ابوالفضل اردوخانی

 

این تن بمیره سخت عصبانی ام. خون ام جوش اومده. (ازبی ادبی ام پوزش می خوام) عبید زاکانی میفرماید: شیخ از کوچه ای می گذشت، دید جوانی با تف بر گیوها می مالید و پاک می کرد. شیخ گفت: اگر این تف را بر جایی دیگرات بمالی، با پول آن می توانی یک جفت گیوه نو بخری.

در یکی از این فیلم ها دیدم، یک بچه خوشگل آخوندی که تازه مو رو لبش سبز شده و تفی که در حوزه با فلان جاش زدن، هنوز خشک نشده، بند کرده به یک دختر جوان و با پر رویی میگه: «خواهرم؛ خواهرم،.. حجانت را رعایت کن» و جر و بحث می کنه.

دلم میخواد به این بچه خوشگل که عمامه سفیدش رو یه وری گذوشته، چند تا از زلف هاش هم پیداس، بگم: «برو روتو کم کن، این دختر خواهر تو نیست. خواهرت کسی هست که هر چند روز به چند روز صیغه یکی میشه، یا تو خونه نشسته و از تو و بابات و برادرات تو سری می خوره و برنج و سبزی پاک می کنه، یا با چند تا مثل خودش باطوم دستشه و همراه با برادران سپاهی و بسیجی زن و دخترای مردم رو می زنن و می برن و می گشن، بچه مزلف (زلف دار) برو خدا روزت رو جای دیگه ات حواله کرده، بذار اول اون تف خشک شه بعدا زر زیادی بزن.»