راننده اوبر با طعم ایران
نگارمن
من و دخترم مسافر اوبر بودیم و با هم حرف میزدیم. راننده زبان فارسی را که شنید با اشتیاق گفت من هم عراقی هستم و چند سال ایران زندگی کردهام. گفت زمانِ جنگِ ایران و عراق، پدرم با پسراناش حجت را تمام کرد که اگر رختِ جنگ به تن کنیم، برای همیشه از فرزندیاش خلع خواهیم شد چون هیچ انسانی، انسانِ دیگر نمیکُشد.
من در هیجدهسالهگی مجبور به معرفیکردنِ خودم برای سربازی و طبعا اعزام به جبهه بودم و ناچارا تن به فرار از دیارم دادم و به عنوان پناهنده، از طریق مرز زمینی وارد ایران شدم. به کمپ پناهندهگان در کرج انتقالم دادند و بعد از اتمام دورهی پناهندهگی خودمو به میدان انقلاب رسوندم. از عابری سراغ میدان آزادی رو گرفتم و از اونجایی که پول خیلی کمی داشتم بدون درخواست چیزی، فقط پرسیدم میتونم از اینجا پیاده برم که گفت راه طولانیست و با اصرار زیاد به من پولی داد خیلی بیشتر از کرایهی سفرم که تا به امروز محبتاش را فراموش نکردهام. از ترمینال آزادی با اتوبوس به شهرِکرد رفتم و چند سالی سخت مشغول کار شدم که سرمایهام، دستمایهی کارِ بعدیام شد و به تهران برگشتم. بدون هیچ دستاندازی مغازهای در لالهزار اجاره کردم که چراغ و لامپ و سیم میفروختم. با تمومشدنِ جنگ و رونق اقتصادی، درآمدم بیش از هزینههای زندگیام شد. مغازه را خریدم و بعدها فروختم و راهی کانادا شدم.
در مدت بیست سال زندگی در ایران، خواندن و نوشتن زبان فارسی را با اشعار حضرت مولانا و دیوان عطار نیشابوری آموختم و سهروردی خواندم و دانستم که ایران فرهنگی کهنه، غنی و مردمانی چشم و دل سیر دارد. مادرانی که از کودکی به فرزندان خود نجابت، شرافت و معرفت میآموزند و من جز خاطرات خوش و مهربانی هیچ ذهنیتِ تلخی از همسایهی خاک پدریام ندارم و گویا جنگ با تمام سیاهیاش، برای من تنها کورسویی بود که بعدها روشنایی راهِ زندگیام شد چون در واقع همنبردِ من دشمنِ من نبود و وطن دوم من شد.
صمیمانه بدونِ مقدمه ادامه داد اگر سیستم پرداخت، خودکار نبود حتما کرایه نمیگرفتم چون سالها من میهمان شما بودم. داشبورد ماشین را باز کرد درِ ظرفی را برداشت که چند نونبرنجیِ سفید با سیاهدانههای ریز و براق در آن با نظم چیده شده بود. تعارفمان کرد و گفت این بهترین نونبرنجیِ این شهر است که عطرِ آشناییهای مرا در همان شیرینیفروشی خیابان سعدی پلاک ۲۵ زنده میدارد و خندید که آیا راننده تاکسیهای ایران هنوزم در صندوق عقب ماشینشان بشکههای چای دارند و قند؟! و هنوزم زیر سایهی درختانِ خیابان دور هم چای مینوشند و هر روزه از سیاست و قیمت دلار و ترافیک میگویند؟! فلاسک و ظرف قندش را نشانمان داد و یادآور شد که من ذائقهی زندگیام را از طعم ایران دارم.
نونبرنجی برنداشتیم. دلمان نیآمد قوتِ زحمتکشیاش را به جانمان بنشانیم و برای اینکه ناراحتش نکرده باشم گفتم ایران که در خون من جاریست، شما با خوردن شیرینیاش، مکرر مزهمزهاش کنین!
پیاده شدیم و تمام روز به گفتهی بزرگی میاندیشیدم که میزِ شادیِ جهان چهار پایه دارد:
مرنج و مرنجان
بنوش و بنوشان
مرسی نگار من عزیز جالب بود ، روزگار عوض میشه
فرهنگ ایرانی تا زمانی که وحدت نتیجه گیری در گفتگوها وجود دارد خیلی عالی پیش میره . مثلا همه افراد دور میز در باره اینکه شخصیت ایکس خوبه داد سخن میدهند. هر کدام به نوبت مطلبی با نتیجه گیری مشابه از منابع مختلف بیان میکنند. در انتها شخصیت مورد نظر را به عرش و اسمان هفتم میرسانند. حالا ممکنه صحبت در تقبیح شخصیتی باشد بازهم هم هرکس دلیلی میاورد که فلانی اصلا فرد مطلوبی نیست.
