خانم همسایه

هادی خوجینیان

 

حالا چه فرقی می کند همسایه ی دیوار به دیوار کارمند وال استریت باشد یا بانک مرکزی انگلیس! آنچه برای من مهم هست این است که زن خوشگل و جذابی ست که تر و تمیز لباس می پوشد وبه خوبی از بدنش کار می کشد. چشمان نه خیلی درشتش به خوبی با دیگران ارتباط برقرار می کند. صبح ها با صدای سگش از خواب بیدار می شوم که روی رختخواب صاحبش سر و صدا می کند. انگار دیوار پشت سر ما دو نفر را کسی دست کاری کرده باشد. همه صداهای داخل خانه اش را به وضوح می شنوم.

همین دیشب بود که دوست پسرش با صدای بلند آواز می خواند انقدر بلند که خودش هم فهمید و صدایش را پایین آورد. راستش را بگویم از این پسره خوشم نمی آید چون اصلن و ابدان به خانم همسایه نمی خورد. نمی دانم از چی این پسره خوشش آمده؟ در هر صورت بهتره زیادی فضولی نکنم. به من چه ربطی داره؟

داشتم با رفیق پاریسی ام چت می کردم که زنگ در به صدا در آمد. خودش بود با پلیور قرمز و دامن رنگی پارچه ای و کفش ورنی راحتی اش. شراب سفید دستش بود و سبد حصیری قشنگی که رویش را با پارچه ی سفید -آبی پوشانده بود. به داخل دعوتش کردم.

گفت: ببین ! Had ! این برای مزاحمت دیشب دوست پسرم هستش. ببخش که مثل نره خرها عربده می کشید.

خنده ام گرفت.

گفتم: نه بابا ! مهم نبود. من هم تو خونه خیلی آواز می خونم. این به آن در!

حالا روی میز اتاق پذیرایی نشسته بود و خودش را به مبل راحتی لم داده بود.

گفت: نه صدای تو مخملیه بابا!

گفتم: اوه نه!

گفت: آره همسایه ایرونی خوش صدای من!

از راحت حرف زدنش حال کردم .دروغ چرا بگم .کیف هم کردم .ولی جدان زن تر و تازه ایه ! انگار یه نفر دائما در حال تمیز کردن و ور رفتن با لباس ها و اندامشه!عصر خوش بویی به خودش زده بود.

گفتم: خوب خانم همسایه حالا که تشریف آورده ای بهتره با هم دخل بطری رو در بیاریم چطوره؟

دستش را داخل سبد حصیری کرد و گفت: ببین من غذا هم با خودم آورده ام. مرغ پخته با کلی مخلفات!

تو دلم گفتم: تا حالا کجا بوده ای رفیق خوشگل من؟ ولی به زبون نیاوردم. تشکر کردم و گفتم باشه. پس بزار میز رو بچنیم.

یادم اومد داشتم با رفیق پاریسی ام چت می کردم. وای که چقدر این خانم پاریسی رو دوس دارم. دخترخوب و نویسنده ی خیلی خیلی خوبیه!

ازش خداحافظی کردم و رسیدم خدمت خانم همسایه ی محترم! میز رو چیدم البته با غذاهای خانمه! یه کم که سرمان گرم شد. فضولی ام گل کرد و ازش پرسیدم. شما چه کاره اید؟

گفت: کارمند عالی رتبه ی وزارت اقتصاد و دارایی!

لیوانم تو هوا برا خودش ایستاد و از جاش هم تکون نخورد.

گفتم: اوه چه جالب.

از همه جا حرف زدیم. دو ساعت که گذشت از جاش بلند شد و شب به خیری گفت و مثل خانم های خوب از در خانه خارج شد  ازش خوشم آمد. راحت و خودمانی بود. مثل انگلیسی های دیگه نبود که حوصله آدم را سر ببره. از پشت دیوار صدای پیانو زدنش می آمد. کنار شومینه دراز کشیدم و فقط گوش کردم تا خوابم برد!

 

از بلاگ کودکی گم شده