مرتضی سلطانی

نخست بد نیست بدانیم که کسوف وضعیتی ست که در آن بدلیل وضعیت مداری خاصی که ایجاد می شود خورشید در پس ماه مستور می ماند و از نظر ما ساکنان زمین، آسمان سراسر تاریک جلوه خواهد کرد. «کسوف» این شاهکار ماندگار آنتونیونی اما امروز و بعد از گذشت ۶ دهه از ساخته شدنش هنو هم همچون خورشیدی می درخشد و میتوان آنرا کمال یافته ترین اثر آنتونیونی برشمرد - فیلمسازی که به حق او را معمار سینمای مدرن میدانند و در وسعت بخشیدن به مرزهای بیانی سینما نقشی تعیین کننده داشت. سینماگر مولفی که در طی چند دهه کار خود کوشید با حفظ همان نگاه فکورانه، خاموش و کاونده ی مختص خود، ابتلائات و معضلات جامعه مدرن را به تصویر بکشد: معضلاتی همچون بحران هویت یا از خودبیگانگی و مسایلی از این دست.

در «کسوف» اما  بحران عاطفی دستمایه اصلی اثر اوست. و او می کوشد برای این پرسش جوابی بیابد که: آیا سرشت جامعه مدرن و شرایط حاکم بر آن عشق و تعلقات عاطفی را ناممکن ساخته است؟‌

روشن است که نام فیلم، کیفیت بصری و درونمایه ی آن و بویژه وضعیت معلق پایانِ فیلم، همه در خدمت برساختن چشم اندازی مه آلود است که تصویر عشق را در جامعه مدرن ناواضح و تیره و تار کرده است؛همچون کسوفی که خورشید را نادیدنی و مبهم میکند. 

فیلم با گسستی در رابطه ی عاطفی زن با دوست پسر قبلی اش آغاز، و با وضعیتی نامشخص _ که البته احتمالا خبر از یک گسست عاطفی دیگر میدهد _ به پایان میرسد. انتخاب ساختمان بورس به عنوان یکی از مکان های اصلی فیلم خواه ناخواه ما را قانع میسازد که بین این گسست و شرایط مبهم  و آنچه بورس آنرا نمایندگی می کند رابطه ای معنادار یافت. 

تصویرِ مبهم و فهم ناپذیری که آنتونیونی به شیوه ای دقیق و با نماهایی استیلیزه از مناسبات حاکم بر بورس میسازد، گویا چیزی نیست جز موکد ساختن این واقعیت که دلایل اصلی ایجاد این وضعیت را باید در حاکم شدن نوعی عقلانیت بازاری و حسابگرانه ای فهم کرد که ساختمان بورس یکی از نمودهای آنست. وضعیتی که حتی در آن کالایی قابل تشخیص هم رد و بدل نمی شود و آنچه میتواند فردی را تا سکته و خودکشی برساند تنها نوساناتی ست که اعداد پیدا می کنند.

به عبارتی اعداد و مناسبات سرد و بی ترحم حاکم بر آنها و معادلات پیچیده ای که نمایش میدهند بورس را به بزرگترین نمود پیشرفت های محاسباتی و جنبه ی کاملا مجازی مناسبات پولی بدل میکند: و بین این مجاز و وضعیت توهم آلود و بویژه آن پایان خالی از انسان فیلم و آنچه بعدها در سکانس پایانی «آگراندیسمان» شاهدیم رابطه ای معنادار می توان یافت. رابطه ی جهانی که در آن هر چه بیشتر مرزهای واقعیت و بازنموده و واقعیت و مجاز مخدوش شده و هر چه بیشتر رویت چیزها در وضوح قابل تشخیص، مشکل و چه بسا ناممکن میشود. دنیایی که هیچ عجیب نیست اگر عده ای در آن بدون وجود توپ، تنیس بازی کنند و یا بجای انسانها تنها اشیا بر جای بمانند (مثل آنچه در سکانس پایانی فیلم کسوف شاهدیم).

به عبارت دقیقتر در اینجا نیز تلاش  زن برای زدودن آنچه اینچنین عواطف و مکنونات ضمیرش را غبارآلود و تشخیص ناپذیر ساخته دست آخر به وضوحی که در آن کسوف به پایان رسیده باشد منجر نمی شود.

اگرچه آنتونیونی به سیاق دیگر آثارش در "کسوف" نیز بدون آنکه مدرنیسم و دست آوردهای آن را یکسره نفی کند(بخاطر بیاوریم در فیلم "صحرای سرخ" نیز به گفته آنتونیونی تلاش او در برخی از صحنه ها رسیدن به نوعی زیبایی شناسیِ چشمنواز در ترسیم چشم اندازِ صنعتی آن فیلم بوده است نه نقد آن)، در حقیقت آنتونیونی بروشنی میدانست که راه حل مشکل در واگذاشتن پیشرفت های صنعتی و تکنولوژیک نیست گرچه آنتونیونی به سیاق دیگر آثار خود راه حل روشنی برای برون رفت از این وضع ارائه نمیدهد.

اما به ترسیم منش و الگویی می پردازد که چه بسا ما را به راه حل یا دستکم راه بردن به فهم عمیقی از جامعه مدرن سوق میدهد. به عبارت ساده تر بجای جواب،شیوه ی درست سوال کردن و رسیدن به جواب را پیشنهاد میدهد؛چنین دست آوردی بجز جنبه های دیگرِ فیلم (ابعادِ فنی و شیوه های کارگردانی "آنتونیونی" و فی المثل توجهش به معماری) بواسطه کیفیاتی حاصل می شود که بویژه در شخصیت "مونیکا ویتی" تجمیع شده: نوعی حساسیتِ پرسه زن و فرزانه و ژرف،کاونده و البته خاموش که بیش از هر چیز خصلت هایی را تداعی می کند که "بودلر" در مقالۀ "نقاش زندگی مدرن" در شخصیتِ نقاشِ گمنامی  ترسیم کرده و آنرا همچون الگویی برای رسیدن به فهمِ عمیقی از مدرنیسم ضروری میدانست. 

و درست شبیه آنچه "بودلر" خصلت خودویژه ی نقاش مقاله ی خود میدانست در شخصیت "مونیکا ویتی" نیز میتوان ردی از نوعی شورِ کودکانه را دید که کنجکاوی او را همواره تازه نگه داشته و مواجهه او با جهان را هر بار از کیفیتی سرشار میکند که گویی هر مواجهه برای نخستین بار رخ میدهد.

صحنه ی ظاهرا بی اهمیتِ گفتگوی "مونیکا ویتی" از  پنجره آپارتمانش با مردِ مست برای من همواره نمودی برجسته از حفظ این شور و تازگی ست. صحنه ای که طی آن "مونیکا ویتی" بجای آنکه واکنشِ معمول: یعنی نادیده انگاشتن آن مرد را داشته باشد، با لحنی بی تکلف و صمیمی میکوشد گفتگویی را با او ممکن کند که صورت عینیِ آن تازگی و روحیه کنجکاو و کاونده و مشاهده گر اوست (این صحنه و مختصات کلی شخصیت "مونیکا ویتی" و در یک کلام فرزانگی او همواره من را قانع میکند که چنین شخصیتی میتواند برای هر روشنفکرِ وطنی و بویژه عبوسی بسیار الهام بخش باشد).

و این تازگی و کاوندگی خاموش و ژرف و آمیخته با حساسیت و در نهایت خالی از قطعیت است که به آثار او نیز همواره نوعی تازگی و معاصربودگی می بخشد که با هر بار تماشای آنها امکانی برای کشف ابعادی تازه از این آثار را برایمان ممکن میکند.