اولین ها

ایلکای

 

دلم یه حس می‌خواد مثل اولین باری که دوچرخه رو بدون لاستیک‌های کمکی سوار شدم. مثل وقتی که معدل چهارم ابتداییم ۲۰ شد و برام پلی استیشن ۲ خریدن. مثل وقتی که اول دبیرستان شاگرد سوم مدرسه شدم و برای اولین بار حس آدم مهم بودن کردم. یه حس مثل اولین باری که توی ۱۴ سالگی پورن تماشا کردم و دیدم ای بابا این که داره بالا میره. مثل وقتی که تونستم بدون آموزشگاه رانندگی یاد بگیرم یا وقتی که بدون معلم و کلاس شروع به خوندن هنر کردم. 

عین وقتایی که برای اولین بار یکی رو بوسیدم و بعدش سعی کردم به هر بهونه‌ای شده دوباره به لب‌هایش نزدیک بشم و با فشار لب‌هام و گرفتن لب‌هایش نذارم از بغلم در بیاد تا تایم بوسیدن رو بیشتر کنم. مثل اون دفعه که برای اولین بار توی زندگیم موفق شدم رو در رو به یک نفر بگم من ازت خوشم میاد؛ هرچند که قبلش تا چند دقیقه فقط مِن و مِن کردم.

عین وقت‌هایی که دستت به نوک سینه‌هات می‌خوره یا وقتایی که سوتین نبستی لباس کلفتت بهش برخورد می‌کنه و همون لحظه سرت داغ میشه و می‌فهمی توام داری مثل آدم بزرگا میشی.

عین وقتی که تونستم با اولین حقوقم خودم رو شام پیتزا مهمون کنم و تا مدت‌ها هرجا که با دوستام می‌رفتم دوست داشتم خودم حساب کنم. مثل اون موقعی که تنها با پولی که خانواده به امید خرید لپ‌تاپ بهم داده بودن رفتم و دوربین خریدم.

مثل موقعی که استرس اینو داشتم که یوقت خدایی نکرده نتونم روی تخت دوست دخترم خوب عمل کنم. مثل زمان‌هایی که با کادو خریدن دلم شاد میشد و حس میکردم با کادو گرفتن میشه تموم غم‌های دنیا رو از توی دل طرف در آورد. مثل وقتی که پسره رو خونه میاری و با وجود اینکه می‌دونی قراره سکس افتضاحی رو تجربه کنید بازم قبلش کلی به خودت میرسی. عین وقتی که حس طرفت به خودت رو می‌دونی و خیالت راحته که می‌تونی راحت اقدام کنی و از نتیجه نترسی. 

عین وقتی که میگی دوستت دارم و اونم میگه همینطور. عین وقتی که بعد تموم شدن مطمئنی که راند بعدی رو هم میتونی. عین وقتایی که با دقت شیو می‌کنی. مثل روزایی که قبل بیرون رفتن لباساتو اتو میکشی و عطر میزنی. عین وقتی که یه مدت چیزی نخریدی و همین باعث شده توی حسابت پول زیادی جمع بشه.

عین وقتی که تونستی دختر یا پسره رو ارضا کنی و بابت همین حس به خودت لقب سوپرمن دادی. مانند وقتی که روی لباست چیزی می‌ریزی و بعد پاک کردن میبینی که چقدر راحت پاک شده. عین وقتی که برای اولین بار یه غذا رو درست در میاری. عین وقتی که خونتون خالی شده و قبل اینکه طرف بیاد نشستی و داری درباره نقاط حساس بدن جنس مخالف توی اینترنت مطلب می‌خونی؛ پوزیشن‌های مختلف رو نگاه می‌کنی و به خودت قول میدی بغیر از اون پایینی از دست و دهنت هم به خوبی استفاده کنی.

عین وقتی که می‌دونی کاری که کردی باعث شده مامان بابات تا یه مدت رو مخت نرن. عین وقتی که یه امتحان سخت داشتی و وقتی از جلسه بیرون اومدی فهمیدی که استاد راحت گرفته. عین وقتی که روی میز دو نفره جلوی طرف نشستی و توی ذهنت اون رو لخت تصور می‌کنی. عین وقتایی که یه دوست خوب رو بعد از مدتها میبینی. وقتی که بوی کیکی که پختی رو توی خونه نفس میکشی.

مثل وقتی که توی تولدت آدمای مهم زندگیت رو کنار هم میبینی. عین وقتی که جفتتون دوست دارید همدیگه رو توی تخت پاره کنید اما سعی می‌کنید توی جمع عادی رفتار کنید. عین وقتی که می‌دونی این آخرین بار نیست و باز هم میتونی صدای خندیدن و گریه و آه و اوه و من همین الان اومدمش رو بشنوی.

عین وقتی که جز به جز تیپ طرفت رو نگاه می‌کنی و تو ذهنت به این فکر می‌کنی که بعدا کدومش رو اول از همه از تنش در میاری. عین وقتی که بعد از تموم شدن امتحانا قرار اولین بیرونت رو میچینی. عین وقتی که خودت تنهایی برای خودت برای بار اول خرید میکنی.

من دلم همه این‌ها رو با هم می‌خواد. شما رو نمی‌دونم.