اگر خیلی بدنبال آرمان های نشدنی  نباشیم

مرتضی سلطانی



امروز باز هم توی مینی بوس خوابم برد: دو ماه است که گاهی به سرم می افتد که حتما موعد طلوع آفتاب بیدار باشم که از پنجره مینی بوس انوار زیبای خورشید را تماشا کنم ولی همیشه خوابم می برد. بدترین چیز در مورد اینکارِ کوفتی همین است که تقریبا هیچ سهمی از نور خورشیدِ زیبا به ما نمیرسد: یعنی صبح ساعت ۵ نشده باید سوار شویم و وقتی برمیگردیم که دیگر ساعت ده شب شده. واقعا هم اگر از درد مجبوری نبود هیچکدام تن به اینکار نمیدادیم: ۱۷ ساعت از شبانه روزِ ما را همین کار می بلعد. بیمه نداریم، از سرما باید بلرزیم و از تاریکی و نکبت توی سالن هم هیچ نگویم بهتر است، حقوق مان هم کفاف خرج یک نفر را هم نمیدهد چه برسد اگر آن بینوا عیالوار هم باشد. سختی کار هم که دیگر پوست خر می خواهد و قوه قاطر. جمعه ها و روزهای تعطیل هم باید بیائیم کار.

امروز موقع نهار وقتی به خودمان و مخصوصا به چهره و سرتاپای دخترها نگاه کردم دلم گرفت: با مقنعه و روسری هایی پر از خاک و خُل، و دستهای کثیف و سرخ از سرما، بخاطر تماس دائم شان با سیب هایی که از سالن زیر صفر می آید و باید آنها را سُرت و رنگ بندی کنند.

و من خوب حس میکنم آنهمه آرزو و امید و شوری را که زیر همین سیب های گندیده دفن می شود. گاهی از ناراحتی و خشم سرشار می شوم. اما امروز بویژه از همان صبح بجای فکر به اینکه اوضاع چگونه هست، به اینکه چگونه باید باشم هم فکر کردم:

بنظرم میرسد اگر بخواهیم واقع بینانه نگاه کنیم و خیلی بدنبال آرمان های رادیکالِ نشدنی (دستکم در کوتاه مدت و میان مدت)  نباشیم، در فردای آزادی بهترین کار اینست که ما به گونه ای متشکل و یکپارچه بتوانیم منویات خود را به دولتی که سرکار خواهد آمد عنوان کرده و البته خیلی زود با ایجاد تشکیلاتی مدنی و شبکه ای از تشکل های خودجوش و برنامه ریزی شده و NGO های کارگری، هم، زمینه هم اندیشی،آموزش و آگاه سازی و هم امکان طرح مطالبات بصورت متمرکز و امکان چانه زنی با دولت و صاحبان صنایع را فراهم کنیم. (هم اندیشی و اگاه سازی هم به معنای این است که زمینه ی طرح ایده های مختلف و مشکلات فراهم باشد و با همفکری به راه حل های اصولی برسیم. به عبارت باید شرایطی برای یکجور دیالوگ دموکراتیک و در فضایی چندصدایی را فراهم آوریم به طوری که فی المثل تمام جریانات فکری بتوانند بیایند و ایده های خود را عنوان کرده و به تبادل نظر با کارگران بپردازند.)

مسلما تعجیل کردن و چسبیدن به بلندپروازی هایی که زمینه حصول آن در عالم واقعیت وجود ندارد تنها میتواند سمت و سوی امور را به سمت انگیزه ها و اقداماتی ببرد که تنها با عدم تحقق فوری شان دلسردی و یاس به بار خواهد آورد. درحالیکه می باید با درک اوضاع بدون آنکه دچار محافظه کاری شویم، براساس اهدافی روشن و مبتنی بر تعامل با کارشناسان و دولت بتوانیم بهتر به پی گذاری تغییراتی دیرپا و ماندگار یاری رسانده و امیدوار باشیم.

البته حتی ممکن است مجبور باشیم با درک شرایط آنوقت، تا رسیدن به سطحی مناسب که دوباره چرخ امور در حیطه تولید و اقتصاد بخوبی بخرچد توقعات و برنامه های بلند مدت خود را در قدم های ابتدایی موقتا تعدیل کنیم) اما در کوتاه مدت مسلم است که برخی از تغیییرات فوری و ضروری کمترین مطالبه ما خواهد بود.

موقع نهار، امروز ظهر که با بچه ها در این مورد حرف زدم با اینکه چند دقیقه ای به شوخی و لوس بازی گذشت ولی بعد همه با اشتیاق در بحث مشارکت کردند و عقل خودم و آنها را روی هم ریختم و به این موارد رسیدیم:

بیمه اجباری برای کارگران که بویژه در زمینه درمان و امور سلامتی کارگران و خانواده هایشان بتواند بار سنگین هزینه های این حوزه را از روی دوش آنان بردارد. (بویژه در این مورد خاص هیچ صاحبکاری حق ندارد از حقوق کارگران مبلغی را به بهانه پرداخت درصدی از حق بیمه بردارد.)

