ایلکای
۱. بعضیها وسط رنجبردن، بهجای قطع کردنِ روند رنجبری، شروع میکنند به خودزنی، یعنی به بیشتر کردنِ رنج؛ به مضاعف کردن اندازهی رنج. یعنی مثلا یکی که از جواب امتحانش راضی نیست، رژیم غذاییش را میشکند. علاوه بر این بدقولی به خود، اتفاقاً هرچیزی که کثافتتر و آسیبزاتر است را میبلعد. یکجور تنبیه شدن، توسط خود.
یکی دیگر که از بیوفایی آدمی گلایه دارد، شروع میکند به کشتن وقتش، با دیدن یک فیلم عامدانه بد، یا هی باز و بسته کردن بیدستاوردِ مثلثِ اینستاگرام/ توییتر/ تلگرام و باز کردن مصرّانهی اخبار اضطرابآور. یکی [لابد چه مثال آشنایی است] شروع میکند به سیگار دود کردنِ افراطی، وقتی چیزی را گمکرده، یا از دست داده.
بین تمام این مثالها و مثالهای مشابه، الگویی بستری در کار است: چیزی دارد دریافت میشود، به عنوان تنبیه. بدنی منفعل، بدنی پذیرنده که رنجهایی از اطراف، ناگزیر به درونش ریخته میشدند، تبدیل به بدنی میشود که رنجهایی مضاعف را عامدانه به درون میکشد تا تظاهر کند که: این اوست که دارد میخواهد! او ارباب چیزی در جهان است؛ هنوز، و حداقل. اوست که کنترلِ امور را در دست دارد؛ و رنجِ تابع ارادهی اوست: «ببین! من سرورِ چیزی در جهانم. حداقل. سرورِ رنجهایی که میبرم. خودمم که دارم میخواهم.» این نوعی بازیابی تجربهی سوژگی است. تجربهای هرچند حداقلی.
تا پیش از آن لحظه، رنجها به حکم علتی بیرونی یا با تقصیری خارجی به سمت بدنی رنجبر سرازیر میشوند، در یک چرخش، این بدن منفعل از زیر پِرس درمیآید. خود را ظاهراً بیرون میکشد. وقتی احساس میکند که دیگر نمیتواند، وقتی خود را تماماً گیرافتاده در وضعیت رنجآور میبیند، در مقام ابژهی پسیو - نمایندهی پسیویته - رنجی را خودخواسته به خود وارد میکند، به درون میکشد تا برای ثانیهای، احساس حداقلیِ سوژگی را بازیابی کند. دوباره «خود»ی داشته باشد که مشخصهاش اراده کردن است؛ و خواستن. لباس مفعول بودن را درمیآورد، تظاهر میکند که حالا فاعل است. خودی که میتواند «هنوز» بخواهد. کسی که وسط گردابی از رنج، رنج تازهای را به خودش وارد میکند، خواستار چیرگی بر جهانی رنجآفرین است؛ خواستار به دست گرفتنِ افسارِ رنج. اینطوری در چرخشی تفسیری، اوست که تنبیه میکند. او تنها تنبیه نمیشود.
۲. کسی که خودش را تنبیه میکند، با وارد کردن رنجی خودخواسته به درون، به درون یک بدن، لحظهای از سوژگی را - مثل جرقهای در تاریکی - تجربه میکند: «هنوز میتوانم بخواهم!» اما این وسط کسی که تنبیه میشود کیست؟ چرا وقتی رنجبری میخواهد تجربهای حداقلی از سوژگی به دست بیاورد، بهجای تلاش برای بهبودی، خود را لای لایههای تازهای از رنج میپوشاند؟
چون این کار متضمنِ خرج کردن نیرویی بزرگ برای فرونشاندن رنجِ خارجی نیست. خودزنی هزینهای ندارد، طرف مفعول خودزنی، برعکسِ جهان، از خود مقاومتی نشان نمیدهد. او لازم نیست و نمیخواهد با دیوی یا رشتهکوهی از اندوه کشتی بگیرد. تنها لازم است به رنج بردن، با رنج دادن ادامه بدهد. این همراهی با جهان آزاردهنده، به مراتب کمهزینهتر است؛ آب شناگر را در جهت حرکتش راحتتر میبرد.
اینکه کسی بعد از بد آمدن تاسهاش با دست بکوبد به پاش، دمدستیترین شیوهی احیای سوژگیای از دست رفته است. او تنبیه میکند. تظاهر میکند که حالا که همهچیز از دست رفته، لااقل «خودی» برایش مانده. اما کی تنبیه میشود؟
نظریهای فرانسوی وجود دارد، جایی بین روانشناسی و معرفتشناسی معلق است. اسم نظریه توشان-توشه است. یعنی لمسکننده-لمسشونده. وقتی انگشت دستم را به زانویم میزنم، دارم لمس میشوم یا لمس میکنم؟ من انگشتم یا زانو یا هر دو؟
در لحظهای که تیم فوتبالی گل میخورد، کسی شرطش را میبازد، طرف محکم میکوبد به پاش. به این ترتیب، با یک تغییر جایگاه، وجه توشان/لمسکنندهی خود را بالا میکشد و سوار بر وضعیت میکند. وجه لمسشونده، او که تنبیه میشود، فراموش میشود.
او که به پاش میکوبد در حال جا زدن خودش توی صف «آنهاست» که ارادهی جهانِ آزارگر را در دست دارند. جازدن تو صفِ پدران و خدایان و دولتها.
نیچه در حکمت شادان، و در سپیدهدمان، بارها موقع نقد مفهوم «وجدان» میگوید وجدان انعکاس صدای توبیخهای پدر و کلیسا و ناظمهاست که از کودکی کسی بلند میشود و تو دهلیزهای روح بزرگسالیاش میپیچد. با این گرامر، خودزنی، همصدا شدن با این اکو است. همخوانی با صدایِ فریادِ شلاقبهدستها.
از خواندن این ایلکای فیلسوف، شکافنده و تحلیلگر باهوش بسیار لذت میبرم!