دیکتاتور شخص و یا فرد تنها نیست. دیکتاتور فرهنگ است. یک راه و روش و شیوه ی خاصی از زندگی ست که باید به آن پایان بخشید. هیچ دیکتاتوری هرگز دیکتاتور زاییده نشده است و نمیشود، بلکه در این جهان است که دیکتاتور میشود. دیکتاتور نمیتواند در فرهنگی پرورش یابد که آزادی  تعریف و تعیین کند آنچه انسانی ست. دیکتاتور تنها در فرهنگی میتواند رشد و تکامل یابد که نفی کننده ی آزادی و آزاد منشی ست. اگرچه دیکتاتور میرا ست، اما فرهنگ پویا است. این است که با سرنگونی دیکتاتور، دیکتاتوری پایان نمی یابد.

بعبارت دیگر، اگر دیکتاتورها به نیستی میپیوندند اما دیکتاتوری ادامه می یابد، بآن دلیل است که نهادهای بنیادی  آن تنومند پا برجا مانده اند. روشن است تا به ویرانی آنها دست نزنیم ، بار دیگر، دیکتاتوری دیگر پا بمیدان گذارده و سنگین و گرانبار سلطه افکن گردد. اما باید بخاطر داشته باشیم، شعار مرگ بر دیکتاتور، در پی رهایی از ضرورت ها ست و در آغوش کشیدن تاریخ است.

جمهوری اسلامی نشان داد که آنچه انقلاب 57 به بار آورده است، حتی برای آنان که با جان و دل بدان باور میکردند، زیان بار و خفت آور بوده است. بعید به نظر میرسد که در سراسر جهان مردمی را در یابید که آرزومند جامعه ای باشند بر ساخته از الگوی نظام اسلامی، الگویی که  حاکم است بر جامعه ایران.

اما شعار مرگ بر دیکتاتور نه تنها از مرزهای زمینی میگذرد بلکه در سر تا سر تاریخ با سیره و سرشت انسانی مصداق دارد. ما ایرانیان وقتی میتوانیم شایستگی اشغال جایگاهی رفیع در تاریخ بشریت را داشته باشیم که بتوانیم کشور خود را از سلطه ی تاریخی دیکتاتوری نجات بخشیم. دیکتاتوری حاضر حاصل پاسخ به ضرورت ها ست، ضرورت هایی که در اصل ساخته و پرداخته دین بوده است.

ما ایرانیان و مسلمانان جهان، بر خلاف ژان ژاک رو سو (اندیشمند دوران  روشنگری در فرانسه در نیمه قرن 18) که فکر میکرد انسان آزاد پا به عرصه ی وجود میگذارد اما خود را همه جا در بند و زنجیر می بیند، ما (مسلمانان)  آزاد به این جهان وارد نمیشویم، ما از همان آغاز بنده بدنیا میآیم و از آغازین لحظات زندگی بندگی در سرشت ما کاشته میشود.  با نام الله، خدای یکتا و یگانه، نطفه ی ما بسته میشود- در غیر اینصورت حرامزاده ای بیش نخواهیم بود. با نام الله زندگی را آغاز نموده و به تدریج همچنانکه از طفولیت به بلوغ و شباب و جوانی میرسیم، راه و روشی را که میآموزیم پدرانمان از نیاکان شان به ارث برده اند، راه و روش زندگی ای که از آغاز تا پایان دین الله بر آن سلطه افکنده است. نه تنها بر عبادات و مناجات، بلکه در کلیه امور زندگی، از نامگذاری گرفته تا خاکسپاری. در دامن این فرهنگ است که فرمانبری را میاموزیم. گویی که در طبیعت و سرشت انسان نهاده شده است که بنده ی خدایی باشد. 

