ستیز چیست؟
ایلکای
یکم
ستیز چیست؟ کشمکش میان دو فرد؟ افراد بهانهاند. ستیز در ریشهها بر سر دو نوع متفاوت از نگاهست. دو رویکرد متفاوت. دو جهانبینی یا همان ایدئولوژی. افراد، سایههای این ایدئولوژیها هستند.
دوم
فرد با دیگری نمیجنگد. با ایدههای او میجنگد. چرا؟ چون ایدهها و جهانبینیِ آن دیگری را مُخِل نظم فکری خودش میداند. او در نظمِ فکری خودش آرامش دارد. معنا دارد. هویت دارد. طبیعیست که برای رساندن آن نظم فکری به حالت تعادل، هر کاری که از دستش بربیاید انجام میدهد تا بیمعنا نشود.
سوم
جملهی «آنکه جهان را بیمعنا یافته» ایرادی مصطلحست. زندگی فرد در جهان یک معنای عام دارد و سایر معناها باید در جهت این معنا تنظیم شوند؛ بقا. حفظ بقای ما با ملاحظهی بهخطرنیفتادن بقای سایر موجودات که البته آن هم در جهت تمدید بقای خودمانست. اساسا حوزهی اخلاق در جهت همین تمدید بقای دستهجمعی ماست. خطر واقعی وقتی تهدیدمان میکند که هر جزئی از این بقا تهدید شود. بقا از خوراک، پوشاک، سکس و احساس امنیت شروع میشود و به نیاز به آزادی، عشقورزیدن، معشوقبودن و خلاقیت میرسد. به این اعتبار هیچ موجودی از جمله انسان، بیمعنا نیست.
چهارم
«غایتِ جهان بیمعناست». درستتر گفته باشم اینکه در پی غایت جهان باشیم، بیمعناست. زندگی همینست که در آنیم. نمیفهمیم دقیقاً چیست تا اینکه مرگ پیش بیاید. مثل ماهی که زمانی، دقیقا میفهمد آب چیست که در خشکی افتاده و نفسهای آخرش را میکشد.
پنجم
هر مفهوم غیر انضمامی یا همان ابسترهای که قرار باشد به معنای زندگیِ پس از مرگ (زندگیِ پس از مرگ، نقض غرضست؛ مثل بودن یک جسم خاکی در یک زمان، اما در دو مکان جغرافیایی کاملاً متفاوت از یکدیگر) بپردازد؛ در واقع دارد معنای عام زندگی (همان بقا) را لگدمال میکند و خود امر زیستن را به تعویق میاندازد.
ششم
در هر ستیزی میان دو فرد یا به طور دقیقتر میان دو جریان فکری، حتما و تحقیقا حق با یک طرفست. کدام؟ آن جهانبینیای که اصالت بیشتری به زیستن و بقا میدهد. بقا در چارچوب اخلاق. آن هم نه برای خوشامد فرد یا عمل به فلان فریضهی دینی، بلکه در جهت برقراری همان نظم و بقای عمومی. آن طرف ستیز هم گرچه دارد از نظم فکریِ بهخطرافتادهاش دفاع میکند، اما اساسِ نظم فکریاش در به خطرانداختنِ نظم حاکم بر جامعهست؛ همان نظمی که در راستای بقای جمعیست.
هفتم
جایی نقل به مضمون خوانده بودم که شوروی (و امثالهم) رفت (میروند) و به زبالهدانی تاریخ پیوست (میپیوندند) چون طرف غریزه و بقا نبود (نیستند). در عوض لیبرالیسم هنوز سر حال و سرپاست، چون طرف غریزهی بقا ایستادهست.
نظرات