نگاهی از درون ایران
فردوس شیخالاسلام
شش ماه نخستِ سال 1401 رخدادهایی حجاب اجباری را از یک مسئله مهم نزد فمینیستها به پرسش و عصبانیتی میان عامۀ مردم گسترش داد: تیراندازی مأمور گشت ارشاد به رضا مرادخانی (قهرمان بوکس) که علت تذکر به حجاب همسرش (ماریا عارفی) را از مأمور پرسیده بود؛ هل دادن مادری که از نیروهای گشت ارشاد خواهش میکرد دخترِ بیمارش را با خود نبرند، توسط ون گشت ارشاد؛ بازداشت و اعتراف اجباری گرفتن از سپیده رشنو به دنبال درگیری با زنی که در اتوبوس به او تذکر حجاب داده بود؛ اِعمال خشونت نیروهای گشت ارشاد در ساختمان وزرا نسبت به ژینا (مهسا) امینی که به مرگ او انجامید. از خلال این چهار رویداد، بحثهایی در شبکههای اجتماعی شکل گرفت که هم خشونتها و مرگهای رقمخورده از قِبَل حجاب اجباری طی سالیان پیش را یادآوری کردند (درگذشت زهرا بنییعقوب در بازداشتگاه ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان سال 1386؛ خودسوزی هما دارابی پزشک در اعتراض به حجاب اجباری سال 1372؛ و روایات آزار و توهین توسط مأموران گشت ارشاد، از آن جمله است) و هم به مرور مقاومتهای خلاقانه و همراه با دشواری زنان در سالهای پس از انقلاب (مانند اقدامات مسالمتآمیز و نمادین دختران خیابان انقلاب در دی 1396؛ تمرد از حجاب اجباری طی زندگی روزمره در خانه و خیابان؛ اعتراضات سراسری و گستردۀ زنان طی دو سالِ بعد از بهمن 1357 در مخالفت با حجاب اجباری) پرداختند. اکنون کمتر کسی همانند گذشته میتواند فمینیستها را به باد انتقادات تکراری و جاهلانۀ گذشته بگیرد که: حجاب اولویت زنان ایران نیست؛ حجاب اجباری آنچنان هم مسئلۀ بزرگی نیست؛ همچنین میتوان احتمال داد خیل عظیم مردان و پسرانی که به محض بحث حول تبعیض علیه زنان، دربارۀ سربازی اجباری و مهریه ناله سر میدادند، زینپس لاأقل تعدادی از آنان دهان خویش را خواهند بست.
اما باوجود بالا گرفتن گفتوگو بر سر ناکارآمدی و ظالمانه بودن قانون حجاب اجباری، و مطالبۀ لغو آن نزد اقشار مختلف، در ادامه خواهم گفت که چرا من فکر میکنم چنانچه نظام اسلامی بخواهد شیوۀ حکمرانیِ غالب در دوران پس از انقلاب تا اکنون را ادامه دهد، این سیاست را همچنان حفظ خواهد کرد هرچند ممکن است حضور گشت ارشاد در شهرها را کمرنگ کند. اگر حجاب اجباری را در بستر تاریخ معاصر مطالعه کنیم، درخواهیم یافت که تنها، یک روسری و مانتو بر تن زنان نیست، بلکه شکلی از نظم و روابط اجتماعی را مبتنی بر ناموس زنانه (همچون شیئی فریبا و شکننده که باید محافظت شود) و غیرت مردانه (میلی بالقوهوحشی که از خلال حجاب زن جهت مییابد) ایجاد و تقویت میکند. این ساختار اجتماعی، خود را در عرصههای مختلف زندگی روزمره عینیت میبخشد؛ از تفکیک جنسیتی اتوبوس و مترو و ورودی دانشگاه و اداره گرفته تا زایش واژگانی همچون بیحجاب، بدحجاب، خوشحجاب، باحجاب که تنها یکی از پیامدهای آن، رتبهبندی زنان در آزمونهای استخدامی و امتیازدهی به شایستگی آنان در نسبت با پوششی که دارند، است. درواقع حجاب اجباری برخورداری یا محرومیت از فرصتهای تحصیلی و کاری، و حتی برخورداری از الطاف و حمایتهای خانواده یا اِعمال خشونت و محدودیت از سوی آنها را مشروع و طبیعی ساخته است.
