حسن خادم

 

اون وقت که تنم مثل بید شروع کرد به لرزیدن نصف شب بود . حیدر شوهرم تو جاش بود اما نشسته و داشت با خودش حرف می زد . اولش صداش زدم  انگار نمی شنید. با دست یه تکونی بهش دادم و دوباره صداش زدم گفتم شاید چیزی لازم داره اما تو خودش بود. اصلاً این رفتارش سابقه نداشت. بیشتر از این که بترسم تعجب کرده بودم.‌ بعد همین که اسم جواد رو شنیدم دیگه جُنب نخوردم. آخه جواد یکی از دوستاش بود که شش ماه پیش سر به نیست شد و ردشم پیدا نشد. داشت با خودش حرف می زد، خوابم  نمی دید که بگم اینارو داره برای کسی تعریف می کنه.  یعنی چی، این دیگه چه جورشه؟  منم دیگه صداش نزدم یعنی همین جواد باعث شد  دیگه حرفی نزنم. می خواستم بینم چی از جواد میگه؟ وقتی گفت شش ماه پیش یه قراری با جواد گذاشتم و با هم رفتیم باغش تو کرج، همون جا بود که بدنم شروع کرد به لرزیدن.

...براش خواب دیده بودم اونم از همه جا بی خبر بود. درست منو نشناخته بود ، یه حیدری شنیده بود و بس. پس از چند سال سکوت آخرش افسر لوش داد و گفت اونی که منو بدبخت کرد جواد بود ، پشت سرشم کریم.  جواد  از همه جا بی خبر بساط سور وساتو تو باغش چیده بود. اولش خوش و بش کردیم و از روزگاری که برما رفته بود هی گفتیم و یادش کردیم و بعدش بساط تریاک پیش کشیدیم و کیفشو می بردیم. عرق و مخلفاتشم روبراه بود. و درست همین که یه پار ه ابر سایه شو انداخت تو باغ جواد یه دفعه دنیا جلوی چشماش سیاه شد. وافورو انداخت و سعی کرد انگشتاشو بندازه زیر حلقه طناب.  کور خونده بود آخه سروته طناب تو دست حیدر بود عاجز و درمانده شد به خوابم نمی دید چنین معامله ای باهاش بکنم. آخه از هیچی خبر نداشت. بالا سرش ایستاده بودم و  یه  باریکه ای تو خِرخِرشو آزاد گذاشته بودم که نفسش قطع نشه تا من حرف آخرمو  بهش بزنم. بهش گفتم افسرو بدبختش کردی بعد تحویل کریم دوست جون جونیت دادیش تا اونم خوب حالشو ببره. سراغ اونم میرم. افسر از من می ترسید که لوتون نمی داد. اگه زودتر لب باز می کرد منم زودتر قبرتونو می کندم . حرفامو شنیدی جواد؟ به رفیقت خیانت کردی، یعنی از پشت بهش خنجر زدی . الان داری طعم نارو و خیانت رو خوب می چشی. نوش جونت!  فقط بگو دوست داری کدوم سمت باغت قبرتو بکنم؟ به نظر خودم کنار دیوار انباری خوب جاییه.  هان تو چی میگی؟ ‌ دنج و خلوته. هیچ کسی هم دیگه سراغت نمیاد. این دمای آخر یه چیزی بگو. حیفه لال از دنیا بری. کم وول بخور حلقه طناب دست حیدره. خب چی شد؛ پیشنهاد بهتری نداری؟ انگار راضی شده بود . حرفی نداشت. بعدش عضلات دستامو سفت تر کردم و خلاص. هیچ کسم خبردار نشد الآنم شش ماهه تو جاش خوابیده ..!