...... مشکل ما ایرانی ها از لحظه ائی شروع میشه که یک یا چند نفر نظرات متفاوتی بیان میکنند. مثلا این راننده تاکسی شما خیلی آدم مودبی بوده که به برخی جنبه های منفی شخصیت ما اشاره نکرده . احتمالا نخواسته شما ناراحت بشید
ما ایرانی ها کلا نه تنها از شنیدن نظرات متفاوت لذت نمیبریم بلکه به قول معروف قاطی میکنیم. همه چی از هم می پاشه و به احتمال زیاد با طرف قهر میکنیم : قهر .... قهر تا روز قیامت
من برخی ایراتی های نسل های دوم و سوم را دیدم که در فرهنگ غرب بزرگ شده و آموزش دیده اند اما ذاتا نمی توانند به دقت نظرات مخالف را گوش کرده و نکاتی را کشف کنند
احتمالا به رانندگان اوبر یاد داده اند که با مسافران خود کل کل نکنید و نکات مثبتی را در بارهاشون یادآوری کنید.
آقای مرادی عزیز لطفا با ایرونیها خوب باشین ما خیلی آدمهای خوبی هستیم:) والا نکات منفیمون هم بیشتر از ملیتهای دیگه نیست، فقط بازتر زندگیمیکنیم و عیان! اون راننده بیچاره هم از تجربهی شخصی خودش گفت قصد خودشیرینی نداشت، سکوی پرتاب بلندی بوده براش مملکت ما
سلام آقای مرادی. خوب راننده میتونست اصلا حرفی نزنه و خودشو بزنه به اون راه. چرا تا فهمید مسافراش ایرانی هستن، بحث ایران رو پیش کشید. من نمیگم ایران خوبه. نه خیلی هم عیب داره. ولی این نگاه شما هم بسیار ناراحت کننده هست.
امیر منصور عزیز . شما درست میگید. انگار من نتونستم حق مطلبو ادا کنم.
مرسی نگارمن عزیز.
باز هم خدا پدر این آقای "اوبر" شوفر را بیامرزه که از حضور اجباریش در ایران تعریف و قدردانی کرد.
من یکبار با پدرم از مسافرت برمیگشتیم و مجبور شدیم که با تاکسی از فرودگاه به خانه من برویم. تا راننده پاکستانی داشت چمدان ها رو تو صندوق عقب میگذاشت, پدرم با سرعت در جلو را باز کرد و در صندلی پهلوی راننده نشست. من تعجب کردم و گفتم, "بابا چرا اونجا رفتی؟ بیا عقب و پهلوی من بشین." پدرم گفت, "نه, من اینجا پهلوی راننده میشینم که مواظبش باشم!" راننده پاکستانی با تعجب و دلخوری نگاهی به پدرم کرد ولی چیزی نگفت. تو تمام راه هم پدرم ساکت بود و شش دنگ حواسش به جاده بود و سرعت راننده و کنتر کرایه!
وقتی رسیدیم خونه دوباره از پدرم پرسیدم که چرا جلو و پهلوی راننده نشسته بود. پدرم خیلی آروم و عاقلانه گفت, "تو این راننده های تاکسی رو نمیشناسی, اگر حواست نباشه حسابی سر تو کلاه میگذارن و از بیراهه میرن!"
چند سال پیش من مالزی بودم. روزنامه ها از یک راننده تاکسی فرودگاه نوشتند که زنان مسافر تنها را سوار و در فاصله طولانی 70 کیلومتری فرودگاه تا شهر به اشون تجاوز میکرد................ خلاصه پلیس بالاخره دستگیرش کرد. شاکیان زیادی داشت. راننده در بازجوئی اش گفته بود.... معمولا بعد از تجاوز قربانی فرار میکرد..... اما یکی از خانم ها بعد از تجاوز هم از تاکسی پیاده نشد گفت نمیتونم دوباره کرایه بدهم.......... باید منو به مقصد برسونی... کرایه گرفتی.... فکر کردی خیلی زرنگی ....
تاکسی های فرودگاه بین المللی کوالالامپور همون ابتدا کرایه را میگیرند.
این نقاشی من رو کشت!
مرسی از شما فرامرز خان عزیز، بدون تعصب ترکیه بدترین راننده تاکسیها رو داره. هر سفری که استانبول و آنکارا رفتم بدترین تجربه رو باهاشون کردم، یک مسیر شیش دقیقهای رو از راهی میبرن که چهلوپنج دقیقه طول بکشه. یه بارم تاکسیمتر رو برای استارت سفر، روی نرخ شب گذاشت ولی چون در مقصد کسی منتظرم بود که مقیم استانبول بود و ترکی بلد بود، وقتی فهمید گفت الان به پلیس زنگ میزنم که البته طبق معمول با التماس و خواهش گذشت کردیم. پدر محترمتون طبق تجربه درست فرمودن:)
حیفِ ایران که به خاکِ سیاه نشست.