باید سانسور و نظارت دولتی بر حوزه ی فرهنگ و خبرگزاری ها و رسانه ها و دیگر حیطه ها برداشته شود.

امکان ایجاد رسانه ای قوی و مستقل هم برای کارگران و هم برای دیگر اقشار فراهم شده و بویژه در برخی زمینه ها مثل دولتی شدن صنایع سنگین امکان نظارت بر مدیریت آنها از سوی رسانه ها و همچنین شورایی متشکل از کارگران شاغل در آنها کاملا فراهم باشد.

در مورد برخی از بنگاه های تولیدی و اقتصادی بزرگ بتدریج و با رونق گرفتن دوباره ی تولید و صادرات، امکان سهیم شدن کارگران در سود این بنگاه ها و کارخانجات فراهم شود و در سیاست های مدیریتی آنها نیز حق رای داشته باشند.

دولت (تقریبا همگی بیش و کم به لزوم یکجور دموکراسی معتقد بودند. بچه ها حتی موکدا می گفتند که دولتی که ماهیتا حامی کارگران باشد هم می بایست تنها با پذیرش حضور در رقابتی انتخاباتی در مبارزه برای بدست گرفتن مناسبات قدرت تلاش کند.) منتخب می باید در جریان یک انتخابات آزاد انتخاب شود. البته جنبه کیفی این دموکراسی هم می باید مدنظر بوده و فی المثل به کارگران حق رای برای مداخله در امور مدیریت حتی الامکان داده شود(گرچه این روند هم یکباره امکان پذیر نبوده و به معنای لغو تمام شمول رقابت اقتصادی و یا هر گونه مالکیت نیست)

ساعت کاری باید در همه جا بصورتی باشد که در احتساب آن میزان سختی کار و جزئیات دیگر راسا به حساب آورده شود.

خانه هایی از سوی دولت و برخی شرکت های خصوصی ساخته شود موسوم به "مسکن کارگری" که هم در آن ملاحظات اصولی(در مورد متراژ و مصالح بکار رفته) لحاظ شده باشد و هم بصورت اقساطی بلند مدت و مبتنی بر توان پرداخت به کارگران واگذار شود.

امکان بهره مندی از امکانات تحصیلی رایگان برای فرزندان کارگران فراهم باشد.

محیط کار بویژه کارهایی که به شمار زیادی از کارگران نیاز است می باید با شرایط انسانی تجهیز شده باشد: سالن غذا خوری مناسب، رختکن، دوش و استفاده از ماشین های مناسب برای سرویس نه مینی بوس ها و ماشین های فرسوده.

سهیم شدن کارگران در سود کارخانه ها و امکان اثرگذاری آنها در سیاست های کارخانه ها.(البته کسی موافق نبود که رقابت به کل ملغی شده یا تمامی بنگاه های اقصادی و تولیدی به میانجی دولت ملی شود و یا مصادره شوند و تمام شمول مالکیت خصوصی از بین برود، مگر در مورد صنایع سنگین و مواردی که صاحبان این اماکن آشکارا از رانت های حکومتی بهره مند بوده یا ارتباط فامیلی و ... با تمامی دولتمردان سابق داشته اند)

امکان شکل گیری اتحادیه های اثرگذار کارگری که بتوانند برش و اثرگذاری بر تصمیمات و سیاست های اقتصادی دولت و یا برخی از صاحبان صنایع داشته باشند.

در نظر گرفتن امکاناتی همچون: بن کالا و حتی مشوق هایی برای حمایت از بچه های مستعد متعلق به خانواده ی کارگران(من فراوان بچه های مستعد در این خانواده ها دیدم که بدلیل محرومیت از امکانات از تحصیل در دانشگاه های خوب و یا بدست آوردن فرصت های شغلی خوب محروم بودند).

البته اینقدر هم بحث و غوطه خوردن در آرزوهای این شرایط احتمالی به همه مان چسبید که حتی در راه برگشت توی مینی بوس هم بحث را ادامه دادیم.

بنظرم میشود گفت در مجموع برای همه تحقق تدریجی برخی از شرایط انسانی و عادلانه خیلی خوشایندتر است تا بدست گرفتن سنگ های بزرگی که تنها نشانه ی نزدن اند! و کسی هم موافق یکجور تلافی جویی با خرپول ها نبود: اینکه بخواهیم بجز آنهایی که اشاره رفت، به زور اموالشان را مصادره کنیم یا جر و واجرشان بدهیم خواست کسی نبود. گرچه بدمان نمی آمد بویژه آقازاده ها و مفتخورهای یک شبه پولدار شده ای مثل همین مدیر سردخانه ای که کار می کنیم مجبور به رد اموال شده و بچسبند به یک کار نه با بی عاری و مفتخوری پز "مارلبرویی" که می کشد را به ما بدهد و بفهمد هیچ فرقی میان ما نیست.

یادداشت های روزانه
زمستان ۱۳۹۶ سردخانه تینا