ایلکای

 

هرکس  به یک جرقه نیاز دارد تا چشمانش به روی عالم واقع گشوده شوند. اولین جرقه‌ی سیاسی و اولین جرقه‌ام برای علاقه به نوشتن، با شنیدن عبارت «من اشک مادر ستارم» شکل گرفت. درجا به دنبال این رفتم که بببینم «ستار» کیست و چرا «اشک مادر» او انقدر مهم است که یکی بگوید «من اشک مادر ستارم».

طبیعتا اولین نتیجه‌ی قابل اتکا، صفحه‌ی ویکی‌پدیای ستار بود که نوشته:

«سید ستّار بهشتی (۱ شهریور ۱۳۵۶ – ۱۳ آبان ۱۳۹۱) کارگر و وبلاگ‌نویس ایرانی بود که در ۹ آبان ۱۳۹۱ توسط پلیس فتا دستگیر شد. او به اتّهام «اقدام علیه امنیت ملی از طریق فعالیت در شبکه‌ی اجتماعی و فیس‌بوک» بازداشت و به مکانی نامشخص منتقل شده بود.در مدّت بازجویی به شدت از سوی پلیس فتا شکنجه شد و به دلیل خون‌ریزی ریه، کبد، کلیه و مخچه، کشته شد. پس از انتشار خبر مرگ بهشتی، ۴۱ نفر از زندانیان سیاسی در نامه‌ای که در سایت کلمه منتشر شد اعلام کردند که «ستار بهشتی روزهای ۱۰ و ۱۱ آبان ۱۳۹۱ در بند ۳۵۰ اوین بوده و آثار شکنجه در تمام قسمت‌های مختلف بدنش مشهود بوده‌است». در این نامه گفته شده که بهشتی در بازداشتگاه پلیس ایران مورد ضرب و شتم قرار گرفته، از سقف آویزان شده، دست‌هایش را به صورت قپانی بسته‌اند و با لگد به سر و گردنش ضربه زده‌اند. کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران در گزارشی که در ۱۹ آبان ۱۳۹۱ منتشر کرد به نقل از یکی از بستگان بهشتی که جنازه‌ی او را دیده بود نوشت: «روی سرش فرورفتگی بزرگی بوده و روی سرش گچ کشیده بودند. صورتش باد کرده بوده‌است. به محض این که بند کفن را باز کردند از کنار زانوی راستش به کفن خون زده و کفن کاملاً خونی شده‌است. علائمی از کالبد شکافی هم روی بدنش بوده‌است.» مادر ستار بهشتی نیز در مصاحبه با سحام‌نیوز از خونی بودن کفن وی در هنگام دفن کردن سخن گفته‌ است.»

از زمانی که من این متن را خواندم دیگر نتوانستم به هیچ چیز مانند گذشته نگاه کنم. ستار بهشتی یک آدم عادی و معمولی که صرفا در وبلاگ و صفحه‌‌ی فیسبوکش می‌نوشت، سرانجامی چنین بیهوده سیاه و تلخ برایش رقم خورد. آن روزها هنوز من سنی نداشتم.

اما حالا بعد از گذشت ۱۰ سال از مرگ ستار، من تمام و کمال دارم همان کاری را انجام می‌دهم که ستار انجام می‌داد. مغزم همچنان به هیچ طریقی نمی‌تواند بپذیرد که انجام این کار آن نتیجه را برای من داشته باشد. به هیچ وجه نمی‌توانم در هیچ حالتی بپذیرم که سزای نوشتن چنین مرگ سبعانه‌ای باشد.

نکته‌ی دلگرم‌کننده‌ی ماجرا همیشه برای من «گوهر عشقی» بوده. زنی محجبه که مادر ستار است. سال‌هاست قاب عکس پسرش را در دستش گرفته و به دنبال دادخواهی است. با همین قاب عکس پسرش بارها به جاهای مختلفی رفته، اشک ریخته و به دنبال دادخواهی خون پسرش بوده که بی‌گناه کشته شده است.

همین سال پیش بود که چند موتور سوار -ظاهرا ناشناس؛ اما بخوانید لباس شخصی- به پیرزن ۸۰ ساله حمله کردند و تمام سر و بدنش را خونین و کبود کردند. مادر ستار همیشه برایم نماد مقاومت و دادخواهی بوده و خواهد ماند. گوهر عشقی! عجب اسم برازنده‌ای!

دیشب با دیدن ویدئوی او اشک ریختم. پیرزن بعد از ۸۰ سال دست از اعتقادش هم کشیده است؛ همان قاب عکس معروف را جلویش گذاشته و می‌گوید «اگر این دینی است که منجر به کشتن جوان‌های ما می‌شود، پس من حجاب را از سرم بر می‌دارم.»

پیام همینقدر ساده و شفاف است!

زنده باد گوهر عشقی.

#مهسا_امینی