بزرگمهر حسینپور آدمِ خوبی نیست، به خانوادههای ایرانی بارها و بارها توهین کرده و یک روزِ نزدیک تلافی این توهینها را خواهیم کرد.
شراب جان خیلیام حیف!
و در مورد حسینپور به اعتقاد من یکی از بهترین طراحان معاصر است و در اسکیس، کمنظیره و صاحب سبک و سیاق حرفهای. در بخش اخلاقی که شناختی ازش ندارم ولی اگر منظورتون طراحیهای قاجاریه و دربار و حرمسرای ناصرالدین شاهیست، چون شخصا معتقدم که هیچ چیز مقدس نیست و از هر چیزی میشه سوژه ای برای کارای هنری و از هنر حرفی برای گفتن ساخت، هرگز فکر نکردم این کارش توهینی به فامیلی معاصر قاجار است حتی به نظرم به دلیل شیرینی قلماش یه جورایی ماندگار شدن در ذهن مردم. به نظرتون احترام میذارم و چون دوستون دارم متاسفم که اذیت شدین. اما بزرگمهر، هنرمند با ارزشیست.
وقتی کسی با یک نیتِ زشت ـــ تصویرِ یک فردِ خانواده دار را آنطور میکشد؛ مطمئنا مشکلِ رفتاری دارد، این به این معناست که به همهی زنانِ ایرانی قدیمی توهین کرده است، این چیزها در زمانِ ما نبود، پدرِ طرف را در میآوردند اگر به یک زنِ ایرانی اینجور حمله میشد. از کی تا حالا اینجور چیزها هنر محسوب میشود، خاک بر سرشان کنند این دسته نا اهلانِ روزگار را که در کارِ تقلید از خارجیها نیز موفق نیستند.
از افرادِ بی تفاوت که میپرسی: آیا اگر این شخص مادر بزرگِ شما را کاریکاتوری میکشید ـــ چه عکسالعملی میداشتی؟ صد نود درصد با بنده هم عقیده میشوند که کارِ این یارو اصلا محلی از اعراب نداشته و بی حرمتی است، این تازه به دوران رسیدهها ـــ جز نکبت چیزی در آینده عایدشان نمی شود.
منتهی اسلامیون؛ بی غیرتی و بی ناموسی را باب کردند، دیگر زنانِ ایرانی آنقدر گم در دیگر ماجراها هستند که فراموش کرده از کجا آمده و به کجا میروند، کارِ این فرد اصلا هنری نیست، کثیف و بی مقدار است، خدا لعنتش کند.
شراب عزیز، من دفاع از شخص طراح کاریکاتور نمیکنم چون در ذهن ایشون نیستم و جوابشو باید از خودش شنید ولی اینو میدونم که طنز، هزل، انتقاد و یا تشویق از خاندان قاجار یا هر خاندانی که به عنوان یک سلسلهی تاریخی در این مملکت اتفاق میافته نه به عنوان شناسنامهی یک خانواده، که قاجاریه از قضا از جهت زمانی دور هم نیست و در طول صدوسیسال زمامداری قابل نقد هم هستن که البته کار من نیست، چون سواد و مطالعهی کافی ندارم، اجتنابناپذیر است. اما در مورد زنان که به طور خاص فرمودین بیغیرتی و بیناموسی اسلامیون مسیر زنان را هم گم کرده، در جایگاهی هستم که نطریهتونو رد کنم. در طول چهلواندی سالی که از انقلاب گذشته، روز به روز زن ایرانی بالغتر، باشعورتر، موثرتر و محکمتر عمل کرده. حال اگر جامعهی حکومتی فشارهایی رو تحمیل کرده که سدی باشد برای رشد اجتماعی زنان، اصلا موفق نبوده غیر از دست یافتن به پستهای اجرایی. ما چهلوپنج سال در همین مملکت جنگیدیم و از قضا از نسل مادرمان بیشتر و عمیقتر آگاهیم که از کجا آمدهایم و به کجا میرویم. ما برای موضوعهای جدیتر و فراگیرتر و بنیادیتر جنگیدیم. برای آزادی جنگیدیم، برای حفظ ارزشهای ایرانی بودمان، برای علم برای حرفه برای هنر برای رشد خانواده برای تربیت فرزندانی که در جامعهی پر تبعیض، سالم و موفق بمانند. گرچه دیدگاهها و ایدهآلها متفاوت هستن به این تفاوتها احترام میذارم و تشکر میکنم ازتون که خوندین و نوشتین.