اخیراً کتابی کم قطر ولی پر محتوا بدستم رسید با عنوان « مأموریّت : نقل سفر، سال های چهل و پنجاه» نوشته ی خانم ناهید آرین.  خواندن این کتاب مرا به همان دهه های چهل و پنجاه برگرداند. اوّلین نکته ای که در حین خواندن کتاب توجّه مرا بخود جلب کرد این بود که بیشتر مردم ایران در آن دهه ها فکر می کردند اغلب کارمندان دولت افرادی ناسالم ، ناوارد و رشوه بگیرهستند و کارهای اداری و دولتی هم هیچ نظم و ترتیب و نسقی ندارد، از این کتاب و از قول نویسنده ی آن در می یابیم که نه تنها خود نویسنده بلکه تمام هم کاران او هم که همگی کارمند و مأمور دولت بوده اند تا چه حدّ به وظائف خود علاقه مند و به آن چه که انجام می دادند، باور داشتند و با جان و دل کار می کردند. و این برای من جالب بود که دریافتم که کارمندانی این چنین هم یافت می شدند که دستور العمل اداری را به خواسته های شخصی خود برتری می دادند. ازین مشاهده بگذریم و به اصل کتاب بپردازیم.

در این کتاب ابتدا نویسنده شرح می دهد که چگونه از طرف آقای هرمز قریب - رئیس دربار شاهنشاهی - به آقای پهلبد - وزیرفرهنگ و هنر - وقت معرّفی می شود و با تلفنی که از دفتر وزیر به او می شود به دیدار آقای وزیر می رود و همان روز به استخدام وزارت فرهنگ و هنر ، اداره کلّ موزه ها در می آید. نویسنده در مقدّمه ی کتاب می گوید:« کتابی که در دست شماست، بازگوکننده ی خاطرات سفرها یا بهتر بگویم مأموریّت هایی است که من در جای جای ایران در شهرها، روستاها و نقاط باستانی انجام داده ام…» 

مناطقی که نویسنده برای احداث موزه ای جدید یا مرمّت موزه ها و آثار باستانی و تاریخی به آن ها مسافرت می کند و خاطرات خود را در باره ی آن سفرها می نویسد عبارتند از: کرمان ، اِلاشت ، زنجان ، تبریز- ارومیّه ، جزیره هرمز- بندر عبّاس ، رشت و شیراز.

قبل از پرداختن به توصیف این مأموریّت ها، باید بگویم یک کار جالب و بدیع که نویسنده دراین کتاب انجام می دهد به چاپ رساندن عین ابلاغ هائی است که از طرف اداره ای که در آن‌جا انجام وظیفه می کرده به او داده شده و در آن‌ها محّل مورد بازدید، نوع/ماهیّت وظیفه و مقدار اضافه کاری و خرج سفر او مشخّص شده است.

 

نویسنده در هریک ازین مأموریّت‌ها به بیان و توصیف چند نکته می پردازد. شرحی مختصر و مفید از تاریخ آن جا و وجه تسمیه ی آن محلّ که بسیار هم جالب و آموزنده است؛ نوع و ماهیّت کاری که موظّف به انجام آنست : احداث موزه ای یا مرمّت آن ، ترمیم بنا‌های باستانی و قدیمی و تهیّه ‌ی گزارش از مشاهدات و بازدید‌های خود؛ و نکته ی جالب دیگر این است که نویسنده سرگذشت امروزی آن اماکن را هم برای ما روشن می کند. و امّا آن چه که این نوشته ها را از حالت یک‌نواخت و خسته کننده ی اداری بدر می آورد، مشاهدات شخصی و برداشت های احساسی ، لطیف و حتّی می شود گفت جابه جا شاعرانه ای است که هر بخش ازین کتاب را بصورت یک داستان کوتاهِ جذّاب و جالب در می آورد. بگذارید برای تأیید گفته هایم چند نمونه برایتان بیاورم. 

