نوروز 1333  از اولش بدیمن بود. مادر بزرگ  سرحال نبود و مثل هر سال با شوق و اشتیاق فرامین  ریز و درشت برای نظافت خونه صادر نمیکرد.  داخل طنبی  روی صندلی  لهستانی  می نشست  و چپق  قدیمی  را که یادگار  پدر بزرگش از جنگ اول  ایران و روس و اهدائی  عباس میرزا ولیعهد  بود چاق میکرد . لوله کوتاه اشو می گذاشت روی گونه راست صورتش  و مدتها به فکر فرو میرفت.  نور آفتاب از شیشه های رنگی اوروسی  عبور کرده و با نرمی و ملایمت  بر صورت و دست  های چروکیده مادر بزرگ می سرید و  بر روی فرش هائی که با آمدن بهار   پرنده هاش دوباره آواز سر میدادند  می غلطید.

مادر بزرگ اعتقاد داشت که  نباید ماهی گلی هفت سین را زود خرید؛ چون اگر تا تحویل سال بمیرند ؛ ایام بدشگونی در پیش خواهیم داشت.پدر بزرگ بدون اطلاع و دستور مادر بزرگ اواسط اسفند چند تا ماهی گلی شیطون خرید. مادر بزرگ از همون روز رفت تو لک. احوالاتش  نامیزون و نگران ماهی ها بود. اصلا گوشش به داد و فریاد  و اعلان عمو سبزی فروشی که در کوچه فریاد میزد که تره های صحرائی آورده و مادر بزرگ اسامی همه را دقیق میدونست و  معمولا آشی می پخت که به قول خودش خیلی سرد بود اما پشت بندش حلوای سیاه میداد بچه هایش بخورند ؛  نفسی تازه میکرد و زیر لب میگفت :.... این به اون در.... این گرمی خواص سردی  آشو میشوره و میبره.....

عمو پرویز مهرماه 1332  شده بود سروان تمام.  روی پلاک مستطیل کوچکی در زمینه مشگی با خط سفید نوشته شده بود : پرویز احسانی . سمت چپ  سینه روی   کت فرنج  خاکی  رنگش  نصب شده بود.

روی شونه هاش  سه تا ستاره پنج پر نشسته بودند. در رسته توپخانه پادگان باغ شاه خدمت میکرد . در  یونیفرم خاکی رنگ  نیروی زمینی ارتش دل هر دختری را می ربود و ده ها خاطر خواه داشت. دوره تکمیلی توپخانه را در  دانشکده نظامی  معروف فرانسه سن سیر Ecole de Saint Cyr طی کرده ؛ جوانی خوش مشرب و با سواد و مسلط به مکالمه زبان فرانسه  که ابیاتی از لامارتین و آهنگ هائی از  موریس شوالیه ؛ شارل آزناور و ادیت پیاف  را حفظ ..... شمع  هر محفلی بود.. و همه مشتاق مصاحبتش.... از خوانندگان ایرانی به قمر الملوک وزیری  عشق  می ورزید مخصوصا اگر شعری از ملک الشعرای بهار  میخوند.  از خارجی هم مطابق رسم زمانه  به  موریس شوالیه  و  شارل آزناور  ارادت داشت  و صفحاتشونو جمع میکرد.همیشه  صفحه 33 دور هیز مستر وویس  روی گرام  می چرخید :

عمر حقیقت به سر شد
عهد و وفا بی‌اثر شد

ناله عاشق، ناز معشوق

هر دو دروغ و بی‌ثمر شد

.....

 سرانجام  قمر  اینگونه پایان  میداد :

ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین


كز غم تو، سینه من

پر شرر شد، پر شرر شد

 عمو پرویز  از خصلت جمهوری خواهی قمر خیلی خوشش میومد و هیچگاه احساسات خود را پنهان نمیکرد. از فرانسوی ها همیشه نقل میکرد که President de la republique به شکل انتخابی میتواند رئیس کشور باشد نه Le Roi و یا همون شاه.