بهمین دلیل نه تنها بندگی را زشت نمی داریم بلکه به آن نیز افتخار میکنیم. که حقیقت دارد که هست موجودی ماورایی که همه چیز را میداند و بر همه چیز توانا ست.و ما را هدایت کرده است و ما باید به آنچه اراده نموده است گردن نهیم. اطاعت و فرمانبری از خدا، ارزشمند است و قابل ستایش. بعنوان مثال: در عبادات روزانه باید خود را به فراموشی بسپاریم تا بتوانیم خود را به الله تسلیم نمائیم. که شهادت دهیم به یکتائی و یگانگی او. که او یکی است و بجز او کسی دیگری نیست. او را حمد و ستایش میکنیم و در برابرش بطور دایم خود را می شکنیم و به خواری و حقارت خود در برابر دانایی و توانایی او اعتراف میکنیم. ما، مو به مو با دقت و مراقبت بسیار و رعایت جزئیات نه تنها در عبادات بلکه در امور روز مره زندگی، مثل نوشیدن، پوشیدن، خوردن و همچنین خلا رفتن و چگونه طهارت گرفتن و صدها بند دیگر تن میدهیم، بدون آنکه هرگز خود را فرمانبر بدانیم و یا خود را فرمانبر ببینیم. بعبارت دیگر، آموزشهای آئین اسلامی در واقع نظم فرمانروایی و فرمانبری را در ما نهادین میسازد، بستری که به دیکتاتور هستی می بخشد.

مسلم است که دیکتاتور زاییده نمیشود. دیکتاتور نه در دامن مادر بلکه در دامن جامعه است که پرورش مییابد، در دامن باورها و ارزشها ست که رشد میکند و بارور میشود و به خداوند تبدیل میشود. اگر در ما در باورها و ارزشهای ما، در خوی و عادت ها مان دیکتاتور حضور نداشت، چگونه میتوانستیم به نظام دیکتاتوری تن دهیم، یعنی به تقلیل خود از انسان به حیوان رضا دهیم و گوسفندوار زندگی کنیم و صدها سال از ابتدایی ترین حق انسانی خود یعنی «نه گویی» بگذریم و بی تفاوت بمانیم؟

این معضل را این واقعیت توضیح میدهد که اطاعت و فرمانبری ارزشهایی ست  که در ذات ما نهادین گشته است و ارث و میراثی ست که پدران ما برای ما بجا گذارده اند. نه از خود می پرسیم و نه از دیگران، چرا باید خود را بشکنیم و بخاک اندازیم، ذلیلانه خود را در برابر رب العالمین " خوار نمائیم؟ چگونه خدایی ست که بشر را بجای آنکه به ایستایی و استقامت سرو تشویق نماید، بشر را روزانه به بند و اسارت میکشد. چگونه خواری و حقارت بشر میتواند سب رضایت و خشنودی الله را بجای آورد؟ مسئله این نیست که این سوالات را ما از خود نمی پرسیم بلکه معضل بزرگتر آن است اگر کسی هم آنها را مطرح کند. دهان گوینده را میکوبیم، چنانکه هرگز سودای پرس و  جو بسر ش نیفتد. 

اما، از آنجاییکه ولی فقیه تجلی خداوند یگانه است، همچون خدا دشمنانی دارد که به وحدانیت و یکتایی او شک و تردید بخود راه داده اند. همچون خدا دشمنان او منافقان هستند و کافران. خداوند اگرچه یکتا و یگانه است همیشه یکی دیگر بوده است که همه جا حضور او را به چالش کشیده است. او شیطان است که به فریب و ریاکاری و توطئه علیه خداوند اشتغال دارد. فریب خورد گان شیطان را هرگز نمی بخشند.

نزدیک به نیم قرن است که شیطان سرزمین شریعت اسلام، سرزمین آخوندی را مورد هجوم قرار داده است. از جنگ سخت نا امید شده به جنگ نرم دست زده است و بار دیگر رویای جنگ ویران کننده بسر ش افتاده است و اغتشاشات در جامعه بپا میکند. اما، حضرت ولایت فقیه، آخوند خامنه ای به پیروی از خداوند یگانه، الله ای که بجز او هیچ خدای دیگری نیست، با شمشیر از شریعت و سلطه ی بدون چون چرای آن دفاع میکند. یعنی که دیکتاتور امروز با شمشیری گردن میزند که به شریعت آغشته شده است. یعنی که اگر خشم و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی در دیکتاتوری شاهی در عرصه ای جدا از عرصه شریعت صورت میگرفت، هم اکنون دیکتاتور جلوه ی شریعت است. امروز نمیتوانی  مرگ را بر دیکتاتور وارد آوری بدون آنکه خود را از بند و اسارت شریعت رها سازی.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com