در کرمان که نویسنده برای ترمیم منزل آقای هرندی - که رضا شاه پهلوی در راه خروج دائمی از ایران ، چند شبی در آن‌جا بسر برده و مهمان آقای هرندی بوده است- صحبت می کند، علاوه بر توضیحات فنّی و تخصّصی، از بوی گل سرخ محمّدی که در تمام شهراستشمام می شده ، از آسمان آبیِ بی نظیر کرمان و از تیله‌ی شفّاف آبی رنگ چشمِ یک گربه‌ی یک چشمیِ باغ هم حرف می زند. از بازار کرمان که از آن‌جا به سفارش مادرش زیره می خرد و برای خودش عقیق . و از پَته ای قدیمی که به سبب گرانی قیمت با تمام علاقه ای که به آن پیدا می کند، موفّق به خریدش نمی شود. از مهمانی خداحافظی آقای هرندی می گوید که هنگامی که در اواخر مهمانی ، آقای هرندی از یکایک مهمانان می پرسد که چه چیزی در کرمان بیش از همه توجّه آن‌ها را بخود جلب کرده است و هنگامی که همین پرسش را از نویسنده می کند، او پس از مکث کوتاهی می گوید « پَته ی کرمان» و ادامه می دهد که آقای هرندی پس از شنیدن این مطلب ، لبخندی می زند و اشاره ای به مباشرش می کند، او هم بیرون می رود و پس از چند دقیقه با بقچه ای در دست باز می گردد و وقتی آن را باز می کند، پَته ای را با همان نقش «درخت زندگی» که دل از نویسنده برده بود، بیرون می آورد و آقای هرندی هم می خواهد که آن را به پاس خدمات نویسنده به او اهدا کند، اززبان خود نویسنده بشنویم که با این مطلب چگونه برخورد می کند: « آقای هرندی به طرف من آمدند گفتند بخاطر زحمات شما این پَته را از طرف من قبول کنید. غوغای عجیبی در وجودم بود آرزو داشتم بگم البتّه قبول می کنم باعث افتخار من است و این پَته ی زیبا را دو دستی بگیرم، ولی از طرف دیگر مسئولیّت قوانین اداری، تو سرم می گفتن چاره ای جز ردّ کردن هدیه نداری…..» خلاصه از آقای هرندی اصرار و از طرف نویسنده انکار و سرانجام اخلاق اداری براحساس شخصی پیروز می شود و نویسنده بدون گرفتن پَته ، مهمانی آقای هرندی را ترک می کند. این یکی از نمونه های  پیروزی اخلاقیّات و پای بندی به قوانین اداری است که در ابتدای نوشته ام بدان اشاره کردم که تحسین خواننده را بر می انگیزد.

 

از دید من، یکی از زیباترین، بااحساس ترین، و آموزنده ترین بخش های این کتاب که با طنز خاصّ نویسنده به نگارش درآمده ، سفر او به اِلاشت است نزدیک فیروز کوه که محلّ تولّد رضا شاه پهلوی بوده و قراربوده است که خانه ی محلّ تولّد او تبدیل به موزه بشود. 

این مأموریّت در ماه اسفند که هوا بسیار سرد است انجام می گیرد و نویسنده از سرمای شدید آن‌جا، نبودن هیچ مسافرخانه ای در آن حول و حواشی ، نبودن آب لوله کشی ، نداشتن حمّام ، وسائل گرم کردن و نوع محدود غذائی ( فقط کته) که در دسترس آن‌ها بوده ، صحبت می کند.

می گوید که او و سایر هم‌کارانش مجبور بودندکه شب در همان خانه ی محلّ تولّد رضا شاه که قرار بوده به موزه‌ای تبدیل شود بخوابند و برای تهیّه ی آب دست و روشوئی آن‌ها باید خدمتکار آن خانه و پسر نُه ساله اش برف ها را در دیگ می ریختند و روی هیزم آب می کردند. تنها حمّام عمومی آن‌جا ، حمّامی بوده که سالی یک بار ، آن‌هم در اطراف نوروز گرم می شده و مردم از آن استفاده می کردند و وسیله ی گرم کردن اتاق ها یک یا دو بخاری نفتی بوده است. غذای آن‌ها هم کته ، که اگر می خواستند آن را خیلی تشریفاتی کنند، یکی دو عدد تخم مرغ بصورت نیم‌رو به آن اضافه می کردند. نان هم پیدا نمی شد چون زمستان بود و گندم در دسترس نبود. شب ها هم نویسنده در کیسه خوابی که با خود برده بوده وبا تمام لباس هائی که بر تن داشته به کیسه خواب می رفته و می خوابیده تا هنگامی که وسائل شخصی رضاشاه برای گذاشتن در ویترین ها می رسد. در میان آن وسائل ، نویسنده به پالتوی رضا شاه که بلند و بزرگ و دوخته شده از پارچه ی کلفت یشمی پشمی ساخت کارخانه ی ریسندگی اصفهان بوده است بر می خورد  جرقّه ای در ذهن او زده می شود و به این فکر می افتد که ازین پالتو تا زمان گذاشتن آن در ویترین برای گرم کردن خود استفاده کند. موضوع را با یکی از هم‌کاران در میان می گذارد که مورد مزاح قرار می گیرد و به نویسنده می گوید که ده نفراندازه ی تو در این پالتو جا می گیرند! ولی او مأیوس نمی شود و با کمک خدمتکار خانه و پسرش ، پالتو را به تن می کند، آستین هایش را چند بار تا می زند تا بالا برود و با کمک کمربند رضا شاه و طنابی که به دور کمر خود می پیچد، قدّ آن را هم اندازه می کند و بدین ترتیب ازین پالتو برای گرم کردن خود تا هنگام قرار دادن آن در ویترین مخصوص استفاده می کند و به برکت این پالتو جان سالم از سرما بدر می برد. 

