محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک
 

چند وقت پیش سهیل از من پرسید:

"شما واقعا اون زمان نمی‌دونستین این اتفاق‌ها داره میافته؟!"

ما واقعا نمی‌دانستیم!

ما دنیای کوچک و بسته‌ای داشتیم.

کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموس‌ترین تجلی تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قاین، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه سفیدمان بود.

(بعد از انقلاب)ما تلویزیونی داشتیم که روزی ۳-۴ ساعت برنامه داشت، یک ساعتش اخباری که حکومت به خوردمان میداد و بقیه‌اش هم پروپاگاندای حکومتی بود، حتی برنامه‌ی کودک. شاید از معدود استثناء‌های تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند برنامه‌ی "راز بقاء" بود!

ما به قصد بی‌خبر نبودن از دنیا، مشترک روزنامه‌ی خراسان بودیم که اخبار کشور و  استان خراسان را داشت، به روایت مقامات رسمی، و صفحه‌ی حوادث و صفحه‌ی ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پر کردن آن سرگرمی مشترک من و پدرم بود!

ما ساعت‌ها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دهه‌ی فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سر کلاس‌های دینی و عربی و تاریخ و ادبیات و حتی علوم! از معلمان‌مان همان حرف‌های صدا و سیمای حکومت را می‌شنیدیم!

به عنوان جایزه‌ی شاگرد اول شدن، به اردوهای امور تربیتی فرستاده می‌شدیم که یک هفته شبانه روز راجع به اسلام و امام! و انقلاب اسلامی در گوش ما صحبت می‌کردند!

کتابخانه‌ی مدرسه‌ی ما پر از کتاب‌های مذهبی بود، و نیز قفسه‌ی کتاب در خانه‌ی ما!

در خانه‌ی ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دوره‌ی قرآن و روضه‌ی امام حسین و مراسم افطاری برگزار می‌شد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجله‌ی مکتب اسلام ناصر مکارم شیرازی بود.

از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب راجع به ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محققانه اسلام و تشیع را انتخاب کرده‌ام و دینم فقط میراث نیاکانم نیست، بی‌خبر از این که تمام کتاب‌های راجع به ادیان که در دسترس من بودند توسط مسلمانان متعصب نوشته شده بودند. بنابراین این روزها وقتی می‌شنوم که برخی دختران متدین می‌گویند من خودم حجاب را "انتخاب" کرده‌ام، به آنچه آنان "انتخاب" می‌دانند پوزخند می‌زنم.

نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت.

من تا سال ۲۰۰۰ اینترنت را نمی‌شناختم و تا سال ۲۰۰۲ (دو سال بعد از گرفتن بورد تخصصی روانپزشکی!) عملا با اینترنت کار نکردم. تا ۳۰ سالگی سفر خارج از کشور نداشتم!

تا زمان اصلاحات که روزنامه‌های جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی یکی تعطیل شدند، من فقط "یک روایت" از جامعه‌ام داشتم!

تا وقتی وزارت اطلاعات دولت خاتمی بیانیه داد و قتل‌های زنجیره‌ای را به گردن گرفت من اصلا خبردار نشده بودم که حکومتی‌ها به شکل سیستماتیزه، نویسنده‌ها و دگراندیشان را به قتل رسانده‌اند!

ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره‌ شدیم و تازه آن موقع، از فاجعه‌ی  اعدام‌های دهه‌ی شصت با خبر شدیم!

ما از دبستان فکر می‌کردیم باید شبانه‌روز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمره‌ی انضباط بیست بیاوریم تا پدرمادرمان به ما  افتخار کنند. بعد هم به عنوان یک پزشک باسواد ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همه‌ی دنیای من بود.

تمام عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر می‌کردم این‌ها کافی نیستند، من باید مثل یاران امام حسین شهید بشوم! مشکل اینجا بود که اولا فرق اسطوره و تاریخ را نمی‌دانستم و ثانیا گمان می‌کردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنه‌ی کربلاست و اکنون یوم عاشوراست! بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا می‌کردم که "توفیق شهادت" نصیبم شود!

تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بسته‌ای داشتیم برای بچه‌های من سخت است!

من حتی از گوش کردن به موسیقی سنتی هم احساس گناه می‌کردم و فقط قرآن و نوحه گوش می‌کردم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقل‌هایی از زندگی و بار سنگینی را به دوش کشیدیم برای این که  فرزندان‌مان را در زندان عقاید و عادت‌های نیاکان‌مان اسیر نکنیم. تفکر نقاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان می‌دادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، و نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد می‌گرفتیم، همه چیز را!

فکرش را بکنید که در هفت سال دانشکده‌ی پزشکی کمترین چیزی راجع به سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رویای جنسی در خواب، احساس گناه و شرم می‌کردم و در بیست سالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! وقتی هم که من عضو هیأت علمی گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمی‌شد!

اما همه‌ی اینها دلیل نمی‌شود که نگویم "من چند دهه از زندگی‌ام غلط کردم". من از هرکس که در آن دوره از زندگی‌ام تحت تأثیر آن باورها  با او تعامل داشته‌ام معذرت‌ می‌خواهم و بسیار متأسفم از این که آن نظام فکری بسته را به کسانی انتقال داده‌ام.