گذشته از اینکه به مرور زمان حجاب اجباری بُعد تمایزبخش انقلاب اسلامی با شرقی و غربی شد و بازنمایی زن محجبه با حیثیت و هویت تصویری انقلاب گره خورد که حتی تنوع مذهبی-قومیتی زنان ایران را هم در خود مستحیل ساخته، دولت به پشتوانۀ گفتمانی که حجاب اجباری را ممکن کرده و حفظ میکند، بسیاری از دیگر سیاستهای تبعیضآمیز علیه زنان را اِعمال کرده است. زن بهمثابه موجودی مرموز و سرچشمۀ گناه که ابژۀ میل جنسیِ خطرناک و مهارناشدنیِ مرد است و باید خود را از او دور نگاه دارد، علت اصلی حجاب اجباری همچون وظیفهای اجتماعی-ملی-دینی ذکر میشود و به حوزههای گوناگونِ دیگر تسری مییابد. بنابر آمار بنیاد شهید، بیش از 12هزار زن فقط در جنگ ایران و عراق (و نه با احتساب شهدا و مفقودالاثرهای دوران انقلاب) شهید یا جانباز شدهاند* اما هیچیک از ما نام و نشانی از آنان سراغ نداریم. دولت اسلامی ترجیح داد دِین و نیاز خویش را به حضور شجاعانه و فعالانۀ این زنان انکار کند زیرا برهمزنندۀ تصویر زن ایدئال بودند؛ تصویری که با سکون، انفعال و نقشآفرینی محدود در خانه و خانواده همبسته است که از پسِ دفاع از خود برنمیآید، به محافظت شدن از سوی مردان نیاز دارد و مبارزهاش به کنار نگذاشتن حجاب اسلامی به مثابه سنگر تقلیل یافته است. اساساً هر فعالیتی که تن و تواناییِ زن را بیرون از چارچوبهای مطلوب نظام اسلامی به سخن و حرکت درآورد و برای دختران کودک و نوجوان الگویی امیدبخش و رؤیاآفرین باشد که آیندۀ حرفهای و شغلی خویش را در آن ببینند، لازم است به پشت صحنه رانده شود: زن ورزشکاری که میدود، پرتاب میکند، فریاد میکشد، میجهد، میکوبد، زمین میزند؛ زن هنرمندی که آواز میخواند، ساز را به صدا درمیآورد، میرقصد؛ زن عالِمی که سخنرانی پرشور ارائه میدهد، تخصصش را به رخ میکشد و یاد میدهد؛ زن سیاستمداری که سفرهای خارجی میرود، مذاکره میکند، مانع اجرای سیاستی میشود یا تحقق آن را هموار میسازد و خلاصهْ پرده کشیدن بر هر تصویری که بدن و ارادۀ زن را در حالِ رقم زدن اموری فراتر از پختن و شستن و زاییدن و غذا دادن و فرمانبُرداری نشان دهد، از خلال منطقی که حجاب اجباری را نهادی و نهادینه کرده است، ممکن میکند. آیا میتوان تصور کرد که نظام اسلامی حجاب اجباری را لغو کند اما همچنان بتواند در برابر رفع ممنوعیتها برای خوانندگی زنان، ساز زدن، پخش مسابقات ورزشی، حضور در استادیوم، موتورسواری، دوچرخهسواری و... مقاومت بورزد؟
