مرتضی سلطانی

به زور توانسته ام چهارنفر از بچه های سالن را جمع کنم تا برایشان نطق کنم. سال ۱۳۹۱. مظاهر دم به دقیقه مزه می پراند. کار را به جایی میرساند که سرش داد میزنم: مظاهر، به علی می فرستمت سالن زیر صفر، اونم رو ارتفاع و دم فَنِ، تا خودِ عصر صندوق دستچین کنیا. بعد وقتی دو سه روز شاش بند شدی از سرما می فهمی مسجد جای بی ادبی نیست. 

ممد با تنگ حوصلگی می گوید: این مظاهر اصلا خیلی توکون نروئه.

من: یعنی الان سقف مطالباتت اینه؟ یعنی اگه میرفت تو ماتحتت دیگه حل بود؟ 

همه میزنند زیرخنده و باز بیست دقیقه باید جان بکنم تا بین این حرف تو حرفی که پیش می آید بچه ها را متوجه موضوع اصلی کنم، آنهم با جمله اولتیماتوم وارِ مصطفی

مصی: خفه کار کنید شیپیشا. علی با توام گوش بده میخواد بکنتمون نصیحت! 

علی: جوووون!

من: یعنی ریدم به فونداسیون مغزتون. بماند. ... من خودمونی واستون میگم: بابام خدابیامرز میگفت: عقل به انسان دلیله! ما به عنوان کارگر قشنگ دو سوم از شبانه روزمون تو این سگ دونیه. درست؟ یعنی سگو با لانچیکو بزنی نمیاد اینجا کار کنه، دو روز یه بارم داریم یه ترانزیت بار تولید میکنیم برای دوبی و شیخ نشینا. اصلا فرض مثال هر ماشین دو هزار تا کارتن میزنیم. هر کارتن رو بگیریم - خرج در رفته - صد هزار تومنم که دربیاد؛ می کنه چقدر؟ 20 میلیون. یعنی روزی ده تومن داریم میریزم به حساب این بابا. حالا حقوقمون رو حساب کنی هر روز کل این هفتاد تا کارگری که هستیم میکنه چقدر: دو تومن. خب یعنی چی گیر ما میاد از اون ده تومن؟

مصطفی: دستِ خر.

ممد: تخمای باقر.

من: احسنت. دستِ خر، تخمای باقر، علی؟

علی: گوه دستمونو میگیره.

من: آفرین. پس یعنی ما شدیم.

مصطفی: حلاجِ گرگ.

من: و بلکه بدتر. خرحمالیاش پای ماست سفر خارجش و بهترین خوراک و ایناش مال صابکار و زن و بچه ش.

ممد: خب آقامرتضی همه جا مگه اینطوری نی؟

من: تو ایران آره ولی خارجه، نه دیگه اینطوری. بابا جاهای دیگه لااقل اتحادیه دارن، بیمه دارن امکانات دارن...

علی: این جاکش حتی ما رو بیمه هم نکرده. هر وقت بخاد مثل عن می ندازمتون بیرون.

مصی: تازه این علی و ممد مثل خرِتیتاب داده کِیف میکنن که سرموقع حقوقامون رو میده. خب کلوخا سرموقع هم میخاید نده؟

ممد: من کِی گفتم؟ من گفتم خوبه پولمون رو نمیخوره. علی بود تا حقوقشو میگرفت خایمالی میکرد واسه صابکار. خایمال.

علی: آقا مرتضی میزنم شل و شلاته ش میکنما.

مصی: بابا خفه کار کنید.

من: خب گوه خوردن تازه همین پولم بخورن، تازه کلی کرایه بدیم بریم در خونه ش التماس. خب جاکش غلط کرده تازه پولمونم دیر بده. من که دیگه نمیذارم کسی بخاد حقمون رو بخوره. ب

ممد: حالا نمیشه که بریم روزی اینهمه پول بخوایم بهمون بده.

مصی: اینم درست میگه مری. چیکار کنیم؟

علی: بزنیم عن و گوهشو قاطی کنیم خار و مادر بارشو و کارتن هاشو و همه رو با سگ یکی کنیم.

ممد: خره علی تو بمیر تا گونی پاره ارزونه. تو تا یارو صابکار میاد میرینی از ترس بخودت. تخم نداشتی اون روز بریم از اون سالنه موز بدزدیم.