 البته گاهی اوقات هم همراه  جوانان فامیل مست میکرد و  اشعار مستهجنی را که بین دانشجویان  ایرانی سن سیر  مرسوم بود  با صدای  بلند میخواند :

allon  allon  dans la maison

quesque c;est  dans le pantalon

tigre de mazandron

بیائید بیائید  داخل خونه

تو شلوار چیه ؟

ببر مازندرون

مادر بزرگ  یک ریز برایش   اسفند دود  میکرد. اما ته دلش از اینکه پرویز به ارتش رفته ناراضی بود.  میگفت کاش وکیل و یا مهندس میشد. نمیدونم  چرا  ته دلم قرص نیست و ناراحتم. انگار حادثه شومی  داره اتفاق می افته.

یک هفته مانده به تحویل سال نو ؛ مادر بزرگ با احتیاط و ترس و لرز از برادرش  که سرهنگ هوائی بود یواشکی پرسید :  سرهنگ  سال جدید  روی چه حیوانیه ؟ .... سرهنگ هم انگار راز مهمی را میخواهد بگوید و اسرار مملکتی را افشا کند  لبهاشو غنچه کرد و تا جائی که میتونست  آروم و حساب شده گفت : سال 1333 سال اسبه...

 مادر بزرگ  رنگش عین گچ سفید شد.... چند نفس عمیق کشید و گفت : 36 سال پیش درست سال آخر جنگ بزرگ برادر بزرگم  اسد  در جنگ کشته شد. خبر رسید که اسیر شده اما دشمن تیربارونش کرده بود.  سال  1297 هم سال  اسب بود.... سرهنگ  خاطرات دائی را  هنوزکلا فراموش نکرده بود. موقعی که خبر مرگشو دادند مثل خاطرات محوئی یادش مونده بود. خیلی ها میگفتند اخلاق و رفتارش درست مثل کلنل تقی خان پسیان بوده. مرگش برای همیشه در هاله ائی از ابهام ماند. سالها بعد شمشیرش را آوردند دم در تحویل دادند. روی نیام اش  عبارت  ماژور  اصغر خان کنده شده بود؛ با پورتوپه طلائی.

نوروز 1333  اولین سال دولت کودتا به ریاست سرلشگر زاهدی و فضا کاملا امنیتی  بود و تازه داشت  بگیر و ببندهای جدی شروع میشد.5 روز مانده به عید همه ماهی گلی ها مردند. خود مادر بزرگ کشفشان کرد. اصرار میکرد که بوی گند جنازه ماهی همه خونه را گرفته . دور از چشم  اش ماهی ها را بردند تو رودخانه کن ریختند . مطابق خرافاتی  که هیچکس باور نمیکرد معتقد بودند  تا سیزده به در همه ماهی های مرده در آب روان زنده میشوند. مادر بزرگ نگران و غمگین بود. بیشتر رفت تو خودش. چهره اش یک روزه چند سال پیرتر شد. خوره ائی به جونش افتاد. میگفت در سال جدید فاجعه ائی در راه  است.

 در یک بعد از ظهر داغ  تابستان همان سال چمدانی پر از اسناد حزبی به دست ماموران فرمانداری نظامی تیمور بختیار افتاد. میان همه کتب مسلکی  که روی جلد اغلبشون  تصاویر مارکس و انگلز با ریش و سبیل  بی پایان و  استالین با سبیل ها دسته جاروئی و لنین با ریش پروفسوری و چشمانی تنگ که انگار با  نوک میخی بلند  در زیر پیشانی پهنش ایجاد کرده اند ؛ دفترچه ائی  حاوی فرمول های مثلثاتی پیدا شد.  این کتابچه از نگاه تیزبین سرهنگ امجدی و مبصر دور نماند. درسته که  دانشکده افسری تنها فارغ التحصیلان رشته ریاضی را می پذیرفت اما  این  فرمول ها چه معنائی داشتند؟

اوایل شهریور همون سال  در محافل خصوصی تهران صحبت از کشف رمز های  فرمول های مثلثاتی بود.آنها  در حقیقت فهرست اسامی اعضای سازمان نظامی  حزب بودند. برای روزهای متمادی همه جای فرمانداری صحبت از سینوس ؛ کسینوس ؛ تانژانت و کوتانژانت ؛ سکانت و کوسکانت بود.