رویکردی که حجاب را در ساحت قانون وارد و برای تخطی از آن مجازات تعیین کرده، به قوانین حوزۀ خانواده نیز راه یافته است: لزوم تمکین خاص و عام زن از شوهر در ازای نفقه؛ اختیار شوهر برای بازداشتن زن از تحصیل و شغل و سفر و بیرون رفتن از خانه؛ اختیار شوهر برای صیغه کردن و چندزنی؛ محفوظ بودن حق طلاق تنها برای مرد و مجاز بودن کودکهمسری و عقد موقت از مواردیاند که بر بنیادِ زن همچون ناموسِ ظریفی که باید تحت قیمومیت ذکور باشد و مرد همچون انسان غیرتورزِ قدرتمندِ نانآور استوار شدهاند. ساختاری که موجودیتِ زن را به بدنی شرمآور فروکاسته که بهواسطۀ زیبایی و زایایی بایستی فقط در خدمت خانواده باشد و هویتهایی فراتر از همسری و مادری برای خود نخواهد، چنین زنجیرۀ بههمپیوستهای را شکل داده است. بیهوده نیست که آیتالله خمینی تنها دو هفته پس از پیروزی انقلاب در بهمن 1357 همزمان با بالا گرفتن زمزمههای حجاب اجباری، از وزارت دادگستری خواست تجدید نظر در قانون حمایت از خانواده مصوب سال 1346 و ارتقایافته در سال 1353 را در دستور کار قرار دهد و مواد خلاف شرع را از آن حذف کند. لغو این قانون در اسفند 1357، نخستین قانون لغوشده توسط دفتر او پس از به قدرت رسیدن بود.
در ادامه به دوگانۀ زن محجبه/ زن لختی اشاره میکنم که طی دوران معاصر در تاریخ ایران یکسره ساخته و بازساخته شد تا طرفهای نزاع بر سر حد و نحوۀ آزادی زن، بهواسطۀ آن موضع خود را بیان کنند. پس از انقلاب نیز این دوگانه پررنگ شد تا از خلالش بشود ضرورت حجاب اجباری را توجیه کرد. مدافعان این قانون، هراس و اضطرابِ هیستریک شدیدی از لغو آن دارند چون مطمئناند از فردایش کسانی که به حجاب اعتقاد ندارند (یا اصلاً مذهبشان اسلام نیست)، قرار است با کمترین میزان لباس به خیابانها پا بگذارند. درحالیکه کافیست پوشش زنان طی سالیان پیش از اجرایی شدن این سیاست را نگاهی بندازیم؛ آن هنگام هر زنی که به حجاب متشرعانۀ موجود در احکام ملزم نبود، در هرکجای زندگی اجتماعیاش با برهنگیِ کامل حضور داشته؟ بسیار ساده، میشود به آلبوم مادران و مادربزرگها رجوع کنیم. یا همین حالا که برای مردان سیاستی با عنوان حجاب اجباری وجود ندارد، آنها فقط با شورت در شهر تردد میکنند؟ گویی این ترس واهیْ بیش از آنکه پا در واقعیتِ تاریخی-اجتماعی داشته باشد، از فانتزیهای اروتیکِ مدافعان حجاب اجباری نیرو میگیرد و تا وقتی بهعنوان خواست زنانِ آزادیخواه جعل شود، استدلالات علیه لغو حجاب اجباری را نیز سر و شکل خواهد داد.
بدینترتیب چنانچه دولت اسلامی بخواهد شیوۀ حکمرانی کنونی خود را ادامه دهد و نیز تصاویر تخیلی خویش از فردای لغو حجاب اجباری را رها نکند، منطقاً نمیتواند قانون حجاب اجباری را کنار بگذارد؛ مگر آنکه به بازنگری جدی در قوانین گوناگون و اِعمال سلیقههایی دست بزند که از خلال گفتمانِ قوامبخش به حجاب اجباری کار کرده و میکنند. به منطقی روی بیاورد که در آن نه زن شکلات و مروارید و گل است و نه مرد پشه و تیغ و حیوانی درندهخو.
نظرات