درباره ی فیلم "بیگانه،کاوِنانت" و مفهوم شر مطلق (بویژه وقتی که شر درست تا پیش چشمان ما نیز پیش آمده!)

مرتضی سلطانی

 

بر کارهایم بنگرید ای توانمندان
و نومید شوید
بر گرداگرد زوالِ آن ویرانه ی غول آسا 
دیگر هیچ چیز نمانده
صحرای عریان
و دیگر هیچ
تا بی پایانِ افق گسترده است.
آزیمِندیاس - پرسی شلی

این شعر که ربات انسان نمای فیلم، اشتباها به "لرد بایرون" نسبت میدهد: گویایِ آن درکی ست که او از دست آوردهای آدمیان و از مفهومِ «کمال» در ذهن ساخته است. او که با انسان ها مو نمیزند، جاودانه خواهد زیست زیرا نه می میرد و نه میخوابد و نه به غذایی نیاز دارد. و آنگاه که جاودانه زنده باشی معنای زندگی و هر انگیزه ای برای خلق چیزی که امتداد ماندگار وجود فناپذیر آدمی باشد نیز رنگ می بازد، زیرا همیشه فرصت برای کار هست.

آدمها، این موجوداتی که زمین را ویران کرده و حالا در تقلای زنده ماندن در کیهان لایتناهی، جایی برای زندگی را جستجو میکنند؛ این درک تلویحی را به او بخشیده اند که چون «کمال» در زندگیِ فناپذیر متحقق نخواهد شد و هیچ چیز کامل نیست (وودزورث میگفت: "هیچ خورشیدی نیست که لکه نداشته باشد") پس کمال را باید در شر جستجو کرد و در پرورش موجوداتی که از درون یک ویروس پرورش می یابند و با تخم ریزی در بدن میزبان شان، نه بقای نسل شان را که بقای شرارت را تضمین میکنند: آنها تجلی شر مطلق اند و  شر برای آنکه به کمال مطلق برسد باید که بی هیچ علت و پشیمانی و توضیحی یا حتی ارزشی متوهمانه بروز کند: آنها نیز گویی تنها شرط وجودشان سلاخی و دریدن بی پشیمانی آدمیان است؛ درحالیکه حتی برودت علمی و دلایل زیست شناختی نیز توجیه کننده موحش بودن این موجودات نیست. فیلم گرچه علمی تخیلی ست اما در دستان رایدلی اسکات به نوعی کیفیت فراتاریخی و اسطوره شناختی میرسد که میتواند حتی تاویلاتی یزدان شناختی و هستی شناسانه را نیز باعث شود: "بیگانه، کاوِنانت"  - ۲۰۱۷.

سوال اینجاست: اینهمه، چقدر برای ما آشناست؟ بویژه در مناسبت با این روزها.