نگارمن

 

با دوستم داریم می‌ریم سفر. پروازمون یه توقف چندساعته داره توی مسقط. لحظه‌ی آخر توی خونه چندتا دونه بیگودی فنرپیچ قدیمی رو انداختم توی کری‌آنم و چندتا دونه سیخ فلزی دوشاخه هم گذاشتم کنارشون. توی فرودگاه تهران که با چندتا سوال و جواب بیگودی‌ها رد شد. خانمه افسر فرودگاه اصلا بیگودی این‌جوری ندیده بود تا حالا به عمرش ولی توی ترانزیت مسقط جلومو گرفتن و برخوردشون عین دست‌گیری یک تروریست در لباس بره قاطع و پیروزمندانه بود.

همین‌جور که چمدون روی ریل در حال رفت‌وبرگشت بود و مانتیور می‌شد، پلیس‌شون پرسید اینا چیه با خودت می‌بری؟! خیلی خون‌سرد جواب دادم بیگودی! گفت خب چیه؟!  گفتم هیچی! یه چیزی شبیه بابلیسه! مال مو، فقط منوال‌اش:) گفت پس چرا ان‌قدر توو ماچ! دوستم خیلی حق‌به‌جانب گفت شما نگاهی به موهای ما بنداز بعد بپرس چرا توو ماچ!

پلیس گفت تکون نخورین باید متخصص بمب‌یاب بیآد و جماعت مسافرا پشت سر ما منتظر و نگران انفجار! بمب‌یاب اومد و یه دور که پاسپورت‌مو زیر و رو کرد و چند دور سرتاپامو برد زیر ذره‌بین و گفت خودت باز کن زیپ رو! خودشم کنار کشید و دست‌اش روی اسلحه‌ی کمریش! با هم عربی و انگلیسی مخلوط حرف می‌زدن و یکی‌شون به اون یکی گفت فکر می‌کنی ایز ایت گومبه؟ من پریدم وسط که نو! نو! ایت ایز نات گومبه! دوستم خیلی متعجب با چشمای گرد بهم گفت مگه تو می‌دونی گومبه چیه؟! گفتم نه! گفت واااا پس چرا می‌گی این گومبه نیست شاید گومبه چیز خوبی باشه!:)

بالآخره توضیح دادیم که ما از نسل عمه هتی هستیم و داستان با خنده و مهمون‌نوازی پلیسای عمان تموم شد و ما موندیم و گومبه‌ها. ولی دیگه جرئت نکردیم با گومبه‌ها بریم لندن و همون‌جا توی فرودگاه در حالی که حس می‌کردیم هر جا می‌ریم همه‌ی دوربینا دارن روی ما می‌چرخن، طی مراسمی ناشیانه و نامحسوس سر به نیست‌شون کردیم. اما تمام مدت از مسقط تا لندن می‌خندیدیم که قیافه‌ی این انگلیسیا دیدن داشت در مواجهه با گومبه‌هایی که شبیه محفظه‌ی اورانیوم غنی‌شده‌س و ضامن انفجارم داره و مسافر با خودش از ایران آورده!

والا ما تروریست نیستیم ما فقط گومبه خیلی دوست داریم:)