من: ممد آخه عن آقا می اومد با تو دزدی یعنی تخم داشت؟ آقا اینا شر و وره... باید کاری که میشه رو کرد. بعدم چه فایده داره یه حرکتی بزنیم یارو اخراجمون کنه از نون خوردن بیفتیم مجبور شیم بریم یه کار بدتر از این.

مصی: خب اصلا پ چیکار کنیم؟

من: آقا بی زبون نباشیم. چیزایی رو که میشه بریم مطالبه کنیم: آقا حقوقمون کمه. آقا یه کانکس تمیز بگیر برای اتاقمون. آقا دستکش بگیر. آقا چرا بیمه مون نمیکنی. درسته من سرکارگرم ولی من برم بگم که حرفم برش نداره که. شماها هم باید هر وقت پا داد پا حقتون وایسید. بعدم ممد، علی چرا اینقدر خرید شما: صدبار گفتم بار میزنی یا خالی می کنین انعام بگیر از راننده.

ممد: این علی هی میگه روم نمیشه.

علی: گوه خوردی.

من: حالا هر کی. رو شدن نداره که: نترس اون یارو یه بار میزنه دوبی کلی اجاره میگیره. بعدم بجا اینکه هی همش سرتون تو این کسشرای تلگرام و چه میدونم ایستاگرام.

مصی: اینستاگرام

من: حالا هر عنی که هست. بجا اینکارا چارتا مطلب خوب بخونید، کتابی چیزی بخونید.

علی: من رمان های عشقی خوندم.

من: خوبه. ولی مثلا تاریخ بخونید. مثل من از این کتابها که درباره کارگراست بخونید. مثل مترسک جالیز نباشیم. هر کی ببینه فکر کنه کارگرا بیسواد و پخمه ن باید حتما یکی قیم شون باشه. خب گوه خورده کسی فکر کنه ما چیزی حالیمون نیست.

علی: تخم داره کسی جلومون بگه.

ممد: بخدا شل و پیتش میکنم.

من: کی رو؟

ممد: همین که گفته ما حالیمون نیست.

من: بابا یه نفره خاص رو نمیگم که. مثلا گفتم. حالا بعضیام هستن میگن باید دولت کارگری تشکیل بدیم.

علی: بابا ما که سواد نداریم بریم دولت درست کنیم.

من: مسئله همینه. ما یا کارگرای دیگه هنوز اونقدر تجربه و سواد و اینا نداریم بهرحال، که بخوایم دیگه تا وزیر و وکیل بشیم. بریم هم فایده اش چیه. سواد نداریم عن تو عن میکنیم کارا رو. ولی دواش اینه که بریم سواد و اینا یاد بگیریم. یعنی تجربه شو که پیدا کردیم بتونیم نماینده مجلس بشیم وزیر و اینا بشیم. اونم نه حالا که بگیم دولت فقط کارگری باشه.

علی: خب اینهمه ما دهنمون آسفالت شده یه بارم افسار دست ما باشه.

من: خب حالا. بعدم کتاب میخونید قشنگ کارگری کتاب بخونید.

ممد: بیا. کم خرحمالی میکنیم تو کتاب خوندن هم باز خرحمالی کنیم.

علی: احمقی چقد ممد. آقا مرتضی میگه یعنی با تیپ کارگری کتاب بخونیم و تو وقتای آزاد بین کار.

من: نه بابا. منظورم اینه که قشنگ انگار کنید مثلا دارید چاه می کنید. قشنگ تا ماتحت هر کلمه رو با تیشه بشکافید برید پائین. مثل اف چولا هم نباید باشیم هر چی یارو نوشته فورا قبول کنیم. اتفاقا باید دهن یارو رو سرویس کنین.

علی: فحشو بگیریم بش

من: یعنی علی ریدم به اون فونداسیونِ مغزت بخدا.

همه می خندند. و بعد که انگار دیگر حوصله ها سر رفته، ممد برمی خیزد و شروع میکند به حال عشوه واری می رقصد و آنهای دیگر هم دست میزنند و علی هم میخواند و تا می بینند ممد پائین تنه را قر میدهد داد میزند: جووووون... چی شدی...

من هم سیگاری میگیرانم و می بینم کاسب نیستم پس می نشینم گوشه ای و همراهی میکنم.