مرتضی سلطانی

لابد متجاوز از سالهای سال اشک و آه و فقر و نکبتِ ناشی از تحمیل اقتدار فردی یا قشری باید کافی بوده باشد که بیاموزیم بجای چسبیدن به تعصبات محدوده کننده در هر قالبی چه چپ و چه راست، اصل  را باید بر نهادینه ساختن حداکثر ممکن آزادی و عدالت بگذاریم نه لزوما تطبیق شرایط آینده با ایده های مدنظرمان.

یعنی باید بجای یک نهاد و یا شخص یا قشر و طبقه، یک اصل نخستین را محور و محل ارجاع قرار بدهیم: اصلی که روحی وحدت بخش که اراده جمعی ما را در مسیری مشخص، متمرکز میسازد. اصلی حاوی این ویژگی ها:

۱. روح حاکم بر قوانین حقوق و اختیارات باشد و باعث انسجام خط مشی و ایده آل های مستتر در حقوق موضوعه ۲. عدم زمینه سازی چگالیِ قدرت ۳. صوری باشد و فاقد اشاره به وضعیتی عینی و محدود  ۴. تضمین کننده بالاتربن حد آزادی و برابری  ۵. نه واقعیت آدمی که حقیقت او پیشفرض بگیرد (اگر بطور کلی واقعیت را «چیزها یا انسانها آنطور که هستند» بدانیم، حقیقت را می توانیم افزون بر آن، «چیزها یا انسانها آنطور که می توانند باشند» تلقی کنیم.) ۶. موافق  عرف عقلانی جامعه باشد نه مقبول یک طبقه یا قشر خاص ۷. ساده و شفاف و همه پذیر باشد. 

و شاید این ویژگی ها بیش از همه در این اصل جمع شود:

۲- "فرد فرد جامعه، باید حق یکسانی برای برخورداری از تمام آزادی ها را داشته و دارای حقی یکسان برای برخورداری از توزیع ثروت و منافع و امکانات کشور باشد."

البته که هیچگاه نمی توان انتظار داشت این اصل و آزادی و عدالت بطور کامل و مطلق در تمامی نمودها و مصادیق آن ممکن شود، اما دستکم ما را دائم متوجه چشم اندازی می کند که می باید هر روز بیشتر از پیش آنرا بصورت جامع تر و کامل تر تحقق بخشیم.

هر قدر ایده آل و سخت هم جلوه کند بنظر میرسد لزوما با متعهد ماندن به آنست که می توانیم امیدوار باشیم تلخکامی تمامی این گذشته ها، باز دهان مان را تلخ نکند.

(قسمت اول)