حال و هوا

سروش صحت


پسر جوانی جلوی تاکسی نشسته بود و داشت به دقت برنامه فیلم های جشنواره را نگاه می کرد و دور اسم بعضی فیلم ها خط می کشید.

مرد میانسالی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «برنامه فیلم هاس؟»

پسر جوان گفت: «بله.»

مرد گفت: «جشنواره الان که به درد نمی خوره، جشنواره اون سال هایی که ما می رفتیم خوب بود.»

پسر جوان پرسید: «مگه اون موقع ها چه جوری بود؟»‌

‌مرد گفت: «قدیم جشنواره یه حال و هوایی داشت که الان دیگه نداره.»‌

‌پسر جوان گفت: «خب الان هم یه حال و هوایی داره که اون موقع ها نداشت.»

مرد به پسر جوان جوری نگاه کرد که یعنی با حرفش مخالف است.

پسر گفت: «بعضی ها جوری حرف می زنند انگار هرچی مال قدیم بوده باحال تر بوده.»‌

‌مرد گفت: «شما فیلم های الان را با فیلم های دوره ما یکی می کنید؟»

پسر جوان پرسید: «از چه نظر؟»

مرد میانسال گفت: «دوره ما فیلم ها می رفت تو جونت... یه جوری بود که دیگه تا آخر عمر باهات بود، فیلم ها فیلم بود.»

پسر جوان گفت: «تو همه دوره ها فیلم خوب بوده، فیلم متوسط و بد هم بوده.»

مرد میانسال گفت: «عزیزم، دوره ما سختی بود، دردسر بود، ولی کیف و لذت بیشتر بود، ما برای اینکه فیلم ببینیم ۱۰، ۱۲ ساعت وامیستادیم تو صف.»

پسر گفت: «خب اینکه ۱۰،۱۲ ساعت تو صف وایمیستادین که بد بوده.»

مرد گفت: «بله، ولی بهمون خوش می گذشت.»

پسر جوان گفت: «به ما که تو صف واینمیستیم بیشتر خوش می گذره.»

مرد گفت: «گفتم که ما یه حال و هوایی داشتیم.»

پسر جوان گفت: «منم گفتم ما هم یه حال و هوای دیگه داریم.»‌

‌راننده که پیر بود لبخند زد، مرد گفت: «به چی می خندین؟»

راننده گفت: «من ۵۰ ساله راننده تاکسی هستم... به اندازه موهای سرتون مسافر سوار و پیاده کردم... آدم ها و زندگی هاشون هم خیلی باهم فرق داره، هم خیلی مثل همه... هممون هم باهم فرق داریم، هم عین همیم.»‌

‌مدتی سکوت شد، بعد مرد میانسال به پسر جوان گفت: «برنامه را بده، من یه نگاهی بهش بندازم.»

پسر جوان برنامه را به مرد میانسال داد.