ایده اولیهی ایمپلنت مال فامیلای ماست!
نگارمن
پنجاه سال پیش یه آقای مسنی رو از فامیلای بابام تو شاهرود به رسم بزرگتری میبرن خواستگاری واسه یه بنده خدایی. ایشونم میگه کار تو مُشتمه، تمومشده بدونین.
چایی اولو میآرن آقاهه هیچی نمیگه، چایی دومو میآرن بازم هیچی نمیگه! کلا هیچی نمیگه که نمیگه! همه بهش هی چشمغره میرن و اشاره میکنن ولی بر و بر نیگاشون میکنه و به روش نمیآره و بالاخره مجلس تموم میشه و بدون هیچ حرف و کلامی میآن بیرون.
داماد اعتراض میکنه که مگه قرار نبود کار رو تموم کنین؟ فکر کردین شما رو عیددیدنی برده بودیم فقط نشستین چاییها رو خوردین و یه کلمه هم حرف نزدین؟
آقاهه بهش میگه مرد حسابی چه انتظارایی داری از آدم! توام اگه از همون دقیقه اول با اولین قُلپِ چایی، گز چسبیده بود به دندون مصنوعیات نمیتونستی حرف بزنی! این دندونا رو باید یه جوری درست کنن که فرو بره تو فک با گز نیآد پایین!
خواستم بگم بدونین حتی ایدهی اولیهی ایمپلنت مال فامیلای ماست از شاهرود که با خوردن یه گز وسط خواستگاری ظهور کرد:)
مطمئنی ایده ما آبادانی ها نبوده؟
یه کارم واسهی ما بذارین آخه!! همش آبادان! همش آبادان:)
:)))
اغلب اوقات اتفاقات جالبی در مراسم خواستگاری می افتد که تا سالها نقل محافل میشود.
ما یک فامیل دور داریم که در جوانی خیلی خوش تیپ ؛ پولدار و دارای شغل خوبی اما بد دهن بود. همونا که اگر قرار است فایل صوتیشون از رسانه های جمعی پخش بشه معمولا فرکانس صوتی یک کیلوهرتز را پخش میکنند تا برای نوجوانان و کودکان مخاطب آزار دهنده نباشد................ سرتونو درد نیارم..
بعد از چند خواستگاری شکست خورده به دلیل کابرد الفاظ غیر پارلمانی از سوی امیر خان ( قهرمان داستان ما) خانواده ایشون از امیر قول گرفتند اصلا در خواستگاری لال باشه و هیچی نگه تا بعد.... خلاصه چائی میارند و امیر دوست داشت قند یا شکر تو چائی بریزه و با قاشق به هم بزنه و بخوره..... عروس خانم نعلبکی همه قاشق گذاشته بود الا امیر. طفلکی یادش رفته بود....
خلاصه صحبت ها گل می اندازه و همه منتظرند امیر نگاه معنی داری به دختره بکنه و بعد چائی را بخوره که بعله...... اما امیر منتظر قاشق میمونه..... قول هم داده بود اصلا حرف نزنه..... دست آخر در برابر چشم غره های بزرگان همراه عنان ادب از کف میده و میگه : با انگشتم چائی را هم بزنم............ خلاصه مجلس به هم میخوره ( البته ایشون از لفظ دیگری برای به هم زدن چائی استفاده کرده بود)
خاطره شیرینی بود مثل خود گز ، پس بگو چرا تو عید دیدنی ها سالمندان فامیل ما میومدند خونه مون چرا ساکت میشدند :)) نگار من عزیز ممنون و پایدار باشی
مرسی ازتون که خوندین
آقای مرادی خب امیر خان رو نبرینشون جایی:)
میمجان طفلکیا، مامانتون هم اصرار که میل کنین گزش تازهس:)