرامش و یک زندگی معمولی در پهنه‌ی ایران است. مسأله تضادِ حرکتی علیهِ آزادی‌های فردی، با حرکتی در راستای گشودن فضایی برای این آزادی‌هاست.

اگر انقلاب را سرنگون کردن حکومت مستقر در نظر بگیریم، جنبشِ جاری یک جنبش انقلابی است. اگر انقلاب را نامی برای تحولات فکری و تغییرات پارادایماتیک فرهنگِ اجتماعی بدانیم، این خیزش نتیجه‌ی یک انقلابِ عمیق اجتماعی است. اما انقلاب در معنای تقدیس شده‌ی آن که بر محور آرمان‌خواهی ایدئولوژیک، تعطیل کردن زندگی روزمره تحتِ عنوان ابتذال، تغییر نظم جهانی و تحمیل ارزش‌های انقلابی بر پیکر جامعه، قرار می‌گیرد را نسبتی با ماهیتِ این جنبش نیست.

حکومت جمهوری اسلامی، در پیِ انقلابی با وجوه ایدئولوژیک بر فراز جامعه‌ی ایران قرار گرفت، از ناپسند‌ترین وجوه این جامعه تغذیه کرد، ارزش‌های فرهنگی‌ای که در خدمت زندگی بودند را زدود و گَرد مرگ را همه جا پراکند، مداخله‌ی بی حدش را بر تمام شئون زندگی افراد گسترد، تمامی تلاش‌ها برای گشودن امکان زیستِ شهروندان را در همه‌ی لایه‌ها سرکوب کرد و امروز، مردم برای داشتن یک زندگی نرمال چاره‌ای جز ساقط کردنش ندارند. این شرح واقیعت جنبش امروز ایرانیان است. البته نباید غفلت کرد که خطر غلبه‌ی وجوه ایدئولوژیک همواره در کمین است، نباید فراموش کرد که مشکلات و مسائل اجتماعی، پیچیدگی‌هایی دارند که کلی‌گویی‌های امروز ما حلشان نمی‌کند. اما این ها عوارض احتمالیِ جنبش‌اند نه ماهیتِ آن. تبِ جمهوری اسلامی، شاید به همان سرعتی که ظاهر و فلج کننده شد رفع نشود، اما سرد شده و دیر یا زود خاموش خواهد شد. انقلاب ۵۷ غولی را آزاد کرد که انقلاب امروز _ با تعریف پیش گفته _ باید آن را برای همیشه مهار کند.