نگاهی از درون ایران

 

حسین قدیانی

من برای مظلومیت آرمان با یک چشم گریه کردم؛ آن یکی چشم را نگه داشتم برای امیرجواد اسعدزاده، ابوالفضل آدینه‌زاده، مهرشاد، کیان و الباقی بچه‌هایی که مظلومیت‌شان در رسانه‌های رسمی سانسور می‌شود. نپرداختن به این طرف سکه نماد سواد رسانه‌ای نیست؛ نشانه‌ی دیکتاتوری است.

دیکتاتوری از همین جاها شروع می‌شود؛ این‌که در صدا و سیما فقط از ظلم به جمهوری اسلامی بگوییم و چشم بر ظلم به جمهور ببندیم. سلمنا! آرمان به شکل ناجوان‌مردانه‌ای به قتل رسید اما مگر اسعدزاده با گل و بلبل کشته شد؟ این نمی‌شود که ضاربین آرمان را قصاص کنیم ولی با ضاربین اسعدزاده و اسعدزاده‌ها با ملایمت رفتار کنیم.

به زعم بعضی حضرات، اسلام تنها دو حکم دارد: حجاب و اعدام. مع‌الاسف همین را هم تفسیر به رأی می‌کنند. بدحجاب اگر موافق نظام باشد، لخت هم که باشد، سایت‌های حکومتی ناگهان روشن‌فکر می‌شوند و عکس طرف را شش‌ستونه کار می‌کنند. عیب مهسا حجابش نبود؛ این بود که عوض خیابان طالقانی، رفته بود پارک طالقانی. ضارب هم اگر طرف‌دار نظام باشد، این‌جا دیگر نه خبری از عجله در قصاص است و نه حرفی از شتاب در اعدام.

من فرزند شهیدم؛ چگونه می‌توانم چشم بر این بی‌عدالتی ببندم؟ من از متلک حزب‌اللهی‌ها در کامنت‌ها نمی‌ترسم؛ از این می‌ترسم که بابااکبر گریبان خودم و قلمم را یک‌جا بگیرد که مگر ندیدی دارد به بچه‌های مردم ظلم می‌شود؟ بچه‌ی مردم فقط آرمان نیست و در این صد و ده روز هم فقط به بسیجی‌ها ظلم نشد. بماند که من ضاربین آرمان را فی‌الواقع همان کسانی می‌دانم که ضمن تقسیم‌بندی مردم، عقیده‌ها را به عقده‌ها تبدیل کرده‌اند.

وقتی توی خطیب جمعه، توی لشکری، توی کشوری، توی قلم به مزد، خون جوان مردم را به جوش می‌آوری، نتیجه هم می‌شود جان‌باختن آرمان. تو اگر به اعتراض این طرف هم حق می‌دادی و کم‌تر ناموس مردم را هیز و هرزه می‌خواندی، شاید الان آرمان زنده بود. آقایان! خون آرمان از خون امیرجواد رنگین‌تر نیست. اقلاً برای حفظ نظام‌تان، دو طرف سکه را ببینید. با کدام وجدان، به یک خانواده تسلیت می‌گویید و به خانواده‌ی دیگر فشار وارد می‌کنید؟

این بی‌وجدانی شماست که مردم را از اعتراض نرم به فحش رکیک رسانده. آقای احمد خاتمی! اغتشاش در ذهن مریض شماست که هنوز هم با نسنجیده‌ترین حرف‌ها دارید خون جوان مردم را به جوش می‌آورید و جامعه را دوشقه می‌کنید. عدالت اگر معیار بود، شما باید احضار می‌شدید، نه من. من از پینه‌ی پیشانی شما نمی‌ترسم. از این می‌ترسم که بابااکبر ظلم‌ستیز بر من خرده بگیرد که چرا ظلم را دیدی و سکوت کردی؟