آزاده

 

همه چیز با یک تماس تلفنی شروع شد. من در سفر بودم که آن روز عجیب رقم خورد. هیچ نشانه ای نبود که احساس کنم آن روز قرار است یک روز متفاوت از روزهای قبل باشد. اعتراضات مردمی بیشتر شده بود و فاصله اش از ده سال به دو سال و حالا به هر شش ماه و سه ماه تغییر کرده بود، همه جای ایران بلند میشدند الی شهر من،شهر کوچک من. گنبد کاووس.

شب قبل سفر فراخوانی دیده بودم میگفت در فلان جا، که یکی از اصلی ترین مناطق شهر بود گرد هم آییم در اعتراض به کشته شدن مهسا امینی، دختر کردی که خواهر همه ما بود. بعد با دوستانم وقتی در گروه های اینستاگرامی صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم که این منطقه که مشخص شده، بسیار مضحک است چون بسیار خطرناک بود و دسترسی پلیس را به مردم معترض راحتتر میکرد، و در نهایت صحبت ما اینچنین تمام شد که این همه وقت مردم همه جای ایران آمدند بیرون، گنبد همچنان خبری نیست، و نخواهد بود.این بار هم مثل گذشته است، اما اینچنین نبود، اینبار مثل گذشته نبود.

با فرض اینکه گنبد خبر خاصی نمیشود سفر آخر تابستانم را شروع کردم، نزدیک عصر بود که خانم همسایه ام تماس گرفت و گفت: فلانی، خبر داری کجا تجمع میکنند؟ من با فرض اینکه همچنان همان نقطه قبلی است گفتم نروید به آنجا (هنوز در تعجب و شوک بودم که زن ۵۵ ساله ای که تا چند ماه پیش چادر به سر داشت و البته مذهبی نبود و بسیار متنفر از این نظام و چادر را بعد جریانات اخیر و اذیت و آزارهای آمرین به معروف به دختران در اعتراض از سر برداشت و مانتویی شد, میخواهد به تظاهرات برود.)

گفتم نروید، نقطه فلان، بسیار ریسکی و خطری است که دیدم از من بیشتر اشراف به قضیه دارد، گفت: فلانی، منطقه را عوض کردند، و من میروم حتمن! گفتم مواظب خودتان باشید و بدانید الگوی من هستید، هیچکس از یک مادر، مادربزرگ انتظار این فداکاری را ندارد!

چند ساعتی گذشت و فیلم هایی به دستم رسید که نشان میداد، مردم شهر من اینبار در خانه ننشستند، اینبار بعد از ۴۳ سال به خیابان آمدند و اینبار نه بخاطر غم معیشت و نان و بنزین که به یکباره گران شده بود، برای دادخواهی، برای دختری که مظلومانه کشته شد آن هم به دست پلیسی که باید امنیت باشد اما ....

و من از دور با دیدن هر فیلم، بیش از پیش به خودم و مردمانم افتخار کردم، از دوستانم خبر گرفتم که وقتی میشنیدم به جمعیت ملحق شده اند، بیش از پیش به دوستی با آن ها افتخار کردم، در پی نوشت این متن، یک بخشی از چتم با یک دوست که از مشاهداتش گفته بود را میاورم. (بالا)

ولی در آنسوی قضیه اتفاقاتی افتاد و مواردی پیش آمد که خالی از لطف نیست ثبت شدن و نوشته شدن آن، بلکه باید نوشته شود تا مردمان بدانند در آنسوی مرزی که بین مردم و رژیم کشیده شده، چه مزدورانی و چه ظالمانی ایستاده اند تا خون جوانان ما را به مانند زالویی گرسنه بمکند!

چند روز بعد اعتراضات، یک روز صبح پدرم ک برای خرید مایحتاج خانه بیرون رفته بود و برگشت از زبان یکی از مغازه داران محل، قضیه ای را شنید که برای همسر یکی از دوستانش اتفاق افتاده بود و چه رعب و وحشتی بر دل یک زن ساده ی بیگناهی که حتی در این جریانات نبوده انداخته اند.

قضیه از این قرار است که فردای روز اعتراضات، که همان روزش بسیاری از جوانان کم سن و سال را دستگیر کرده بودند و برده بودند به کلانتری داخل شهر و در حال ضرب و شتم و پاره کردن لباس ها و تراشیدن سرهای شان بودند، یک نفر از ساختمان روبرو، در حال فیلمبرداری و ثبت این لحظات خشونت آمیز بوده  و از قضا آن ها متوجه میشوند و دستور میدهند همه کسانی که در آن ساختمان هستند و بودند را دستگیر کنند.

این زن در آن ساختمان در یکی از سالن های زیبایی کار میکند اما بخش مضحک ماجرا اینجاست که آن روز فیلمبرداری او آنجا نبوده است، اما مگر ظالم به این موارد کار دارد؟ از نظر او همه دشمنند و هموطن دشمن تر!

زن نحیف یک روز تمام در بازداشتگاه میماند در حالی که با التماس میگوید من اصلن آن روز آنجا نبودم، من در مراسمی که در حال برگزاری بود در خانه ام بود، حضور داشتم به همراه پنجاه مهمان دیگر ولی دادستانی که باید مثلا دادستان باشد با زشت ترین و رکیک ترین فحش ها اشک زن بی نوا را در آورده و فقط یک کاغذ و دو گزینه روبروی او گذاشته، یا اعتراف کن بوده ای یا اسم بده!

همسر زن که یکی از بی حاشیه ترین آدم های شهر است، آنقدر که شاید هیچکس نداند وجود خارجی دارد، برای آزادی زنش، دم هر کس و ناکسی را میبیند، از آبدارچی نماینده تا نماینده و فرماندار و ... تا بلاخره میتواند همسرش را طی ۴۸ ساعت آزاد کند، اما زن در آن ۴۸ ساعت آنقدر خرد و تحقیر شده و آنقدر چیزهای عجیبی دیده است که از آن روز تا الان،به گفته همسرش نه میتواند حرف بزند نه بخوابد و فقط خوراکش گریه شده است. از شنیدن فحش های رکیک جنسی از دادستان بگیر تا دیدن غول تشن هایی ک مطمئنا، بومی این مناطق نیستند و برای ایجاد رعب و وحشت از جایی دیگر اعزام شده اند تا به قول خودشان قائله و اغتشاشات را بخوابانند، همان اغتشاشاتی که اگر امروز مرحوم زم بود میگفت، ما به آن میگوییم اعتراضات.