محافل نزدیک به  سرلشگر  تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران و سرتیپ حسین آزموده دادستان نظامی  میگفتند که اسامی کلیه اعضای سازمان نظامی  کشف شده اند. البته کاشفان اظهار داشته بودند  که ممکنه در حد  چند نفر  اشتباهاتی روی داده باشد.فرمول های مثلثاتی بر پایه اسامی اعضاء سازمان نظامی به لاتین تنظیم شده بود. چه معادلی برای  Parviz Ehsani میشد در نظر  گرفت ؟ احسانی و یا احصانی. احسان در فارسی به معنی بخشش و احصان هم تحکیم و محکم کردن معنی میدهد. تصمیم نهائی چه خواهد بود ؟  مسلما سر بیگناهی ممکن بود بر  دار رود.

قرعه سیاه ( نامی که بعد ها دوستان عمویم گفتند) در یک  روز نمناک پائیزی تهران به نام پرویز احسانی افتاد. آنها Ehsani   را معادل احسانی تعیین کردند. اصلا اطلاع نداشتند  سروان پرویز احصانی از اعضای ارشد سازمان نظامی مخفی  از دام رست و به شوروی  متواری شد.

  عمو پرویز را در محل  خدمتش  پادگان باغ شاه دستگیر و تحت الخفظ به فرمانداری نظامی منتقل کردند. رفتار ماموران کاملا توهین آمیز  بود. موهای سر همه بازداشت شدگان با ماشین نمره یک درست مثل سربازان تازه وارد  اصلاح شد. اجازه ملاقات  با خانواده هایشان دریغ و در سلول های انفرادی بدون دسترسی به وکیل  زندانی شدند. دادگاه ها صحرائی و در کمترین زمان  ممکن انجام و  افسران  دستگیر شده به سرعت محاکمه و اعدام شدند.

از 27 مهر 1333 تا 26  مرداد 1334  جمعا 28  نفر از  اعضا سازمان نظامی  در اولین ساعات بامداد  در میدان تیر  لشگر 2 زرهی به تیرهای عمودی چوبی بسته شده و همگی  تیرباران شدند.

مادر بزرگم قاطی کرد و اختلال حواس گرفت. همش از عروسی عمو پرویز صحبت  میکرد.

 جنازه عمو را که تحویل گرفتیم  ؛ توصیه اکید  سرتیپ حسین  آزموده بود که مراسمی برایش نگیریم و خاکسپاری در سکوت کامل باید انجام شود. آنها اصرار داشتند  که در گورستان مسگر آباد خاوران کنار  قبرستان بهائیان دفن شود  اما با اصرار خانواده  و پارتی بازی عموی سرهنگ ام  ؛ بردیم امام زاده عبدالله شهرری  درست چند قدمی قبور سه دانشجوی شهید 16 آذر 1332 دفن کردیم. اجازه داشتیم فقط اسم اشو روی سنگ قبر بنویسیم.

تا 7 سال بعد  تلاش میکردیم که توضیح دهیم عمو پرویز اهل فعالیت سیاسی نبود و بیگناه کشته شد. در پائیز سال 1340 بالاخره دادستانی ارتش اشتباهشو پذیرفت و نامه کوتاهی در  این خصوص  خطاب به  مادر بزرگم  نوشت. از عمو اعاده حیثیت و وی را رسما شهید راه وطن نامیدند.

مادر بزرگ اطاق عمو پرویز را درست  مثل روز اول حفظ کرد. هر سال تابستون کل وسایل اطاق شامل رختخواب و پتو ها را تو حیاط با کمک لطیفه خانم پیشخدمت قدیمی می شست و ملافه میکرد. همیشه منتظر بود که عمو پرویز  از راه برسد. گرامافون بدون اینکه خراب بشه  سالها بعد از اون حادثه کار میکرد. مادر بزرگ صفحات قمرالملوک و تاج اصفهانی  و موریس شوالیه را گوش داده  و همه را حفظ بود :

عمر حقیقت به سر شد
عهد و وفا بی‌اثر شد


ناله عاشق، ناز معشوق

هر دو دروغ و بی‌ثمر شد


راستی ، مهر و محبت فسانه شد

قول و شرافت همگی از میانه شد


از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد، دیده تر كن!

جور مالك، ظلم ارباب

زارع از غم گشته بی‌تاب


ساغر اغنیا پر می ناب

جام ما پر ز خون جگر شد


ای دل تنگ ناله سر كن

از مساوات صرف نظر كن

ساقی گلچهره بده آب آتشین

پرده دلكش بزن ای یار دلنشین


 ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین


كز غم تو، سینه من

پر شرر شد، پر شرر شد