نگارمن

ترجیح می‌دهم رانندگی نکنم. ترافیکِ قفل‌شده و هوای آلوده‌ی تهران، لذت رانندگی و خلوتِ دل‌نشین ماشین رو از من گرفته است.

مدتی به واسطه‌ی همراهی با تحریم، از اسنپ استفاده نکردم ولی بعد از یکی‌دوباری که ناچار شدم و با راننده‌های درمانده، کم‌توان و بعضا بازنشسته‌ هم‌کلام شدم فهمیدم جهنمِ اقتصادی مملکت ما سیاه‌تر و خوف‌ناک‌تر از این گونه تحریم‌هاست که تیرمان را به سمت آسیب‌دیده‌گانِ در حال سقوط روانه کنیم.

خسته‌گی، نارضایتی، عدمِ اطمینان به فردا و روزی گنجشک‌گونه‌ی زندگی‌شان دردناک‌تر از زخمی‌ست که به بالادستی‌شان می‌رسد! یکی از وصله‌ی سرِ زانوهای رفته‌ی شلوار پسرکِ زیر یک‌سالش می‌گوید و اجاره‌ای که نفس‌اش را بریده، یکی از برگه‌ی لیسانسی که در پستو خاک می‌خورد ولی بابتش هنوز به دولت بده‌کار است. یکی از داروی پدرش که بازار آزادش به وسع‌شان نمی‌رسد و درمانش متوقف شده‌. یکی از دندان‌درد همسرش و بیمه‌ای که ندارند که از اساس دندانِ جویدن را از جا دربیاورد. یکی از گرانی روغن موتور و لاستیک بدون عاج ماشین لکنته‌اش و بسته‌ی نحیفِ مرغ و تخم‌مرغی که پدر کارگرش سهم‌ هفته‌گی‌اش را با نوه‌هایش تقسیم می‌کند و پشت در خانه‌ی‌شان می‌گذارد. در این چندماه هرگز شکایتی از گرانی جهیزیه دختران و هزینه‌ی تحصیل دانشگاه آزادشان نشنیدم! تحصیل و یخچال و لحاف به کالای لوکس زندگی‌‌شان تبدیل شده و انصراف از تشکیل خانواده، انصراف از تحصیل و محرومیت از داشتن یک زندگی به حق و معمولی تنها راه زنده‌ماندن‌شان شده. ما در واقع با تحریم بعضی خدمات، ‌ اقشار سنجاق‌شده را بیشتر مدفون می‌کنیم و آب را به لونه‌ی مورچه‌ها می‌ریزیم و هر روز لقمه‌ی نان سفره‌شان کوچک‌تر می‌شود!

ما مصداق این مثال شدیم که ماران کنند ولی موران کِشند.

فریادِ تحریم‌ و اعتراض را برای قشر کم‌درآمد، بی‌بنیه و وابسته به کار نگذاریم. مردمِ کم‌درآمد، بی‌درآمد می‌شوند و گرسنه‌تر، وگرنه آقازاده‌های صاحب مشاغل که شبانه سرمایه‌ها را تبدیل به دلار کرده و کرکره‌ها را پایین می‌کشند.

از اعتراض و نافرمانی دست نکشیم ولی چله‌ی کمان‌مان را به سوی فقر نشانه نگیریم که همین آب باریکه تنها جرعه‌ی حیات خودشان و خانواده‌های‌شان است.

جان‌ها عزیزند و توان‌شان کم. روبروی‌‌شان سقوط در‌ باتلاق ورشکستگی و پشتِ سر منجلاب سوء مدیریت‌ها و همه با نفس‌های بریده بریده بر لبه‌ی تیغ!