بعدش رفتم سر وقت کریم . عجب رفیق با مرامی داشتی جواد. خیلی غصه تو می خورد. خیلی از لوطی گری و مرام  و صفات تعریف می کرد. بهش گفتم بریم کوه یه هوایی بخوریم و یادش کنیم. گفت بریم. جاتو خالی کردیم. اونم مثل تو بی خبر بود. نمی دونست چی تو سرم می گشت. می گفت جواد خیلی مرد بود. هیچ کجا نبود سر کیف باشه و منو بی نصیب گذاشته باشه ، با هم خیلی ندار بودیم. هر جا عشق و حال بود منم کنارش بودم. می گفت کریم بدون تو این عرق و این کباب و این نشئگی لذتی نداره... چی شده حیدر ، مگه میشه جواد زنده باشه و من ازش بی خبر بمونم؟  منم بهش گفتم راستی که تو رفاقت و مردونگی آخرش بود.  یه بارم به ذهنش خطور کرد نکنه بلایی سرش آوردن ؟ گفت چی حدس میزنی حیدر احتمال میدی سربه نیستش کرده باشن؟  گفتم نیاد اون روز  که بشنویم جواد دیگه بین ما نیست، گفت سه ماهه ازش بی خبریم، مگه میشه بی خبر بگذاره بره ، به کجا ؟ منم به خودم گفتم بگذار ببرمش تو باغ جواد و همینطور که داشتیم از راه سنگی بالا می رفتیم کشوندمش تو باغ و یاد اون روزی کردیم که هر سه مون سرمون داغ شده بود. جمعمون با عرق و تریاک و زن کامل شده بود. صفحه هم می گشت و نوای بزم و عشق و آواز و موسیقی حالی به ما داده بود. کریم رفت تو حال اما من باید یه جایی می گرفتمش که اول حرف دلمو زیر گوشش می خوندم و بعدش خلاص . به جایی رسیدیم که کور بود و به اطراف دید نداشت اما زیر  پامون یه دره ای بود که مارو دو ساعتی کشونده بود بالا. تقریباً تو سایه بودیم و اون ته دره هم رودخونه برای خودش می رفت. یه دفعه دو تا دستامو بهم رسوندم پشت گردنشو پنجه هامو قفل زدم بهم . یه ای گفت و پشت سرشم یه اوخ از دهنش زد بیرون نه اینکه دردش اومده باشه شاید تعجب کرده بود و اصلاً بعید بود فکر ناجوری کرده باشه اما چون از این شوخی ها باهاش نداشتم مکث کرد ببینه پشتش چیه؟  گمونم همین که قفلش کردم  شک ندارم چیزی تو سرش گشت. گفتم چطوری کریم، زیاد تو نخ جواد نرو. گفت باهم حال می کنیم جان حیدر نفسم تنگ شده بی خیالش، عجب زوری تو بازوهاته ! گفتم اینو برای امروزت  داشتم . گفت چی شده حیدر، بی خبرم، گفتم خودت چی حدس می زنی،  ببینم افسر همشیرم از خیالت نگذشت، گفت چی میگی حیدر؟ گفتم همین که شنیدی ، راست می گفتی  جواد هرچی گیرش می اومد تورو بی نصیب نمی گذاشت حالا دیگه دوزاریت افتاد ته رودخونه ، درست نمی‌گم؟  گفت ولم کن حیدر کدوم خناسی تو گوشت حرف مفت خونده ؟ من چاکرتم ، افسر مثل خواهر منه، نداشتیم از این حرفا، گفتم وقتی طنابو دور گردن جواد پیچوندم نمی تونست حرفی بزنه فقط دوست داشتم حرفای منو بشنوه ، تو هم خفه شو جواد! افسر برام تعریف کرده بعد از جواد کریم چی به سرم آورده ، از قول تو گفت ما وقتی چیزی گیرمون میاد دوستامونو بی نصیب نمی‌گذاریم. این رسم مردونگی بود کریم ؟ اونم با همشیره ی من که یه عمر با هم نون و نمک خوردیم؟ پیش خودت خیال کرده بودی چند سالیه گذشته دیگه این خیانت نمی تونه خاکی بلند کنه هان، اما زخم خیانت و نمک نشناسی همیشه تازه می مونه. حیف که عمرت سر اومده وگرنه این حرفم تا زنده بودی تو گوشت می موند. رفقات هر شب عروسش می کردند، در حجله رو تو و جواد باز کردید ، من همه چی رو می دونم.  فقط خواستم هر چی میگم رو خوب بشنوی ... با التماس گفت حیدر دروغه ،  خلاصم کن ، منو خیانت !؟ بینمون فتنه کردن ، دست بردار ...بهش گفتم می دونی افسر به من گفت انتقام منو بگیر. یه چیز دیگه ای هم هست که باید بدونی ، وقتی خلاصت کردم باید برم تنم رو آب بکشم. حرف آخرت چیه؟ ‌ کمی معطل کرد منم قفل دستامو محکم تر کردم.  یه صدایی تو مهره های پشتش پیچید. اهمیت ندادم . فقط گفت حیدر! شایدم می خواست پشت سرش چیزی بگه اما دیگه خوش نداشتم چیزی بشنوم. لب پرتگاه معطل مونده بودیم گفتم چشماتو ببند ای بی ناموس!  اون جایی که ما رسیده بودیم هیچ پرنده ای نمی اومد بگرده فقط کریم بود که باید یه گشتی تو هوا می زد. یه دفعه پرتش کردم جلو. خلاص!  تا رودخونه خیلی راه بود اما این من بودم که به آب احتیاج داشتم چون تنم نجس شده بود.  افسر پاره ی تنم بود. بی خبر نگذاشتمش ، گفت داداش حیدر فقط یه مرد می شناسم اونم تو هستی ...

من همینطور داشتم می لرزیدم . جیک نمی زدم . اگه بفهمه حرفاشو شنیدم بیچاره میشم . انگار حیدر دیوونه شده، نشسته داره از این حرفا میزنه؟ نکنه اینارو گفته که من بشنوم؟ نفسم بالا نمی اومد. داشت سیگارشو دود می کرد. کار خدا بود یه دفعه از خواب بیدار شدم تا این حرفارو بشنوم . هی به خودم می گفتم جواد چی شد که رفت و خبری هم ازش نشد.  پشت سرشم کریم.  همه جارو گشتند . پس جواد و کریمو حیدر کشته. وای اگه بفهمه دارم این حرفارو با خودم می زنم! جرئت نداشتم نفسمو آزاد کنم . برگشت یه نگاهی به من کرد . منم  وانمود کردم غرق خوابم.  یعنی میشه نصف شبی بشینه از این حرفا بزنه ؟  مگه عقلش ضایع شده باشه!

ته سیگارشو خاموش کرد و دراز کشید تو جاش. یه دفعه از پشت چسبید به من.  هنوز داشتم می لرزیدم که تنم رو برد تو سینه اش و زیرگوشم یه چیزی گفت. معلوم شد خبر نداشت حرفاشو شنیدم . برگشتم . اینطور می خواست و بعد خودمو شل کردم تا به میل اون رفتار کرده باشم . داشت با من ور می رفت . لرزش تنم اینجوری گم شد اما من هنوز تو باغ جواد بودم و حیدر شوهرم تازه می خواست بره تو باغ دیگه ای.  فقط نمی دونستم جنازه ی جواد رو که خواهرشوهرمو به فحشا کشونده بود پشت دیوار انباری دفنش کرده بود یا یه جای دیگه ی باغ؟

سی ام تیر ماه ۱۴۰۱

Instagram: hasankhadem3