یکی دیگر از زیبائی های این کتاب توصیف نویسنده از اماکن کمتر بگوش رسیده و رجوع به نقاطی کمتر بازدید شده است بطوری که خواننده آرزو می کند که بتواند از آن نقاط دیدن کند. در اِلاشت به درّه ی « واشی» اشاره می کند و چنین می گوید : « و امّا تنگه واشی، تنگه ای میان کوه ها با آبی بس زلال و منطقه ای سبز و خوش آب و هواست. دیواره های تنگه بسیار بلند است شاید حدود ۱۰۰ متر و رودخانه ای که از کوه های ساواشی سرچشمه می گیره در این درّه جاری است. درزمان فتحعلی شاه قاجار مقداری نقش برجسته شکارگاه و یک کتیبه روی این دیوارها حکاکی شده و ظاهراً این محلّ شکارگاه این خاندان محترم بوده! به هر حال قصد ورود به تاریخ را ندارم هر کسی دلش میخواد میتونه شال و کلاه کنه، بره تماشا البته چکمه فراموش نشه.»

در سفرش به زنجان و بازدید از گنبد سلطانیّه چنین می گوید: « شاید بد نباشه مختصری راجع به این بنا توضیح بدم. در قرن ۱۴ میلادی به دستور الجایتو حاکم ایلخانیان در ایران در شهر سلطانیّه که پایتخت آن‌ها بود ساخته شد. گنبد این بنا سومین گنبد بزرگ جهان بعد از گنبد کلیسائی سانتاماریا در ایتالیا و گنبد ایا‌صوفیه در ترکیه است. گنبد دو پوسته و میگویند گنبد فلورانس ازین بنا کپی برداری شده است و بزرگ‌ترین گنبد آجری دنیاست. تزئینات و چگونگی ساخت این گنبد در واقع نقطه عطفی در معماری آن دوران بوده و به این شکل سبکی جدید را در معماری به وجود آورده که از معماری سلجوقی جدا شده است. خوب دیگه تاریخ بسه….»

در سفر به تبریز- ارومیّه از کردلرتپّه که محلّی است باستانی و می گویند محلّ تولّد زرتشت پیامبرآنجاست و گواهشان هم آتش‌کده ‌ی تَمَر است دیدن می کند و می گوید که این تپّه در محوّطه ای بود خاکی که یک گروه اتریشی با همکاران ایرانی در ان  مشغول حفریّات باستان‌شناسی بودند.

در سفر به جزیره‌ی هُرمز- بندر عبّاس ، از قلعه ی پرتغالی ها در جزیره ی هُرمز دیدن می کند و نتیجه ی منفی مشاهدات خود را در مورد مرمّت آن جاو تبدیل آن به محلّ گردش گری تحویل مقامات بالاتر می دهد که موجب خشنودی آن ها نمی شود و کار مرمّت آن جا متوقّف می ماند.

در سفر به شیراز هم که بقصد بازدید از خانه ها و باغ های معروف آن جا برای ترمیم و در صورت احتمال تعویض آن به موزه و یا محلّ گردش‌گری صورت می گرفته از تمام ساختمان های کریم خانی و سایر خانه های دیدنی صحبت کرده در باره ی یکایک آن ها توضیحات جالب می دهد. این سفر او هم زمان با جشن هنر شیراز بوده و بقول خودش « شانسکی» از باله ی « گلستان» موریس بژار هم دیدن می کند.

این کتاب با زبانی ساده ، خودمانی و جذّاب نوشته شده و به غیر از چند غلط نوشتاری و مشکلاتی در نقطه گذاری، مشکل دیگری در آن نیافتم.

ای کاش خانم ناهید آرین شرح بقیّه ی مأموریّت های خود را هم در کتابی دیگر به علاقه مندان ارائه دهد.

 

مهوش شاهق

۱۱ اکتبر ۲۰۲۲

 

مأموریّت : نقل سفر سالهای چهل ، پنجاه / ناهید آرین. تهران : نشر فرزان روز ، ۱۴۰۰

 

 

 

 

ام…» 

 

 

.

 

.